خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، شترگیا، اشترخار
خارِشُتُر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اُشتُرگیا، راویز، کَستیمه، کَسیمه، شُتُرخار، شُتُرگیا، اُشتُرخار
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تَشی، سیخول، زُکاسه، سُکاسه، رُکاشه، اُسگُر، اُسغُر، سَنگُر، سُگُر، پَهمَزَک، پیهَن، بیهَن، روباه تُرکی، کاسجوک، جَبروز، قُنفُذ
گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، شترگیا، اشترخار، خاراشتر
گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اُشتُرگیا، راویز، کَستیمه، کَسیمه، شُتُرخار، شُتُرگیا، اُشتُرخار، خاراُشتُر
خاری معروف است و آن جنسی باشد از خار که شتر از خوردن آن فربه شود. (برهان قاطع). نام گیاهی است خاردار که شتر از خوردن آن فربه شود. (برهان قاطع). نام گیاهی است خاردار که شتر آن رابرغبت تمام خورد آن را اشتر خوار نیز گویند. (غیاث اللغات). اشتر غاژ. اشترخار. خار اشتر. این خار از دستۀ اسپرس ها میباشد و دارای خار بسیار است و در نقاط خشک می روید و از آن ترنجبین بدست می آید. (گیاه شناسی گل گلاب ص 221). رجوع به خار اشتر و اشترخار شود
خاری معروف است و آن جنسی باشد از خار که شتر از خوردن آن فربه شود. (برهان قاطع). نام گیاهی است خاردار که شتر از خوردن آن فربه شود. (برهان قاطع). نام گیاهی است خاردار که شتر آن رابرغبت تمام خورد آن را اشتر خوار نیز گویند. (غیاث اللغات). اشتر غاژ. اشترخار. خار اشتر. این خار از دستۀ اسپرس ها میباشد و دارای خار بسیار است و در نقاط خشک می روید و از آن ترنجبین بدست می آید. (گیاه شناسی گل گلاب ص 221). رجوع به خار اشتر و اشترخار شود
نام شهری در هندوستان که در ناحیۀ واقع مابین جنوب و مشرق آن کشور قرار دارد. (از تحقیق ماللهند ص 154) نام آبادیی است در شبه قارۀ هند که در ناحیۀ مابین شمال و مشرق قرار دارد. (از تحقیق ماللهند ص 157)
نام شهری در هندوستان که در ناحیۀ واقع مابین جنوب و مشرق آن کشور قرار دارد. (از تحقیق ماللهند ص 154) نام آبادیی است در شبه قارۀ هند که در ناحیۀ مابین شمال و مشرق قرار دارد. (از تحقیق ماللهند ص 157)
موذیات را گویند مطلقاً، چون: مار و عقرب و زنبور و مورچه و امثال آن. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). مخفف خرفستر. خستر. حیوان موذی آفریدۀ اهرمن. حشرۀ موذی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خرافستر شود
موذیات را گویند مطلقاً، چون: مار و عقرب و زنبور و مورچه و امثال آن. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). مخفف خرفستر. خستر. حیوان موذی آفریدۀ اهرمن. حشرۀ موذی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خرافستر شود
