جدول جو
جدول جو

معنی خاصی - جستجوی لغت در جدول جو

خاصی
(خاصْ صی ی)
نقیض عامی. (آنندراج). متعلق بخواص. منسوب بخواص:
عطای تو بر آورده ست خاصی را و عامی را
چو نام تو یمینی و امینی و نظامی را.
فرخی (از آنندراج).
زید از سر محرمی و خاصی
برده ز میان عمروعاصی.
نظامی.
، در اصطلاح درایه: هر جا که از این کلمه معنی شیعی اراده شود فقط افادۀ همین معنی کرده و مشعر بر مدح و قدح نمی باشد. و در هر جا که معنی فوق مراد نباشد مفید مدح معتدبه بلکه توثیق و جلالت آن شخص میباشد
لغت نامه دهخدا
خاصی
ملاخاصی، نام یکی از شعرا میباشد، و در مجالس النفایس آمده است: ملاخاصی در بلاهت ثانی ندارد و ماخولیا بر او غالب است، از اوست این مطلع:
ما عاشقیم و رند بمیخانه میرویم
پیمان شکسته بر سر پیمانه میرویم،
(ترجمه مجالس النفایس تألیف امیر علیشیر نوائی ص 165)
لغت نامه دهخدا
خاصی
پیروز، خوار کننده
تصویری از خاصی
تصویر خاصی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاصه
تصویر خاصه
مقابل عامه، ویژه، قوهّ و اثری که در چیزی وجود دارد، چیزی که مخصوص چیز دیگر باشد، مخصوص به کسی یا چیزی، متعلق به کسی، جمع خواصّ، خویش و مقرب کسی، به ویژه پادشاه، مقابل عامه، شیعه، شیعی، علی الخصوص، به ویژه، خصوصاً، برای مثال از ادب نبود به پیش شه مقال / خاصه خود لاف دروغین و محال (مولوی - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاطی
تصویر خاطی
خطا کننده، خطاکار، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاصی
تصویر عاصی
آنکه از کسی یا چیزی به ستوه آمده است، نافرمان، عصیان کننده، سرکش، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاصیت
تصویر خاصیت
خوی و طبیعت مخصوص کسی یا چیزی، فایده و اثر چیزی، اثر، خاص بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانی
تصویر خانی
حوض آب، برکه، گودالی که آب چشمه در آن جمع شود، برای مثال ز شرم آب آن رخشنده خانی / به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی۲ - ۱۴۶)، آبانبار، برای مثال نمرد آنکه ماند پس از وی به جای / پل و خانی و خان و مهمان سرای (سعدی۱ - ۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خالی
تصویر خالی
مقابل پر، تهی، جای تهی، خلوت، کنایه از دور، برکنار، کنایه از تنها، کنایه از بدون همراهی چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاصگی
تصویر خاصگی
ندیم، ملازم، محرم، مخصوص پادشاه، مقرب خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاسی
تصویر خاسی
دورکرده و رانده شده، سگ و خوک رانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
آلوده به خاک، خاک آلود، تهیه شده از خاک، رنگی شبیه قهوه ای روشن مانند رنگ خاک، به رنگ خاک، کنایه از آدمی، مردم، مقابل آبی، مربوط به خشکی، کنایه از فروتن، افتاده، برای مثال بنی آدم سرشت از خاک دارند / اگر خاکی نباشد آدمی نیست (سعدی - ۱۰۶)، کنایه از خوار، ذلیل، کنایه از فروتن بودن، افتاده بودن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / صی یَ / خاصْ صی یَ)
طبیعت و خو با لفظ داشتن و گرفتن و بردن و بریدن مستعمل و سوم در لفظ خاژه بیاید. (آنندراج) (غیاث اللغات). ج، خاصیات، خواص:
چو جهانی بخاصیت تو و وصل تو عاریت
نزند لاف عافیت دل کس در بلای تو.
خاقانی.
خاصیت هندوان دارد هنگام خفت
عادت خوارزمیان گاه شراب و طعام.
لامعی.
بدوزد از عدم عنقا بناوک
ببرد خاصیت ز اشیا بخنجر.
انوری (از آنندراج).
قیمت شکر از نی است که آن خود خاصیت وی. (گلستان سعدی).
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی.
حافظ.
مرد سرکش ز هنرها عاریست
پشت خم خاصیت پر باریست.
جامی.
تأثیر عشق خاصیت سنگ سرمه دار.
میر فغفور لاهیجانی (از آنندراج).
و گاه در فارسی نیز مانند عربی با تشدید یا بکار رفته است:
شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم.
خاقانی.
ولی هر چه باشد ز مثقال کم
ز خاصیت افتد اگر صد بهم.
نظامی.
نی بوریا را بلندی نکوست
که خاصیت نیشکر خود در اوست.
سعدی (بوستان).
قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافد
اگر بازش بفرمائی به فرق سر دوان آید.
سعدی.
از بد که بد آید طمع نیک مدارید
خاصیت کافور مجوئید ز پلپل.
سلمان ساوجی.
دیدنش از دور ناخن میزند داغ مرا
زخم دل خاصیت مشک از سوادش میبرد.
شوکت (از آنندراج).
مزلف چون شود دلبر بدولت میرسد عاشق
خط مشکین او خاصیت بال هما دارد.
علی جان بیک موجی (از آنندراج).
، هنر. (مهذب الاسماء) ، در اصطلاح طب قدیم: مقابل وضع طبیعی و عمل طبیعی و حالت طبیعی است و آن وضعی است که یک شی ٔ دارد بدون آنکه بر او امر دیگری عارض شود. وقتی اطباء گویندبخاصیت سود دارد، مقصودشان چیزی نزدیک تجربه است یعنی با موازین علمی قدیم از خشکی و تری و گرمی و سردی مربوط نباشد، چیزی که مجهول السبب بود آن را خاصیت نام کردند چون ربودن سنگ مقناطیس آهن را و منفعت آویختن عودالصلیب برگردن مصروع را (از یواقیت العلوم) : و حجریشب را بر معده او آویخته دارند بخاصیت سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خواجه ابوعلی سینارحمهالﷲ علیه می گوید مگر این چیزها بخاصیت سود دارداز بهر آنکه تحلیل کند و قیاس آن است که چیزهای سردو نرم باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- بالخاصیه بالخاصیه که صاحبان علم ادویه گویند مقابل بالطبیعه است:. مثلا دوائی که برای محرورین نافع است گویند این نفع بالخاصیه است لابالطبیعه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و چلغوزه با عسل بالخاصیه سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاتی
تصویر خاتی
فریبنده، سخت تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاصی
تصویر خلاصی
رهایی، رستگاری رهایی رستگاری نجات. آزادی، رهائی، نجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامی
تصویر خامی
ناآزمودگی، بی تجربگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصی
تصویر عاصی
گناهکار و نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصی
تصویر قاصی
دور شونده، بنهایت رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالی
تصویر خالی
تهی، تنها، یکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاصه
تصویر خاصه
خصوصاً یقینا، البته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسی
تصویر خاسی
دور کرده و رانده شده
فرهنگ لغت هوشیار
ندیم پادشاه مقرب سلطان، خزینه دار، کنیزک زیبا، جمع خاصبگیان، هر چیز نفیس
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به اراده خود خطا کند و مخطی کسی که اداره صواب کند و بی قصد خطا از او ظاهر گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافی
تصویر خافی
پنهان و پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
منسوب بخاک
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اخص از روی اخص، قسمی در هم و شاید درهم اخص (اخصیه) بمعنی در هم قل هو اللهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاصیت
تصویر خاصیت
طبیعت و خو و با لفظ داشتن و گرفتن و بردن، جمع خواص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاصی
تصویر لاصی
انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاصیت
تصویر خاصیت
((یَّ))
سرشت، خوی، فایده، اثر، جمع خصائص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاصی
تصویر خلاصی
رهایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خالصی
تصویر خالصی
سارا، سارایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خالی
تصویر خالی
تهی، ونگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاصیت
تصویر خاصیت
سودبخشی، ویژگی
فرهنگ واژه فارسی سره
اثر، خواص، فایده، خو، سجیه، صفت، طبیعت، خصال، خصلت، خصیصه، مختصه، ویژگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ویژگی خاص، مشخّصه
دیکشنری اردو به فارسی