جدول جو
جدول جو

معنی خارسر - جستجوی لغت در جدول جو

خارسر
(سَ)
چیزی که مانند خار باریک و سر تیز باشد. (آنندراج). هر چیز نوک دار. (ناظم الاطباء). خار بسیار سرتیز و هر چیز تیز نوکدار. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 361)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خارور
تصویر خارور
خاردار، دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارپر
تصویر خارپر
پرهایی که در ابتدا به شکل خار در تن جوجه های پرندگان می روید، تیغ پر، سیخ پر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاسر
تصویر خاسر
زیان دیده، زیان رسیده، زیان کار
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رَ)
از کرمهای طفیلی است که تعلق بگروه کرمهای بالغ دارد این گروه در روده های حیوانات ذی فقار از گروه های مختلف زیست می کند
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مرد آتنی بوده است که آرته باذوالی فریگیه سفر او را با خود یاد کرد در تاریخ ایران باستان آمده: ارته باذوالی فریگیۀ سفلی (فریگیه هلس پونت) در 356 قبل از میلاد بر او (اردشیر) یاغی شده خارس نام آتنی را با جمعی از سپاهیان یونانی بخدمت خود اجیر کرد. اردشیر قشونی مرکب از هفتاد هزارتن بقصد او فرستاد و تیروس تس سردار اردشیر شکست یافت... اردشیر دولت مزبور را تهدید کرد که اگر به ارته باذ کمک کند بحریه ای که از سیصد کشتی تشکیل می گردد به کمک جزائر مزبور خواهد فرستاد. آتنی ها ترسیده فوراً خارس را احضار کردند و گفتند که مردم آتن با خارس همراه نیستند. (از ایران باستان ج 2 ص 1166 و 1167)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سلم بن عمرو بن حماد ملقب بخاسر مولی تیم بن مره شاعری خوش طبع از شعراء دولت عباسی و مدیحه سرایان برامکه بود در علت ملقب شدن او بخاسر می گویند پدرش بهر او مالی گذارد و او آن را بر ادب خرج کرد پس او را بجهت این عمل گفتند: ’انک الخاسر الصفقه’ و او را این لقب بماند. بعد بمدح رشید پرداخت و رشید او را صدهزار درهم صله داد و به او گفت با این مال گویندگانی را که ترا خاسر نامیده اند تکذیب کن. او هم مال را برداشت و نزد آنان آمد و گفت این است آنچه بر ادب انفاق کردم و نفعی که از ادب برداشتم. من سلم رابحم نه سلم خاسر. و قولی دیگر نیز در اینجا هست باری سلم از شاگردان بشار بن برد از دوستان ابوالعتاهیه بود و او را با بشار مناظراتی است. (از معجم الادباء چ مارگلیوث)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
زیانکار. (آنندراج) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (المنجد) (زمخشری) (مهذب الاسماء). کسی که در مال او زیان واقع شود، کسی که نقصان خود کند. (غیاث اللغه). زیان دیده. زیان رسیده. متضرر. زیان زده. زیان کرده. بزیان، مقابل رابح. ج، خاسران (فارسی). خاسرون، خاسرین. (عربی) :
حاسدان گشته خاسر و خائب
دشمنان گشته خیره و حیران.
مسعودسعد.
خاسرشناس خسرو و طاغی شمرطغان.
خاقانی.
، هلاک شده، خائب و خاسر. ناامید و زیان زده
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام دهی جزء دهستان گسکرات بخش صومعه سرا از شهرستان فومن واقع در 24 هزارگزی باختری صومعه سرا. دارای 245 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 12 هزارگزی جنوب رودسر، و 100 گزی شمال رحیم آباد. جلگه ای، و هوای آن معتدل و مالاریائی و آب آن از نهر پلرود، و محصول آن برنج است، 240 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خودرأی. خیره سر. رجوع به خیره سر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
سیخ پر. تیغ پر. پرهای ابتدائی مرغان که بصورت خار است. رجوع به تیغپر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام قریه ای است از قراء درعم در دوفرسنگی سمرقند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شرق. ضریع. خروب. خرنوب. فش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
مادرزن، (فرهنگ نظام)، خواهرشوهر، این لغت را فرهنگ نظام از تکلم اصفهانیان ضبط کرده است ولی در لهجۀ تهرانیان همان خواهر است:
میروم تا همدان شو کنم با رمضان
قلیان بلوری بکشم، منت خارسونکشم،
رجوع به خارشو شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
خاروار. خارآور
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان آب (بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 34 هزارگزی شمال اهواز و یک هزارگزی ایستگاه راه آهن خاور، ناحیه ای است دشتی و گرمسیر با 500 تن سکنه مذهبشان شیعه و زبانشان عربی و فارسی است آب آنجا از رودخانه شاهور و محصولات آنها غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع آن قالیچه بافی وراه آنجا در تابستان اتومبیل رو و ساکنین آن از طایفۀ سادات میباشند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
ابزاری است که خار را با آن می برند مانند داس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاسر
تصویر خاسر
زیانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسر
تصویر خاسر
((س ِ))
زیانکار، زیان رسیده
فرهنگ فارسی معین
صفت متضرر، زیان دیده، زیان کار، زیانمند، ضررکرده
متضاد: منتفع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از روستاهای تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی