فروتن. (آنندراج). فروتنی و تواضع کننده. (غیاث اللغات). منقاد. (مهذب الاسماء). خاشع. افتاده. ج، خاضعون، خاضعین: اعناقهم لها خاضعین. (قرآن 26 / 4). گفتم زمانه خاضع او باد سال و ماه گفتا خدای ناصر او باد جاودان. فرخی. همچو گل خاضع و چون مل جبار. خاقانی. تو که کلی خاضع امر ولی. مولوی (مثنوی)
فروتن. (آنندراج). فروتنی و تواضع کننده. (غیاث اللغات). منقاد. (مهذب الاسماء). خاشع. افتاده. ج، خاضعون، خاضعین: اعناقهم لها خاضعین. (قرآن 26 / 4). گفتم زمانه خاضع او باد سال و ماه گفتا خدای ناصر او باد جاودان. فرخی. همچو گل خاضع و چون مل جبار. خاقانی. تو که کلی خاضع امر ولی. مولوی (مثنوی)
فریبنده. (دستور الاخوان) : خادع دردند درمانهای ژاژ ره زنند وزرستانان رسم باژ. مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر 6 ص 522). ، راه که گاه هویدا گردد و گاه مخفی، بعیر خادع، شتر که هر گاه نشیند پی ساق وی از جا رود، خلق خادع، خوی متلون، دینار خادع، یعنی دینار ناقص. (منتهی الارب). دینار کم از یک مثقال. (مهذب الاسماء)
فریبنده. (دستور الاخوان) : خادع دردند درمانهای ژاژ ره زنند وزرستانان رسم باژ. مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر 6 ص 522). ، راه که گاه هویدا گردد و گاه مخفی، بعیر خادع، شتر که هر گاه نشیند پی ساق وی از جا رود، خُلق خادع، خوی متلون، دینار خادع، یعنی دینار ناقص. (منتهی الارب). دینار کم از یک مثقال. (مهذب الاسماء)
یکی از شعرای فارسی زبان هند است که اصلش ایرانی ولی در کشمیر زندگی کرده است در تاریخ 1092 هجری قمری دیوانش مرتب شد و این بیت از اوست: جلوۀ سرو تو دیدیم و زمین گیر شدیم آن قدر محو تو گشتیم که تصویر شدیم. (قاموس الاعلام ترکی ج 3)
یکی از شعرای فارسی زبان هند است که اصلش ایرانی ولی در کشمیر زندگی کرده است در تاریخ 1092 هجری قمری دیوانش مرتب شد و این بیت از اوست: جلوۀ سرو تو دیدیم و زمین گیر شدیم آن قدر محو تو گشتیم که تصویر شدیم. (قاموس الاعلام ترکی ج 3)
جای دگرگونه شده و منزلی نمانده در وی و جائی که کسی در آنجارسیدن نتواند. (آنندراج) (منتهی الارب) (فرهنگ رشیدی) ، فروتن و رکوع کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغه). ترسکار. (مهذب الاسماء). المتواضعﷲ بقلبه و جوارحه. (تعریفات جرجانی). ج، خشّاع و خشّع، خاشعون. خاشعین. ذلیل. عجز و لابه کننده. خاضع. ترسیده کار: فی صلاتهم خاشعون. (قرآن 2/32). خاشعین ﷲ لا یشترون. (قرآن 199/3). و کانوا لنا خاشعین. (قرآن 90/21). لرأیته خاشعاً. (قرآن 21/59). ناظر قلبیم اگرخاشع بود گرچه گفت و لفظ ناخاضع بود. مولوی
جای دگرگونه شده و منزلی نمانده در وی و جائی که کسی در آنجارسیدن نتواند. (آنندراج) (منتهی الارب) (فرهنگ رشیدی) ، فروتن و رکوع کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغه). ترسکار. (مهذب الاسماء). المتواضعﷲ بقلبه و جوارحه. (تعریفات جرجانی). ج، خُشّاع و خُشَّع، خاشعون. خاشعین. ذلیل. عجز و لابه کننده. خاضع. ترسیده کار: فی صلاتهم خاشعون. (قرآن 2/32). خاشعین ﷲ لا یشترون. (قرآن 199/3). و کانوا لنا خاشعین. (قرآن 90/21). لرأیته خاشعاً. (قرآن 21/59). ناظر قلبیم اگرخاشع بود گرچه گفت و لفظ ناخاضع بود. مولوی
موضعی است بساحل دریای یمن یا جزیره ای است در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). یاقوت گوید: جزیره ای است در دریای یمن (بحراحمر). عبداﷲ و عبیداﷲ پسران مروان بن حمار آخرین خلیفۀ اموی هنگامیکه به نوبه رفته اند از آن سخن بمیان آورده اند، زنان مردم باضع گوش خود را سوراخ میکرده اند بطوریکه گوش بعض از آنان بیش از بیست شکاف داشته است. به زبان مردم حبشه تکلم میکرده اند. از حبشه عاج و تخم شترمرغ و امثال آن باین جایگاه می آورده اند و در برابر آن شانه و امثال آن میخریده اند. یاقوت گوید که این زمان باضع خراب است. ابوالفتح نصرالله بن عبدالله بن قلاقس اسکندری در قصیده ای که درباره بنادر مابین عدن و عیذاب گفته است از آن نام میبرد و گوید: فنقا مشاتیری فصهر یجی دسا فخراب باضع، و هی کالعموره. و رجوع به معجم البلدان و مراصد الاطلاع شود
موضعی است بساحل دریای یمن یا جزیره ای است در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). یاقوت گوید: جزیره ای است در دریای یمن (بحراحمر). عبداﷲ و عبیداﷲ پسران مروان بن حمار آخرین خلیفۀ اموی هنگامیکه به نوبه رفته اند از آن سخن بمیان آورده اند، زنان مردم باضع گوش خود را سوراخ میکرده اند بطوریکه گوش بعض از آنان بیش از بیست شکاف داشته است. به زبان مردم حبشه تکلم میکرده اند. از حبشه عاج و تخم شترمرغ و امثال آن باین جایگاه می آورده اند و در برابر آن شانه و امثال آن میخریده اند. یاقوت گوید که این زمان باضع خراب است. ابوالفتح نصرالله بن عبدالله بن قلاقس اسکندری در قصیده ای که درباره بنادر مابین عدن و عیذاب گفته است از آن نام میبرد و گوید: فنقا مشاتیری فصهر یجی دسا فخراب باضع، و هی کالعموره. و رجوع به معجم البلدان و مراصد الاطلاع شود
شترمرغ نر که ساقهایش سرخ باشد از غلبۀ شهوت جماع یا از خوردن گیاه ربیع و یا ساقهایش سبز یا زرد شده باشد. (منتهی الارب). این کلمه مخصوص مذکر است و به انثی نگویند. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، هو احمرار یبدء فی وظیفیه عند بدء احمرار البسر و ینتهی بانتهائه. (منتهی الارب). رجوع به تاج العروس شود
شترمرغ نر که ساقهایش سرخ باشد از غلبۀ شهوت جماع یا از خوردن گیاه ربیع و یا ساقهایش سبز یا زرد شده باشد. (منتهی الارب). این کلمه مخصوص مذکر است و به انثی نگویند. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، هو احمرار یبدء فی وظیفیه عند بدء احمرار البسر و ینتهی بانتهائه. (منتهی الارب). رجوع به تاج العروس شود