پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربند، خارچین، فلغند، کپر، چپر، برای مثال به گرد دیدۀ خود خاربستی از مژه کردم / که نی خیال تو بیرون رود نه خواب درآید (امیرخسرو - ۴۱۲)
پَرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربَند، خارچین، فُلغُند، کَپَر، چَپَر، برای مِثال به گرد دیدۀ خود خاربستی از مژه کردم / که نی خیال تو بیرون رود نه خواب درآید (امیرخسرو - ۴۱۲)
گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد خنجک، خسک، حسک، سه کوهک، شکوهنج، سکوهنچ، سیالخ، جسمی
گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد خَنجَک، خَسَک، حَسَک، سِه کوهَک، شِکوهَنج، سِکوهَنچ، سَیالِخ، جَسمی
شبیه به خار، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 362) : شده بس خارواری هر مژه از گریۀ حسرت که شد پای نگه مجروح و می مانده ست در دیده، ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 362)
شبیه به خار، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 362) : شده بس خارواری هر مژه از گریۀ حسرت که شد پای نگه مجروح و می مانده ست در دیده، ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 362)
منسوب به باروس، قریه ای از قرای نیشابور نزدیک دروازۀ شهر، (معجم البلدان) (انساب سمعانی)، نامی است از نامهای خدای تعالی جل جلاله، (برهان)، نام حق تعالی، در اصل بارء بود و در کنز بمعنی آفریننده نوشته، (غیاث) (آنندراج)، آفریننده، (ناظم الاطباء)، بزبان عربی نامی است از نامهای حضرت سبحانه تعالی، (جهانگیری)، حضرت باری تعالی، (دمزن)، نام خدای تعالی که بار خدایا گویند و یاء آن یای وحدت است که بمعنی بزرگی و رفعت و عظمت است، (شعوری ج 1 ورق 197 برگ ب)، مأخوذ از تازی، یکی از نامهای خداوند عالمیان جل شأنه مانند حضرت باری تعالی عظمت قدرته، ترا توفیق دهد، (ناظم الاطباء)، خدا، یزدان، ایزد، حضرت باری عز شأنه، باری تعالی، باری عز اسمه، اعلال شدۀ باری ٔ است، و رجوع به مادۀ قبل شود: او را گزید لشکر او را گزید رعیت او را گزید دولت او را گزید باری، منوچهری، در ظاهر و در باطن پشت تو بود دولت در عاجل و در آجل یار تو بود باری، منوچهری، ناید ز جهان هیچ کار و باری الا که بتقدیر و امر باری، ناصرخسرو، شمع تو راه بیابان بردو دریا شمع من راهنمایست سوی باری، ناصرخسرو، تمییز و هوش و فکرت و بیداری چو داد خیر خیر ترا باری، ناصرخسرو، بی بار منت تو کسی نیست در جهان از بندگان باری عز اسمه و جل، سوزنی، فان الباری ٔ جل و علا استعظم کیدهن، (سندبادنامۀ عربی ص 382)، کودک اندر جهل و پندار و شک است شکر باری قوت او اندک است، مولوی، سرشته است باری شفا در نبات اگر شخص را مانده باشد حیات، سعدی (بوستان)، نه مخلوق را صنع باری سرشت سیاه و سفید آمد و خوب و زشت، سعدی (بوستان)، دو چشم از پی صنع باری نکوست ز عیب برادر فروگیر و دوست، سعدی (بوستان)، شکر نعمت باری عز اسمه برمن همچنان افزونتر است، سعدی (گلستان)، و ثروت و دستگاه او باری عز اسمه تمام و مکمل گرداناد، (تاریخ قم ص 4)
منسوب به باروس، قریه ای از قرای نیشابور نزدیک دروازۀ شهر، (معجم البلدان) (انساب سمعانی)، نامی است از نامهای خدای تعالی جل جلاله، (برهان)، نام حق تعالی، در اصل بارء بود و در کنز بمعنی آفریننده نوشته، (غیاث) (آنندراج)، آفریننده، (ناظم الاطباء)، بزبان عربی نامی است از نامهای حضرت سبحانه تعالی، (جهانگیری)، حضرت باری تعالی، (دِمزن)، نام خدای تعالی که بار خدایا گویند و یاء آن یای وحدت است که بمعنی بزرگی و رفعت و عظمت است، (شعوری ج 1 ورق 197 برگ ب)، مأخوذ از تازی، یکی از نامهای خداوند عالمیان جل شأنه مانند حضرت باری تعالی عظمت قدرته، ترا توفیق دهد، (ناظم الاطباء)، خدا، یزدان، ایزد، حضرت باری عز شأنه، باری تعالی، باری عز اسمه، اعلال شدۀ باری ٔ است، و رجوع به مادۀ قبل شود: او را گزید لشکر او را گزید رعیت او را گزید دولت او را گزید باری، منوچهری، در ظاهر و در باطن پشت تو بود دولت در عاجل و در آجل یار تو بود باری، منوچهری، ناید ز جهان هیچ کار و باری الا که بتقدیر و امر باری، ناصرخسرو، شمع تو راه بیابان بردو دریا شمع من راهنمایست سوی باری، ناصرخسرو، تمییز و هوش و فکرت و بیداری چو داد خیر خیر ترا باری، ناصرخسرو، بی بار منت تو کسی نیست در جهان از بندگان باری عز اسمه و جل، سوزنی، فان الباری ٔ جل و علا استعظم کیدهن، (سندبادنامۀ عربی ص 382)، کودک اندر جهل و پندار و شک است شکر باری قوت او اندک است، مولوی، سرشته است باری شفا در نبات اگر شخص را مانده باشد حیات، سعدی (بوستان)، نه مخلوق را صنع باری سرشت سیاه و سفید آمد و خوب و زشت، سعدی (بوستان)، دو چشم از پی صنع باری نکوست ز عیب برادر فروگیر و دوست، سعدی (بوستان)، شکر نعمت باری عز اسمه برمن همچنان افزونتر است، سعدی (گلستان)، و ثروت و دستگاه او باری عز اسمه تمام و مکمل گرداناد، (تاریخ قم ص 4)
دهی است از دهستان بزواوند شهرستان اردستان واقع در 51 هزارگزی جنوب خاوری اردستان و 7 هزارگزی خاور راه شوسه اردستان به نائین ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و سکنۀ آن در حدود 248 تن مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از قنات و محصول آنجا غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان بزواوند شهرستان اردستان واقع در 51 هزارگزی جنوب خاوری اردستان و 7 هزارگزی خاور راه شوسه اردستان به نائین ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و سکنۀ آن در حدود 248 تن مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از قنات و محصول آنجا غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
آنچه از خاربنان و خارخلاشه و امثال آن برگرد دیوار و باغ و کشت برای حفاظت آن فروبرند برای عدم دخول سوار و پیاده و دیگر حیوانات موذیه. (آنندراج). آنچه بر دور زراعت و سرهای دیوار باغ از خار و خلاشه است. (انجمن آرای ناصری). آنچه از خاربنان و امثال آن گرد باغ و گلزار فروبرند محافظت را و آن را پرچین و فلغند نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آنچه بر گرد دیوار با گل مستحکم کنند و پرچین نیز گویند. (فرهنگ خطی). آنچه در زراعت و سرهای دیوار باغ از خار و خلاشه بندند. (برهان قاطع). آنچه از خار گرد باغ و زراعت حصار سازند. (غیاث اللغه) (سراج اللغات). دیوارچه ای از خار. پوشش بر سر دیوار از خار. لوسی. (در تداول عامیانۀ مردم شمیران). در اصطلاح عامه آن را پرچ گویند و معروف است که در اطراف باغها و باغچه ها برای منع آمد و شد مردم میسازند و آن را از بوته های خاردار و درختان درهم ترتیب دهند. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به لغت پرچین شود: جنت ز شرم طلعت او گشته خاربست دوزخ ز گرد ابلق او گشته گلستان. خاقانی. بگرد دیدۀ خود خاربستی از مژه کردم که نه خیال تو بیرون رود نه خواب درآید. امیرخسرو دهلوی. بر گرد لعل تو که زمرد کشید سر از سبزه خار بست به شکر کشیده است. (نصیری بدخشانی (از آنندراج)
آنچه از خاربنان و خارخلاشه و امثال آن برگرد دیوار و باغ و کشت برای حفاظت آن فروبرند برای عدم دخول سوار و پیاده و دیگر حیوانات موذیه. (آنندراج). آنچه بر دور زراعت و سرهای دیوار باغ از خار و خلاشه است. (انجمن آرای ناصری). آنچه از خاربنان و امثال آن گرد باغ و گلزار فروبرند محافظت را و آن را پرچین و فلغند نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آنچه بر گرد دیوار با گل مستحکم کنند و پرچین نیز گویند. (فرهنگ خطی). آنچه در زراعت و سرهای دیوار باغ از خار و خلاشه بندند. (برهان قاطع). آنچه از خار گرد باغ و زراعت حصار سازند. (غیاث اللغه) (سراج اللغات). دیوارچه ای از خار. پوشش بر سر دیوار از خار. لوسی. (در تداول عامیانۀ مردم شمیران). در اصطلاح عامه آن را پرچ گویند و معروف است که در اطراف باغها و باغچه ها برای منع آمد و شد مردم میسازند و آن را از بوته های خاردار و درختان درهم ترتیب دهند. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به لغت پرچین شود: جنت ز شرم طلعت او گشته خاربست دوزخ ز گرد ابلق او گشته گلستان. خاقانی. بگرد دیدۀ خود خاربستی از مژه کردم که نه خیال تو بیرون رود نه خواب درآید. امیرخسرو دهلوی. بر گرد لعل تو که زمرد کشید سر از سبزه خار بست به شکر کشیده است. (نصیری بدخشانی (از آنندراج)
نام یکی از سرگردان مقدونی است: اسکندر شهر ار (ا ر را گرفت و چندفیل در آنجا یافت. بر اثر این خبر اهالی بازیر مأیوس گشته شبانه شهر را تخلیه کردند و با سایر خارجیهابقلۀ کوه آارن پناه بردند. موقع این کوه بقدری محکم بود، که میگفتند هرکول (پهلوان داستانی یونان) هم نتوانست این محل را تسخیرکند. اسکندر چون این قلعه را که از هر طرف شیب های تند داشت و مانند دیواری سر به آسمان کشیده بود دید در فکر فرورفت که چگونه اینجا را بتصرف آرد. در این حال پیر مردی با دو پسرش نزد او آمده گفت اگر به من پاداش خوبی بدهی من راهی را بتو می نمایم. اسکندر در حال وعده داد هشتاد تالان باو بدهند و یکی از پسرهای پیر مرد را گروی نگاهداشته امر کرد که منشی اش مولی نوس با دسته ای از مقدونیهای سبک اسلحه دشمن را اغفال کرده از بیراهه بالا روند. پای کوه مزبور وسیع است، ولی هر قدر کوه بالا میرود باریک تر می شود تا بتک تیزی منتهی میگردد از یک طرف کوه، رود سند جاری و از سمت های دیگر دره های عمیقی است، که وحشت آور میباشد. اسکندر دید تا قسمتی از این دره هاپر نشود یورش ممکن نیست. بنابراین امر کرد از جنگل های اطراف درختان زیادی انداخته دره را پر کردند. این کار هفت روز طول کشید و خود اسکندر اول درخت را انداخت. پس از آن به تیراندازان اسکندر واگریانها امر شد از کوه بالا روند، و سی نفر هم از دستۀ پادشاه مقدونی به سرکردگی خاروس و الکساندر به آنها ملحق شوند. به آخری اسکندر گفت فراموش مکن، که من و تو هم نامیم. (تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ج 2 ص 1774)
نام یکی از سرگردان مقدونی است: اسکندر شهر ار (اُ رْ را گرفت و چندفیل در آنجا یافت. بر اثر این خبر اهالی بازیر مأیوس گشته شبانه شهر را تخلیه کردند و با سایر خارجیهابقلۀ کوه آارن پناه بردند. موقع این کوه بقدری محکم بود، که میگفتند هرکول (پهلوان داستانی یونان) هم نتوانست این محل را تسخیرکند. اسکندر چون این قلعه را که از هر طرف شیب های تند داشت و مانند دیواری سر به آسمان کشیده بود دید در فکر فرورفت که چگونه اینجا را بتصرف آرد. در این حال پیر مردی با دو پسرش نزد او آمده گفت اگر به من پاداش خوبی بدهی