خارپشت، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی، تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
خارپشت، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی، تَشی، سیخول، زُکاسه، سُکاسه، رُکاشه، اُسگُر، اُسغُر، سَنگُر، سُگُر، پَهمَزَک، پیهَن، بیهَن، روباه تُرکی، کاسجوک، جَبروز، قُنفُذ
نوعی از خارپشت است که خارهای خود را مانند تیر اندازد. به عربی قنفذ گویند. (آنندراج). نوعی خارپشت است. (برهان قاطع). همان چوله است که خار ابلق اندازد و خاردار نیز گویند. (انجمن آرای ناصری). تشی. (رجوع به تشی شود). همان اسقر است که خارهای ابلق دارد و هر که قصد او کند بسوی او آن خارچون تیر اندازد. (فرهنگ رشیدی)
نوعی از خارپشت است که خارهای خود را مانند تیر اندازد. به عربی قنفذ گویند. (آنندراج). نوعی خارپشت است. (برهان قاطع). همان چوله است که خار ابلق اندازد و خاردار نیز گویند. (انجمن آرای ناصری). تشی. (رجوع به تشی شود). همان اُسقُر است که خارهای ابلق دارد و هر که قصد او کند بسوی او آن خارچون تیر اندازد. (فرهنگ رشیدی)
قسمتی از ساحل و یا بندرگاه و یا منزلی از راه که چارواداران یا کشتی ها و یا دیگر وسایل حمل و نقل مال التجاره و بار خود از ستور فروگیرند. قدسی گوید: از خس و خار درین دشت صدا می آید که درین منزل پرخوف مکن بارانداز. (از آنندراج). رجوع به بارافکن شود.
قسمتی از ساحل و یا بندرگاه و یا منزلی از راه که چارواداران یا کشتی ها و یا دیگر وسایل حمل و نقل مال التجاره و بار خود از ستور فروگیرند. قدسی گوید: از خس و خار درین دشت صدا می آید که درین منزل پرخوف مکن بارانداز. (از آنندراج). رجوع به بارافکن شود.
شکارافکن. شکاری. (از آنندراج). شکارچی. صیاد. (یادداشت مؤلف) : بهر شکار آمد برون کج کرده ابرو ناز را صانع خدایی کآن کمان داد آن شکارانداز را. امیرخسرو (از آنندراج). چشم بد دور ز مژگان شکاراندازت که بر آهوی حرم حق تپیدن داری. صائب تبریزی (از آنندراج). دل پرخون از آن زلف شکارانداز میخواهم چه گستاخم که خون کبک از شهباز میخواهم. صائب تبریزی (از آنندراج). شکارانداز دل از چشم بیباک تو می آید سر آهو به گرد شوق فتراک تو می آید. میر رضی دانش (از آنندراج). و رجوع به مترادفات شود
شکارافکن. شکاری. (از آنندراج). شکارچی. صیاد. (یادداشت مؤلف) : بهر شکار آمد برون کج کرده ابرو ناز را صانع خدایی کآن کمان داد آن شکارانداز را. امیرخسرو (از آنندراج). چشم بد دور ز مژگان شکاراندازت که بر آهوی حرم حق تپیدن داری. صائب تبریزی (از آنندراج). دل پرخون از آن زلف شکارانداز میخواهم چه گستاخم که خون کبک از شهباز میخواهم. صائب تبریزی (از آنندراج). شکارانداز دل از چشم بیباک تو می آید سر آهو به گرد شوق فتراک تو می آید. میر رضی دانش (از آنندراج). و رجوع به مترادفات شود
که دور اندازد. آنکه یا آنچه چیزی را به مسافت دور بیندازد چنانکه کمان تیر را. (از یادداشت مؤلف) : نضیحه. (منتهی الارب). مطحر. طحور، کمان دورانداز. (منتهی الارب) : تا نبیند دل دهنده راز را تا نبیند تیر دورانداز را. مولوی. رجوع به دورانداختن شود
که دور اندازد. آنکه یا آنچه چیزی را به مسافت دور بیندازد چنانکه کمان تیر را. (از یادداشت مؤلف) : نضیحه. (منتهی الارب). مطحر. طحور، کمان دورانداز. (منتهی الارب) : تا نبیند دل دهنده راز را تا نبیند تیر دورانداز را. مولوی. رجوع به دورانداختن شود
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه که در 18هزارگزی جنوب ارومیه و 5500 گزی باختر شوسۀ ارومیه بمهاباد در جلگه واقع است. هوایش معتدل و دارای 426 تن سکنه میباشد. آبش از باراندوزچای و محصولش غلات، انگور، توتون، چغندر، حبوبات، برنج و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی جوراب بافی است و راهش ارابه رو می باشد. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه که در 18هزارگزی جنوب ارومیه و 5500 گزی باختر شوسۀ ارومیه بمهاباد در جلگه واقع است. هوایش معتدل و دارای 426 تن سکنه میباشد. آبش از باراندوزچای و محصولش غلات، انگور، توتون، چغندر، حبوبات، برنج و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی جوراب بافی است و راهش ارابه رو می باشد. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
تیرانداز و کمانداری را گویند که تیر او خطا نکند. (برهان) (ناظم الاطباء). و مخفف آن قدرانداز یعنی بی خطاء: کمند قادراندازان ندارد چین گیرائی شود گر جمع صد کاکل پریشانم نمیسازد. ظهوری (فرهنگ نظام از حاشیۀ برهان چ معین)
تیرانداز و کمانداری را گویند که تیر او خطا نکند. (برهان) (ناظم الاطباء). و مخفف آن قدرانداز یعنی بی خطاء: کمند قادراندازان ندارد چین گیرائی شود گر جمع صد کاکل پریشانم نمیسازد. ظهوری (فرهنگ نظام از حاشیۀ برهان چ معین)
هر پارچه ای که در زیر پای گسترانند و نهالی و توشک. (ناظم الاطباء). فرش. مقابل روانداز. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان. (یادداشت ایضاً) ، فرشی است که زیر قلیان گذارند. (آنندراج). پارچه ای که در زیر غلیان گسترانند. (ناظم الاطباء)
هر پارچه ای که در زیر پای گسترانند و نهالی و توشک. (ناظم الاطباء). فرش. مقابل روانداز. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان. (یادداشت ایضاً) ، فرشی است که زیر قلیان گذارند. (آنندراج). پارچه ای که در زیر غلیان گسترانند. (ناظم الاطباء)
ترجمه رامی. (آنندراج). رامی. نشابه. نابل. (از منتهی الارب). کمانکش و کماندار و تفنگچی. (ناظم الاطباء). آنکه با کمان و جز آن تیر پرتاب کند. تیرافکننده: هزار پیاده را بخواند از تیراندازان. (ترجمه تاریخ طبری ص 525). هلاورد... شهری است باکشت و برز... و مردمان تیرانداز و جنگی. (حدود العالم). و این (مردم ماوراءالنهر) مردمانی اند جنگی و غازی پیشه و تیرانداز. (حدود العالم). و مردمان وی (بخارا) تیراندازند و غازی پیشه. (حدود العالم). هر سپاهی که به پیکار ملک روی نهاد بازگردد ز کمان تیر سوی تیرانداز. فرخی. و ازراه حبشه هزار مرد دیلم را با پانصد مرد تیرانداز در کشتی ها نشاند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). حمله ها بر به طبع تیغگذار رزمها کن به وهم تیرانداز. مسعودسعد. دو تیرانداز چون سرو جوانه ز بهر یکدگر کرده نشانه. نظامی. همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه گذار باشند. (جهانگشای جوینی). گر بپرانیم تیرآن نی ز ماست ما کمان و تیراندازش خداست. مولوی. چهارصد مرد تیرانداز که در خدمت او بودند همه خطا کردند. (گلستان). شرط عقل است صبر تیرانداز که چو رفت از کمان نیاید باز. سعدی (گلستان). چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می زنند یا رب که داده ست این کمان آن ترک تیرانداز را. سعدی. باکم از ترکان تیرانداز نیست طعنۀ تیرآورانم می کشد. حافظ. عمر نظر کرد به تیراندازان ایشان که برپشت اسب با یکدیگر بازی می کردند. (تاریخ قم ص 304). خدنگ طعنه دایم سوی تیرانداز برگردد کسی را قدر مشکن گر نخواهی کم بها گردی. کلیم (از آنندراج). رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
