تأنیث باسر. روی ترش و بدهیأت و غمگین. (منتهی الارب) (آنندراج). تیره. کریه اللقاء شدیدالعبوس: و وجوه یومئذ باسره، رویهاست درآن روز تیره. (قرآن 24/75). و رجوع به باسر شود، سرزمین باسک ها، نام ناحیه ای از کشور فرانسه که شامل حوزۀ لابورد و ناوار سفلی وسول میشود و دردامنۀ پیرنه واقع است و محل سکونت قوم باسک است
تأنیث باسر. روی ترش و بدهیأت و غمگین. (منتهی الارب) (آنندراج). تیره. کریه اللقاء شدیدالعبوس: و وجوه یومئذِ باسره، رویهاست درآن روز تیره. (قرآن 24/75). و رجوع به باسر شود، سرزمین باسک ها، نام ناحیه ای از کشور فرانسه که شامل حوزۀ لابورد و ناوار سفلی وسول میشود و دردامنۀ پیرنه واقع است و محل سکونت قوم باسک است
کشتزار. (فرهنگ اوبهی). کشت و زراعت. (برهان قاطع). باسرم. (از انجمن آرای ناصری). زمین کشتزار. (شرفنامۀ منیری). کشت. زراعت. (ناظم الاطباء). کشتزار. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192) : پیوسته کشتزار امیدش ز آب کام سیراب باد تا که بود نام باسره. شمس فخری. (از شعوری و جهانگیری). و رجوع به باسرم شود.
کشتزار. (فرهنگ اوبهی). کشت و زراعت. (برهان قاطع). باسرم. (از انجمن آرای ناصری). زمین کشتزار. (شرفنامۀ منیری). کشت. زراعت. (ناظم الاطباء). کشتزار. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192) : پیوسته کشتزار امیدش ز آب کام سیراب باد تا که بود نام باسره. شمس فخری. (از شعوری و جهانگیری). و رجوع به باسرم شود.
حاصل شده. بهمرسیده. پیداشده، خمیرخاسته. خمیر پف کرده. خمیر ورآمده. ترش شده. فطیر: نان خشکار که خمیر او خاسته بود و نیکو پخته. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، بفحل آمده. بجفت مایل شده، قد کشیده: که یوسف چو بالین شد و خاسته چو بت خانه چین شد آراسته. شمسی (یوسف وزلیخا). ، بلند شده. مقابل نشسته، بزرگ و سرور قوم شده: صاحب هنری حلال زاده هم خاسته و هم اوفتاده. نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 199). در این بیت نظامی چ وحید نوشته اند ’خاستن’ بمعنی بزرگ و رئیس قوم شدن و ’افتادن’ بمعنی خضوع و تواضع است. - نوخاسته، تازه بدوران رسیده: مده کار معظم به نوخاسته. سعدی (بوستان). ، تازه اتفاق افتاده: شاد آمدی ای ف تنه نوخاسته از غیب غائب مشو از دیده که در دل بنشستی. سعدی (طیبات). ، تازه رشد کرده. جوانی که در عنفوان شباب است: بطاعات پیران آراسته بصدق جوانان نوخاسته. سعدی (بوستان)
حاصل شده. بهمرسیده. پیداشده، خمیرخاسته. خمیر پُف کرده. خمیر ورآمده. ترش شده. فطیر: نان خشکار که خمیر او خاسته بود و نیکو پخته. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، بفحل آمده. بجفت مایل شده، قد کشیده: که یوسف چو بالین شد و خاسته چو بت خانه چین شد آراسته. شمسی (یوسف وزلیخا). ، بلند شده. مقابل نشسته، بزرگ و سرور قوم شده: صاحب هنری حلال زاده هم خاسته و هم اوفتاده. نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 199). در این بیت نظامی چ وحید نوشته اند ’خاستن’ بمعنی بزرگ و رئیس قوم شدن و ’افتادن’ بمعنی خضوع و تواضع است. - نوخاسته، تازه بدوران رسیده: مده کار معظم به نوخاسته. سعدی (بوستان). ، تازه اتفاق افتاده: شاد آمدی ای ف تنه نوخاسته از غیب غائب مشو از دیده که در دل بنشستی. سعدی (طیبات). ، تازه رشد کرده. جوانی که در عنفوان شباب است: بطاعات پیران آراسته بصدق جوانان نوخاسته. سعدی (بوستان)
اموری که بر شخص گذشته باشد و آثاری از آن در ذهن شخص مانده باشد. گذشته های آدمی، وقایع گذشته که شخص آن را دیده یا شنیده است. دیده های گذشته یا شنیده های گذشته. ج، خواطر، خاطره ها، خاطرات، یادگار. - خاطره نویس، افرادی که خاطرات افراد بزرگ تاریخ زمان خود را می نویسند. - خاطره نویسی، عمل ثبت خاطرات
اموری که بر شخص گذشته باشد و آثاری از آن در ذهن شخص مانده باشد. گذشته های آدمی، وقایع گذشته که شخص آن را دیده یا شنیده است. دیده های گذشته یا شنیده های گذشته. ج، خواطر، خاطره ها، خاطرات، یادگار. - خاطره نویس، افرادی که خاطرات افراد بزرگ تاریخ زمان خود را می نویسند. - خاطره نویسی، عمل ثبت خاطرات
دهی است جزء دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 104 هزارگزی شمال باختری سیردان و سر راه عمومی مالرو خلخال و طارم، کوهستانی، معتدل، آب از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی و راه مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 104 هزارگزی شمال باختری سیردان و سر راه عمومی مالرو خلخال و طارم، کوهستانی، معتدل، آب از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی و راه مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
تهیگاه. آنچه میان سر سرین و کوتاه ترین استخوان پهلو است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مابین الحرقفه و القصیری و قیل ما فوق الطفطفهو الشراسف. (اقرب الموارد). تهیگاه. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). اطل. (بحر الجواهر) ، لگن خاصره: استخوان بندی لگن خاصره دارای یک استخوان موسوم به استخوان خاصره است که اندام پائین را به تنه وصل می کند. استخوان خاصره در جنین از قطعۀ استخوانی بوجود می آید. قطعۀ حرقفی در بالا، قطعۀ عانه در جلو، قطعۀ ورکی در پائین. سه قطعه مذکور در شخص بالغ در وسط حفره ای موسوم به حفرۀ حقه ای با هم التیام پیدا کرده و استخوان واحدی را تشکیل می دهند. استخوان خاصره استخوانی است عرضاً مسطح و محیط غیر منظم چهار ضلعی دارد بنابراین دارای یک سطح خارجی و یک سطح داخلی و چهار کنار (قدامی، خلفی، فوقانی، تحتانی) و چهار زاویه (قدامی فوقانی - خلفی فوقانی - قدامی تحتانی - خلفی تحتانی) است. سطحها: سطح خارجی در وسط حفرۀ عمیق مفصلی است موسوم به حقۀ استخوان خاصره که با سر مدور و صاف استخوان ران مفصل خاصره و ران را تشکیل می دهد. در بالای حقۀ سطح پهن و پیچ دار و نسبه عمیقی است موسوم به حفرۀ خارجی خاصره که محل اتصال عضله ها میباشد مقابل باهمین حفره در سطح داخلی استخوان حفرۀ داخلی خاصره است. در پائین حقه سوراخ بیضی شکل بزرگی است بنام سوراخ سدادی که بواسطۀ پرده ای موسوم به غشاء سدادی پوشیده و مسدود است. کناره ها: مهمتر از همه کنار فوقانی است که موسوم به ستیغ حرقفی یا ستیغ خاصره میباشد. این کنار پیچدار و شبیه بحرف (S) لاتینی است. در جلوو عقب ضخیم و در وسط نازک میباشد. ستیغ بخوبی زیر پوست احساس میشود و بخط لکنی نیز موسوم است و قسمتهای طرفی تنه را از اندام پائین جدا می سازد. در قسمت قدامی کنار تحتانی سطح بیضی شکل مفصلی است که با سطح شبیه بخود از استخوان خاصره طرف دیگر مفصل شده و موسوم به ارتفاق عانه می گردد. زوایا: زاویه های مورد بحث عبارت است: از زاویۀ قدامی فوقانی و زاویۀ تحتانی خلفی و زاویۀ خلفی فوقانی. الف - زاویۀ قدامی فوقانی: برجستگی کوچک صافی است موسوم بخار خاصرۀ قدامی فوقانی که در زیر پوست محسوس است این برآمدگی برای اندازه گرفتن پا بکار میرود و محل اتصال دو عضله بنام ’خیاطه’ و ’کشنده پهن نیام’ میباشد، همچنین رباطی موسوم به رباط فالب که قوس ران نیز نامیده میشود از خار قدامی فوقانی بپائین و داخل کشیده شده و نزدیک به ارتفاق عانه به برجستگی موسوم به خار عانه تمام میگردد. این رباط بواسطۀ نسج سلولی نازکی از پوست جداست و فرورفتگی قوسی شکلی ایجاد میکند که حد بین شکم و ران است و کشالۀ ران نامیده میشود. ب - زاویۀ خلفی تحتانی: تودۀ درشتی است موسوم به برجستگی ورکی که ضخیم ترین قسمت استخوان است و محل اتصال عضله های خلفی ران می باشد. ج - زاویۀ خلفی فوقانی یا خار خاصرۀ خلفی فوقانی در انتهای خلفی ستیغ خاصره و در وسط فرورفتگی کوچک سدادی قرار دارد موسوم به فرورفتگی تحتانی کمر. (از کالبدشناسی هنری چ نعمت اﷲ کیهانی ص 39 و 40 چ تهران 1325)
تهیگاه. آنچه میان سر سرین و کوتاه ترین استخوان پهلو است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مابین الحرقفه و القُصَیری و قیل ما فوق الطفطفهو الشراسف. (اقرب الموارد). تهیگاه. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). اِطِل. (بحر الجواهر) ، لگن خاصره: استخوان بندی لگن خاصره دارای یک استخوان موسوم به استخوان خاصره است که اندام پائین را به تنه وصل می کند. استخوان خاصره در جنین از قطعۀ استخوانی بوجود می آید. قطعۀ حرقفی در بالا، قطعۀ عانه در جلو، قطعۀ ورکی در پائین. سه قطعه مذکور در شخص بالغ در وسط حفره ای موسوم به حفرۀ حقه ای با هم التیام پیدا کرده و استخوان واحدی را تشکیل می دهند. استخوان خاصره استخوانی است عرضاً مسطح و محیط غیر منظم چهار ضلعی دارد بنابراین دارای یک سطح خارجی و یک سطح داخلی و چهار کنار (قدامی، خلفی، فوقانی، تحتانی) و چهار زاویه (قدامی فوقانی - خلفی فوقانی - قدامی تحتانی - خلفی تحتانی) است. سطحها: سطح خارجی در وسط حفرۀ عمیق مفصلی است موسوم به حقۀ استخوان خاصره که با سر مدور و صاف استخوان ران مفصل خاصره و ران را تشکیل می دهد. در بالای حقۀ سطح پهن و پیچ دار و نسبه عمیقی است موسوم به حفرۀ خارجی خاصره که محل اتصال عضله ها میباشد مقابل باهمین حفره در سطح داخلی استخوان حفرۀ داخلی خاصره است. در پائین حقه سوراخ بیضی شکل بزرگی است بنام سوراخ سدادی که بواسطۀ پرده ای موسوم به غشاء سدادی پوشیده و مسدود است. کناره ها: مهمتر از همه کنار فوقانی است که موسوم به ستیغ حرقفی یا ستیغ خاصره میباشد. این کنار پیچدار و شبیه بحرف (S) لاتینی است. در جلوو عقب ضخیم و در وسط نازک میباشد. ستیغ بخوبی زیر پوست احساس میشود و بخط لکنی نیز موسوم است و قسمتهای طرفی تنه را از اندام پائین جدا می سازد. در قسمت قدامی کنار تحتانی سطح بیضی شکل مفصلی است که با سطح شبیه بخود از استخوان خاصره طرف دیگر مفصل شده و موسوم به ارتفاق عانه می گردد. زوایا: زاویه های مورد بحث عبارت است: از زاویۀ قدامی فوقانی و زاویۀ تحتانی خلفی و زاویۀ خلفی فوقانی. الف - زاویۀ قدامی فوقانی: برجستگی کوچک صافی است موسوم بخار خاصرۀ قدامی فوقانی که در زیر پوست محسوس است این برآمدگی برای اندازه گرفتن پا بکار میرود و محل اتصال دو عضله بنام ’خیاطه’ و ’کشنده پهن نیام’ میباشد، همچنین رباطی موسوم به رباط فالب که قوس ران نیز نامیده میشود از خار قدامی فوقانی بپائین و داخل کشیده شده و نزدیک به ارتفاق عانه به برجستگی موسوم به خار عانه تمام میگردد. این رباط بواسطۀ نسج سلولی نازکی از پوست جداست و فرورفتگی قوسی شکلی ایجاد میکند که حد بین شکم و ران است و کشالۀ ران نامیده میشود. ب - زاویۀ خلفی تحتانی: تودۀ درشتی است موسوم به برجستگی ورکی که ضخیم ترین قسمت استخوان است و محل اتصال عضله های خلفی ران می باشد. ج - زاویۀ خلفی فوقانی یا خار خاصرۀ خلفی فوقانی در انتهای خلفی ستیغ خاصره و در وسط فرورفتگی کوچک سدادی قرار دارد موسوم به فرورفتگی تحتانی کمر. (از کالبدشناسی هنری چ نعمت اﷲ کیهانی ص 39 و 40 چ تهران 1325)
استخوانی است مسطح و پهن و درشت که به دور خود پیچ خورده و شبیه به یک بال می باشد و آن استخوان با استخوان دیگر نظیر خود، استخوان خاجی لگن خاصره را می سازد
استخوانی است مسطح و پهن و درشت که به دور خود پیچ خورده و شبیه به یک بال می باشد و آن استخوان با استخوان دیگر نظیر خود، استخوان خاجی لگن خاصره را می سازد