من راهی را بتو می نمایم. اسکندر در حال وعده داد هشتاد تالان باو بدهند و یکی از پسرهای پیر مرد را گروی نگاهداشته امر کرد که منشی اش مولی نوس با دسته ای از مقدونیهای سبک اسلحه دشمن را اغفال کرده از بیراهه بالا روند. پای کوه مزبور وسیع است، ولی هر قدر کوه بالا میرود باریک تر می شود تا بتک تیزی منتهی میگردد از یک طرف کوه، رود سند جاری و از سمت های دیگر دره های عمیقی است، که وحشت آور میباشد. اسکندر دید تا قسمتی از این دره هاپر نشود یورش ممکن نیست. بنابراین امر کرد از جنگل های اطراف درختان زیادی انداخته دره را پر کردند. این کار هفت روز طول کشید و خود اسکندر اول درخت را انداخت. پس از آن به تیراندازان اسکندر واگریانها امر شد از کوه بالا روند، و سی نفر هم از دستۀ پادشاه مقدونی به سرکردگی خاروس و الکساندر به آنها ملحق شوند. به آخری اسکندر گفت فراموش مکن، که من و تو هم نامیم. (تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ج 2 ص 1774)
یکی از دهستانهای بخش سر ولایت شهرستان نیشابور است، از شمال به دهستان سر ولایت واز باختر به دهستان دربقاضی و از جنوب به دهستان معدن و از خاور به کوه بینالود محدود است و چون در دامنۀ شمال باختری کوه بینالود واقع است، هوایی سرد دارد، این دهستان از 49 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و مجموعاً در حدود 8892 تن سکنه دارد، بزرگترین آبادیهای دهستان عبارتند از بقیع که 670 تن وبجنو که 643 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ده مرکز دهستان سر ولایت است که در بخش سر ولایت شهرستان نیشابور واقع است و 292 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکی از دهستانهای بخش سر ولایت شهرستان نیشابور است، از شمال به دهستان سر ولایت واز باختر به دهستان دربقاضی و از جنوب به دهستان معدن و از خاور به کوه بینالود محدود است و چون در دامنۀ شمال باختری کوه بینالود واقع است، هوایی سرد دارد، این دهستان از 49 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و مجموعاً در حدود 8892 تن سکنه دارد، بزرگترین آبادیهای دهستان عبارتند از بقیع که 670 تن وبجنو که 643 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ده مرکز دهستان سر ولایت است که در بخش سر ولایت شهرستان نیشابور واقع است و 292 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
خاری باشد سه پهلو بهترین آن بستانی بود و آن را مغربیان حمص الامیر خوانند معتدل است و آن را در جای که کک بسیار باشد بیفشانند همه بمیرند. (آنندراج) (برهان قاطع). نام نباتی است که در خرابه ها و نزدیک آبها می روید شاخه های آن بر روی زمین پهن شود و خار آن چون بر پای پیل رود فریاد برآورد و در دواها بکار برند. (انجمن آرای ناصری). گیاهی است که دارای ساقه های دراز و چترهائی کم گل و دانه هائی است که برجستگیهای روی آن بصورت خارهای کوچک و منحنی در آمده و به لباس می چسبد. (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 236). بستیباج. شکوهنج. شکوهج، تخمی است خاردار که بدواها بکار آید. (فهرست مخزن الادویه) (بحر الجواهر). رجوع به خسک شود، خنجک و آن خاری باشد سه پهلو از آهن که در روز جنگ برای مجروح شدن دست اسبان در میدان ریزند و چنانکه گفته اند: خسک در گذرگاه کین ریختند نقیبان خروشیدن انگیختند. (از آنندراج). حسک
خاری باشد سه پهلو بهترین آن بستانی بود و آن را مغربیان حمص الامیر خوانند معتدل است و آن را در جای که کک بسیار باشد بیفشانند همه بمیرند. (آنندراج) (برهان قاطع). نام نباتی است که در خرابه ها و نزدیک آبها می روید شاخه های آن بر روی زمین پهن شود و خار آن چون بر پای پیل رود فریاد برآورد و در دواها بکار برند. (انجمن آرای ناصری). گیاهی است که دارای ساقه های دراز و چترهائی کم گل و دانه هائی است که برجستگیهای روی آن بصورت خارهای کوچک و منحنی در آمده و به لباس می چسبد. (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 236). بستیباج. شکوهنج. شکوهج، تخمی است خاردار که بدواها بکار آید. (فهرست مخزن الادویه) (بحر الجواهر). رجوع به خسک شود، خَنجَک و آن خاری باشد سه پهلو از آهن که در روز جنگ برای مجروح شدن دست اسبان در میدان ریزند و چنانکه گفته اند: خسک در گذرگاه کین ریختند نقیبان خروشیدن انگیختند. (از آنندراج). حَسَک
تصغیر خروس. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، نام جانوریست سرخ رنگ و بیشتر در حمامها بهم میرسد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، گوشت پاره ای را گویند که بر دهن فرج زنان می باشد و آنرا بعربی بظر گویند. خروس. خروسه. گندمک. بظر. (زمخشری). چوچوله. (یادداشت بخط مؤلف) ، پوست ختنه گاه مردان را گویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ورم با تشنج حلقوم که بیشتر در کودکان عارض میشود و بر اثر آن کودک بگاه سرفه چون خروس صدا می کند. (ناظم الاطباء)
تصغیر خروس. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، نام جانوریست سرخ رنگ و بیشتر در حمامها بهم میرسد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، گوشت پاره ای را گویند که بر دهن فرج زنان می باشد و آنرا بعربی بظر گویند. خروس. خُروسه. گندمک. بظر. (زمخشری). چوچوله. (یادداشت بخط مؤلف) ، پوست ختنه گاه مردان را گویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ورم با تشنج حلقوم که بیشتر در کودکان عارض میشود و بر اثر آن کودک بگاه سرفه چون خروس صدا می کند. (ناظم الاطباء)
جانوری که پوستش دارای خار است. یا خار پوستان، جمع خار پوست. شاخه ای از جانوران دریایی که پوست بدنشان از خارهای بسیار پوشیده شده و دارای تقارن شعاعی میباشند
جانوری که پوستش دارای خار است. یا خار پوستان، جمع خار پوست. شاخه ای از جانوران دریایی که پوست بدنشان از خارهای بسیار پوشیده شده و دارای تقارن شعاعی میباشند
خروس کوچک، مرض سیاه سرفه خروس کوچک، گوشت پاره ای بر دم فرج زن، پوست ختنه گاه مرد (که بر دین آن سنت است)، حشره ای سرخ رنگ مانند سوسک که در گرمابه ها و جایهای نمناک زیست کند، مرضی است که غالبا کودکان بدان مبتلا شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا بطور مخصوص شبیه بصدای خروس از گلوی او خارج گردد
خروس کوچک، مرض سیاه سرفه خروس کوچک، گوشت پاره ای بر دم فرج زن، پوست ختنه گاه مرد (که بر دین آن سنت است)، حشره ای سرخ رنگ مانند سوسک که در گرمابه ها و جایهای نمناک زیست کند، مرضی است که غالبا کودکان بدان مبتلا شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا بطور مخصوص شبیه بصدای خروس از گلوی او خارج گردد
خروس کوچک، بیماری ای است که غالباً کودکان بدان مبتلا می شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا به طور مخصوص شبیه به صدای خروس از گلوی او خارج گردد
خروس کوچک، بیماری ای است که غالباً کودکان بدان مبتلا می شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا به طور مخصوص شبیه به صدای خروس از گلوی او خارج گردد