ترجمه رامی. (آنندراج). رامی. نشابه. نابل. (از منتهی الارب). کمانکش و کماندار و تفنگچی. (ناظم الاطباء). آنکه با کمان و جز آن تیر پرتاب کند. تیرافکننده: هزار پیاده را بخواند از تیراندازان. (ترجمه تاریخ طبری ص 525). هلاورد... شهری است باکشت و برز... و مردمان تیرانداز و جنگی. (حدود العالم). و این (مردم ماوراءالنهر) مردمانی اند جنگی و غازی پیشه و تیرانداز. (حدود العالم). و مردمان وی (بخارا) تیراندازند و غازی پیشه. (حدود العالم). هر سپاهی که به پیکار ملک روی نهاد بازگردد ز کمان تیر سوی تیرانداز. فرخی. و ازراه حبشه هزار مرد دیلم را با پانصد مرد تیرانداز در کشتی ها نشاند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). حمله ها بر به طبع تیغگذار رزمها کن به وهم تیرانداز. مسعودسعد. دو تیرانداز چون سرو جوانه ز بهر یکدگر کرده نشانه. نظامی. همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه گذار باشند. (جهانگشای جوینی). گر بپرانیم تیرآن نی ز ماست ما کمان و تیراندازش خداست. مولوی. چهارصد مرد تیرانداز که در خدمت او بودند همه خطا کردند. (گلستان). شرط عقل است صبر تیرانداز که چو رفت از کمان نیاید باز. سعدی (گلستان). چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می زنند یا رب که داده ست این کمان آن ترک تیرانداز را. سعدی. باکم از ترکان تیرانداز نیست طعنۀ تیرآورانم می کشد. حافظ. عمر نظر کرد به تیراندازان ایشان که برپشت اسب با یکدیگر بازی می کردند. (تاریخ قم ص 304). خدنگ طعنه دایم سوی تیرانداز برگردد کسی را قدر مشکن گر نخواهی کم بها گردی. کلیم (از آنندراج). رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
دهی جزء دهستان دیزمار بخش ورزقان شهرستان اهر، بیست هزارگزی فروانق (مرکز دهستان) 21 هزارگزی راه شوسه تبریز بجلفا، کوهستانی معتدل، سکنه چهارصد و شصت تن، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و سردرختی است، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آن جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 204)
دهی جزء دهستان دیزمار بخش ورزقان شهرستان اهر، بیست هزارگزی فروانق (مرکز دهستان) 21 هزارگزی راه شوسه تبریز بجلفا، کوهستانی معتدل، سکنه چهارصد و شصت تن، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و سردرختی است، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آن جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 204)
یکی از حکمای فیثاغورثیان است ودر حدود 600 قبل از میلاد برای شهرهای فتانیه و رجیوم قوانینی وضع کرد که طبق یکی از مواد این قانون مسلح بودن در شهر را منع کرد، یک روز خود به اشتباه مسلحاً داخل شهر شد و برای حفظ قانون و اجرای آن شمشیر کشید و بشکم خود فروبرد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2011)
یکی از حکمای فیثاغورثیان است ودر حدود 600 قبل از میلاد برای شهرهای فتانیه و رجیوم قوانینی وضع کرد که طبق یکی از مواد این قانون مسلح بودن در شهر را منع کرد، یک روز خود به اشتباه مسلحاً داخل شهر شد و برای حفظ قانون و اجرای آن شمشیر کشید و بشکم خود فروبرد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2011)
شخصی باشد کماندار که تیرش خطا نخورد. (برهان). تیرانداز حکمی که تیرش خطا نکند. (آنندراج). قادرانداز: میدهی از جا کمانداری اگر سستی کنی از قدراندازی تیر بلاغافل مباش. میرزارضی دانش (از آنندراج). گو که این صف شکنان قصد ضعیفان نکنند که در این قافله گاهی قدراندازی هست. ملانظری نیشابوری (از آنندراج). ازقضا چشم سیاه تو به یادم آمد قدرانداز نگاه تو به یادم آمد. صائب (از آنندراج). رجوع به قادرانداز شود
شخصی باشد کماندار که تیرش خطا نخورد. (برهان). تیرانداز حکمی که تیرش خطا نکند. (آنندراج). قادرانداز: میدهی از جا کمانداری اگر سستی کنی از قدراندازی تیر بلاغافل مباش. میرزارضی دانش (از آنندراج). گو که این صف شکنان قصد ضعیفان نکنند که در این قافله گاهی قدراندازی هست. ملانظری نیشابوری (از آنندراج). ازقضا چشم سیاه تو به یادم آمد قدرانداز نگاه تو به یادم آمد. صائب (از آنندراج). رجوع به قادرانداز شود
بیلچه ای دارای دسته کوتاه که از حلب آهن مس و نقره سازند و بدان خاکروبه و خاکستر و غیره بدور اندازند، سنگ انداز برج و قلعه و حصار، ساحر جادوگر، آنچه که در آن خاک ریزند خاکریز، پارچه ای که دور سایبان و شامیانه کشند
بیلچه ای دارای دسته کوتاه که از حلب آهن مس و نقره سازند و بدان خاکروبه و خاکستر و غیره بدور اندازند، سنگ انداز برج و قلعه و حصار، ساحر جادوگر، آنچه که در آن خاک ریزند خاکریز، پارچه ای که دور سایبان و شامیانه کشند
بارانداز محوطه ای است از بندر که آنجا بارها را از کشتی به خشکی می آورند و از همان نقطه بار کامیون ها یا قطار و راه آهن می کنند و به نقاط دیگر می فرستند. در واقع بارانداز همان بندر است و دیدن بارانداز در خواب دو حالت دارد که باید بیننده خواب دقت نموده و مشخص کند. یک وقت پیاده شده اید و یک وقت است که سوار می شوید و می خواهید بروید. پیاده شدن فراغت از تشویش و نگرانی است. همچنان که سفر دریایی مخاطره آمیز است و چون به بندر و پایاب برسید احساس امنیت و راحت می کنید پیاده شدن در بندر نیز در عالم خواب خوب است چون بشارت می دهد که از نگرانی و تشویش رهایی خواهید یافت. اما یک وقت است که خود را در بارانداز می بینید و آنجا احساس می کنید که می خواهید به سفر دریا بروید و این گویای آن است که به کاری مخاطره آمیز اقدام می کنید. احتمالا با کسی شریک می شوید و یا وام می گیرید -
بارانداز محوطه ای است از بندر که آنجا بارها را از کشتی به خشکی می آورند و از همان نقطه بار کامیون ها یا قطار و راه آهن می کنند و به نقاط دیگر می فرستند. در واقع بارانداز همان بندر است و دیدن بارانداز در خواب دو حالت دارد که باید بیننده خواب دقت نموده و مشخص کند. یک وقت پیاده شده اید و یک وقت است که سوار می شوید و می خواهید بروید. پیاده شدن فراغت از تشویش و نگرانی است. همچنان که سفر دریایی مخاطره آمیز است و چون به بندر و پایاب برسید احساس امنیت و راحت می کنید پیاده شدن در بندر نیز در عالم خواب خوب است چون بشارت می دهد که از نگرانی و تشویش رهایی خواهید یافت. اما یک وقت است که خود را در بارانداز می بینید و آنجا احساس می کنید که می خواهید به سفر دریا بروید و این گویای آن است که به کاری مخاطره آمیز اقدام می کنید. احتمالا با کسی شریک می شوید و یا وام می گیرید -