جدول جو
جدول جو

معنی خاشوش - جستجوی لغت در جدول جو

خاشوش
داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، جاخشوک، جاغسوک، محصد، مخلب، منگال، جاخسوک
تصویری از خاشوش
تصویر خاشوش
فرهنگ فارسی عمید
خاشوش
داس درو باشد، (آنندراج)، داس آهنی است که با آن علف درو می کنند و آن را خاجسوک و خاجسول می گویند، این آلت فقط برای درو علف بکار می رود نه برای درو غلات چه آن چیزی که با آن غلات را درو می کنند داس می گویند، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 366)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاموش
تصویر خاموش
ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق آن از میان رفته باشد،
ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش
خاموش شدن: قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، ساکت شدن، دم فروبستن، فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ
خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
بقیۀ مال، چند از شتران. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
صالح، یکی از شعرای پارسی زبان و دارای مجموعه ای بشعر فارسی است که حاوی چهارده قصیده است، این قصاید در مدح چهارده معصوم در 66 صفحۀ بزرگ تنظیم شده ولی اشعاری سست و سخیف است، (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 ص 285)
ابوحاتم احمد بن الحسن بن محمد البزار الرازی معروف بخاموش از ابوالفرج احمد بن محمد بن احمد بن موسی الصامت حدیث کرد، (از انساب سمعانی ص 348)
لغت نامه دهخدا
ساکت، صامت، (آنندراج)، بی صدا، بی سخن، بی کلام، بی حرف، بی گفتگو، ضامر، ضموز، کاظم، مغرنبق، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) :
بفرمود تا پس سیاوش را
چنان شاه بیدار و خاموش را،
فردوسی،
همیگوید آن پادشا هر چه خواهد
همه دیگران مانده خاموش و مضطر،
ناصرخسرو،
گاو خاموش نزد مرد خرد
به از آن ژاژخای صد بار است،
ناصرخسرو،
گویندۀ خاموش بجز ناله نباشد
بشنو سخن خوب ز گویندۀ خاموش،
ناصرخسرو،
چه خاموش در این حضرت عاقل است و سحبان باقل، (کلیله و دمنه)،
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش،
سعدی،
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم،
حافظ،
،،صوت،ساکت شو! هیچ مگو! صه اسکت:
خاموش تو که گوش خرد کر گردد،
ناصرخسرو،
گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد
هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش،
سعدی،
همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش، سعدی (گلستان)،
بگریست گیاه و گفت خاموش !
سعدی،
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد،
محتشم،
،،صفت،گنگ، بی زبان، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، منطفی، (ناظم الاطباء)، مقابل مشتعل، (حاشیۀ برهان قاطع)،
- امثال:
به تفی مشتعلند به پفی خاموش، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان،
، منقطع، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، مرده، (ناظم لاطباء)، ،اسم،خاموشی، (غیاث اللغات)
ساکت شو! هیچ مگو! صه اسکت:
خاموش تو که گوش خرد کر گردد،
ناصرخسرو،
گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد
هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش،
سعدی،
همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش، سعدی (گلستان)،
بگریست گیاه و گفت خاموش !
سعدی،
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد،
محتشم،
،
گنگ، بی زبان، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، منطفی، (ناظم الاطباء)، مقابل مشتعل، (حاشیۀ برهان قاطع)،
- امثال:
به تفی مشتعلند به پفی خاموش، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان،
، منقطع، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، مرده، (ناظم لاطباء)،
خاموشی، (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
خیاری است که آنرا بجهت تخم نگاه می دارند. (از برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشوش
تصویر اشوش
خودخواه گستاخ دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
صامت، بی صدا، بی سخن، بی کلام، بی حرف، بی گفتگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
ساکت، آرام، خامش
فرهنگ فارسی معین
بی فروغ، بی نور، خموش، ساکت، صامت، هش
متضاد: شلوغ، آرام، کم حرف، بی صدا، اصم، بی زبان، گنگ
متضاد: گویا، منطفی، کشته
متضاد: روشن، قطع، ناروشن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
عن
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
Mute, Muted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
muet
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
stumm
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
sessiz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
آرام، ساکت، خاموش
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
خاموش
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
মূক , নিঃশব্দ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
bubu, kimya
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
無言の , 無音の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
무음의 , 음소거의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
німий , беззвучний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
אילם , שָׁקוֹת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
मूक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
немой , беззвучный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
เงียบ , ปิดเสียง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
stom, stil
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
mudo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
muto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
mudo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
哑的 , 静音的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
niemy, cichy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
bisu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی