جدول جو
جدول جو

معنی خارراه - جستجوی لغت در جدول جو

خارراه
کنایه از کسی یا چیزی که مانع پیشرفات کسی بشود
تصویری از خارراه
تصویر خارراه
فرهنگ لغت هوشیار
خارراه
مانع، مزاحم، سد راه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خارجیه
تصویر خارجیه
مونث خارجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاربار
تصویر خاربار
تودۀ خاروخس، برای مثال ششم گردد ایمن ز نااستوار / همی پرنیان جوید از خاربار (فردوسی - ۷/۱۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارناک
تصویر خارناک
دارای خار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
خارستان، برای مثال همان خارسان این سرای سپنج / که هم نازوگنج است و هم درد و رنج (فردوسی۲ - ۲۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از ماهی های کوچک نواحی سردسیر که دارای پوست بدون فلس و خارهایی بر روی باله های پشتی خود هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارگاه
تصویر بارگاه
کاخ و دربار پادشاه، برای مثال جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز / خراب می نکند بارگاه کسری را (ظهیرالدین فاریابی - ۳۴)، خیمۀ پادشاهی، جای رخصت و اجازه، جایی که پادشاهان مردم را بار بدهند و به حضور بپذیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارخار
تصویر خارخار
حالت خارش بدن، کنایه از دلواپسی و اضطرابی که از تعلق خاطر، تمایل و هوس به چیزی در انسان پیدا می شود، دغدغه، برای مثال از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها / هر دم شکفته بر رخم زآن خارها گلزارها (جامی - ۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
خاور، مشرق، برای مثال هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر (فردوسی - ۴/۳۲۷)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
مانع و حایل. (آنندراج). مزاحم. مانع. سد راه پیشرفت
لغت نامه دهخدا
محل تقاطع دو راه، محلی که از چهار سمت آن راهی امتداد یافته است، محلی که دو راه یکدیگر را آنجا قطع کرده و هر یک بسمتی امتداد یافته است
لغت نامه دهخدا
سه فرسخ مشرقی قلعه گل است، (فارسنامۀ ناصری ص 274)
لغت نامه دهخدا
فرسخی بیشتر شمالی باشت است، (فارسنامۀ ناصری ص 271)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
مغرب، مشرق، گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط راه
تصویر خط راه
گذرنامه، خط جواز
فرهنگ لغت هوشیار
خانه سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطرات
تصویر خاطرات
جمع خاطره، یاد بودها یاد نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با راه
تصویر با راه
آنکه در راه راست میرود مقابل بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگاه
تصویر بارگاه
خیمه پادشاهان، بارگه، جائی که پادشاهان مردم را بحضور بپذیرند
فرهنگ لغت هوشیار
مکان بودن مشایخ و درویشان، جهت عبادت، صومعه، محل اقامت درویشان و صوفیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارناک
تصویر خارناک
جایی که خار بسیار باشد پرخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
جای پرخار خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
صاحب خار
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خارجی برونمرز بیرونک، بیگانه، شورشی مونث خارجی. یا قضیه خارجیه. قضیه ایست که مصادیق موضوع آن موجود در خارج باشد و یا حکمبر مصداق خارجی شده باشد چنانکه گفته شود جسم جوهریست ملموس و ذو وزن که در خارج این اوصاف برای جسم هست نه در ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگاه
تصویر بارگاه
دربار و کاخ شاهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
((وَ))
مغرب، مشرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانگاه
تصویر خانگاه
خانه، سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند، خانقاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانقاه
تصویر خانقاه
خانه، سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند، خانگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاطرات
تصویر خاطرات
جمع خاطره، مجموعه رویدادها و سرگذشت های مربوط به یک شخص یا یک دوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خارخار
تصویر خارخار
خارش بدن، دلواپسی، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانگاه
تصویر خانگاه
خانقاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاطرات
تصویر خاطرات
یادبودها، یادمان ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خانقاه
تصویر خانقاه
خانگاه
فرهنگ واژه فارسی سره