جانوری است معروف. گویند مار افعی را می گیرد و سر به خود فرومی کشد و مارخود را چندان بر خارهای پشت او می زند که هلاک می شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند. (آنندراج) (برهان قاطع) (غیاث اللغه) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). این حیوان از هوا خوشش می آید و در مسکن خود دو باب اتخاذ کند، یک در شمالی و دیگر در جنوبی و چون بچه دار شود از درخت انگور بالا میرود و حبه های انگور را بر زمین میریزاند و سپس روی حبه های افتاده می غلطد تا اینکه این حبات بر روی تیغهایش قرار گیرد و سپس آن ها را بمنزل جهت تغذیۀ بچه هایش می برد. (مجانی الادب ج 2 ص 286). ژژو. خوکل. (نسخه ای از اسدی). شکّر. سیخول را گویند که خارپشت تیرانداز است. (برهان قاطع). زافه. مرنگو. کوله. بهین. خجو. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چزک. (یادداشت بخط مؤلف). چزغ. (یادداشت بخط مؤلف). سنگه. (یادداشت بخط مؤلف). جانوری است خزنده که چون کسی قصدش کند اندام را بیفشاند خارهایش چون تیر جهند و دراندام قاصد نشینند و آن را تشی، چیزو، جبروز، جبروزه، جشرک، چیزک، جغد، جکاسه، ریکاس، روباه ترکی، لکاسه، نکاشه، سعر، سفر، شغرنه، سیحون، سکاشه، شکر نامند. (شرفنامۀ منیری). چوله. توره. سیخول. جوجه تیغی. ریکاشه. ریکاسه. جوجو. خارپشت تیرانداز. نوعی تشی است قنفذ. انقد. انقذ. دلدل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). هلیاغ. حسیکه. حسکک. (منتهی الارب). قباع. قبع. (المنجد) (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد). جلعلع. قنفذه، خارپشت ماده. شوهب، خارپشت نر. قنقعه، خار پشت ماده. (منتهی الارب). شیهم، خارپشت نر یا خارپشت نر کلان خار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). شیظم، خارپشت بزرگ کلان سال. عجاهن. (منتهی الارب) (شرح قاموس). ازیب. (منتهی الارب). درص، بچۀ خارپشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (شرح قاموس) (المنجد) (تاج العروس). نیص، خارپشت قوی و بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (شرح قاموس) (المنجد) (تاج العروس). قداد. لتنّه. مزّاغ. عسعس، نوعی خارپشت است بدانجهت که شبگرد میباشد. (منتهی الارب). العساعس القنافذ یقال ذلک لهالکثره ترددها باللیل. (تاج العروس). دلع، نوعی خارپشت است. درامه. درّاج. هننه. صمّه، خارپشت ماده. مدلج. مدجّج. ابومدلج. (منتهی الارب) : به خارپشت نگه کن که از درشتی موی بپوست او نکند طمع پوستین پیرای. کسائی. بد از تیر و پیکانهای درشت هر افکنده ای چون یکی خارپشت. اسدی (گرشاسب نامه). ز بس زخم خشت و خدنگ درشت شده پیل مانندۀ خارپشت. اسدی (گرشاسب نامه). پشتی ضعیف بودت این روزگار چون دی طاووس وار بودی، امروز خارپشتی. ناصرخسرو. بدیده گرز گران سنگ، ماه بر کتفش چو خارپشت سراندر کتف کشد هر ماه. ابوالفرج رونی. سردرکشیده بود بکردار خارپشت بر نیزه ها ز بیم بجنگ اندرون سنان. ازرقی. گر بشنود نهنگ بدریا ز زخم تو چون خارپشت سینه کند پیش سرحصار. ازرقی. ز شرم همت تو هر زمان بر اوج فلک چو خارپشت سر اندر کشد زحل بشکم. عبدالواسع جبلی. خارپشت است اعادیش تو گوئی که مدام سرکشیده ز سر خنجر او در شکم است. عبدالواسع جبلی. از هیبت بلارک خارا شکاف تو دشمن چو خارپشت سراندر شکم کشید. عبدالواسع جبلی. زبیلک فتنه را کردند همچون خارپشت اکنون نمیداند که در عالم کجا و چون کند سر بر. سیدحسن غزنوی. چو خارپشتی گشتم ز تیر آزارش که موی بر تن صبرم ز زخم او بشخود. جمال الدین عبدالرزاق. صعب تغابنی بود حور حریرسینه را لاف زنی خارپشت از صفت سمن بری. خاقانی. خارپشت است کم آزار و درشت مار نرم است و سراپای سم است. خاقانی. گل از شرم روی تو چون خارپشت کشیده سراندر گریبان خویش. رضی الدین نیشابوری. کسی کوبدان پشتۀ خارپشت برانداختی جان بچنگال و مشت. نظامی. که از قاقم نیاید خار پشتی. نظامی. جهان خار در پشت و ما خارپشت بهم لایق است این درشت آن درشت. نظامی. از ننگ همدمان که چو موشند زیر رو چون خارپشت سر به شکم در کشیده ایم. سیف اسفرنگ. راست میخواهی بچشم خارپشت خارپشتی بهتر است از قاقمی. سعدی. در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشتر است. سعدی. سنجاب در بر میکنم یک لحظه بی اندام او چون خارپشتم گوئیا سوزن در اعضا میرود. سعدی. از ننگ سوزنی طلبیدن ز سفله ای چون خارپشت بر بدنم موی سوزن است. سعدی. هست مادرزاد ازوصل بتان محرومی ام با گلی هرگز نپیوستم چو خار خارپشت. وحید (از آنندراج)
جانوری است معروف. گویند مار افعی را می گیرد و سر به خود فرومی کشد و مارخود را چندان بر خارهای پشت او می زند که هلاک می شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند. (آنندراج) (برهان قاطع) (غیاث اللغه) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). این حیوان از هوا خوشش می آید و در مسکن خود دو باب اتخاذ کند، یک در شمالی و دیگر در جنوبی و چون بچه دار شود از درخت انگور بالا میرود و حبه های انگور را بر زمین میریزاند و سپس روی حبه های افتاده می غلطد تا اینکه این حبات بر روی تیغهایش قرار گیرد و سپس آن ها را بمنزل جهت تغذیۀ بچه هایش می برد. (مجانی الادب ج 2 ص 286). ژُژو. خوکل. (نسخه ای از اسدی). شِکَّر. سیخول را گویند که خارپشت تیرانداز است. (برهان قاطع). زافَه. مرنگو. کوله. بهین. خجو. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چَزک. (یادداشت بخط مؤلف). چَزغ. (یادداشت بخط مؤلف). سنگه. (یادداشت بخط مؤلف). جانوری است خزنده که چون کسی قصدش کند اندام را بیفشاند خارهایش چون تیر جهند و دراندام قاصد نشینند و آن را تشی، چیزو، جبروز، جبروزه، جشرک، چیزک، جغد، جکاسه، ریکاس، روباه ترکی، لکاسه، نکاشه، سعر، سفر، شغرنه، سیحون، سکاشه، شکر نامند. (شرفنامۀ منیری). چوله. توره. سیخول. جوجه تیغی. ریکاشه. ریکاسه. جوجو. خارپشت تیرانداز. نوعی تشی است قُنفُذ. اَنقَد. اَنقَذ. دُلدُل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). هِلیاغ. حَسیکَه. حِسکِک. (منتهی الارب). قُباع. قُبُع. (المنجد) (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد). جَلَعلَع. قُنفُذَه، خارپشت ماده. شَوهَب، خارپشت نر. قُنقُعَه، خار پشت ماده. (منتهی الارب). شَیهَم، خارپشت نر یا خارپشت نر کلان خار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). شَیظَم، خارپشت بزرگ کلان سال. عُجاهِن. (منتهی الارب) (شرح قاموس). اَزیَب. (منتهی الارب). دَرَص، بچۀ خارپشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (شرح قاموس) (المنجد) (تاج العروس). نَیص، خارپشت قوی و بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (شرح قاموس) (المنجد) (تاج العروس). قَداد. لُتُنَّه. مَزّاغ. عَسعَس، نوعی خارپشت است بدانجهت که شبگرد میباشد. (منتهی الارب). العساعس القنافذ یقال ذلک لهالکثره ترددها باللیل. (تاج العروس). دُلَع، نوعی خارپشت است. دَرامه. دَرّاج. هِنَنَه. صِمَّه، خارپشت ماده. مُدلِج. مُدَجَّج. ابوُمدلِج. (منتهی الارب) : به خارپشت نگه کن که از درشتی موی بپوست او نکند طمع پوستین پیرای. کسائی. بد از تیر و پیکانهای درشت هر افکنده ای چون یکی خارپشت. اسدی (گرشاسب نامه). ز بس زخم خشت و خدنگ درشت شده پیل مانندۀ خارپشت. اسدی (گرشاسب نامه). پشتی ضعیف بودت این روزگار چون دی طاووس وار بودی، امروز خارپشتی. ناصرخسرو. بدیده گرز گران سنگ، ماه بر کتفش چو خارپشت سراندر کتف کشد هر ماه. ابوالفرج رونی. سردرکشیده بود بکردار خارپشت بر نیزه ها ز بیم بجنگ اندرون سنان. ازرقی. گر بشنود نهنگ بدریا ز زخم تو چون خارپشت سینه کند پیش سرحصار. ازرقی. ز شرم همت تو هر زمان بر اوج فلک چو خارپشت سر اندر کشد زحل بشکم. عبدالواسع جبلی. خارپشت است اعادیش تو گوئی که مدام سرکشیده ز سر خنجر او در شکم است. عبدالواسع جبلی. از هیبت بلارک خارا شکاف تو دشمن چو خارپشت سراندر شکم کشید. عبدالواسع جبلی. زبیلک فتنه را کردند همچون خارپشت اکنون نمیداند که در عالم کجا و چون کند سر بر. سیدحسن غزنوی. چو خارپشتی گشتم ز تیر آزارش که موی بر تن صبرم ز زخم او بشخود. جمال الدین عبدالرزاق. صعب تغابنی بود حور حریرسینه را لاف زنی خارپشت از صفت سمن بری. خاقانی. خارپشت است کم آزار و درشت مار نرم است و سراپای سم است. خاقانی. گل از شرم روی تو چون خارپشت کشیده سراندر گریبان خویش. رضی الدین نیشابوری. کسی کوبدان پشتۀ خارپشت برانداختی جان بچنگال و مشت. نظامی. که از قاقم نیاید خار پشتی. نظامی. جهان خار در پشت و ما خارپشت بهم لایق است این درشت آن درشت. نظامی. از ننگ همدمان که چو موشند زیر رو چون خارپشت سر به شکم در کشیده ایم. سیف اسفرنگ. راست میخواهی بچشم خارپشت خارپشتی بهتر است از قاقمی. سعدی. در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشتر است. سعدی. سنجاب در بر میکنم یک لحظه بی اندام او چون خارپشتم گوئیا سوزن در اعضا میرود. سعدی. از ننگ سوزنی طلبیدن ز سفله ای چون خارپشت بر بدنم موی سوزن است. سعدی. هست مادرزاد ازوصل بتان محرومی ام با گلی هرگز نپیوستم چو خار خارپشت. وحید (از آنندراج)
گیاهی است از دستۀ لوله گلی ها و نهنج آن کروی و پرخار است و مادۀ قندی ترشح می کند که آن را شکرتیغال گویند و برای تسکین سرفه مؤثر است. (گیاه شناسی گل گلاب ص 261)
گیاهی است از دستۀ لوله گلی ها و نهنج آن کروی و پرخار است و مادۀ قندی ترشح می کند که آن را شکرتیغال گویند و برای تسکین سرفه مؤثر است. (گیاه شناسی گل گلاب ص 261)
نام گودالی در آتن که آتنی ها سفرای داریوش را که بدانجا گسیل کرده بود تا برای او آب و خاک بیاورند، افکندند و گفتند در آنجا برای شاه خاک خواهید یافت و هم آب، (از ایران باستان ج 1 ص 753)
نام گودالی در آتن که آتنی ها سفرای داریوش را که بدانجا گسیل کرده بود تا برای او آب و خاک بیاورند، افکندند و گفتند در آنجا برای شاه خاک خواهید یافت و هم آب، (از ایران باستان ج 1 ص 753)
سخت محکم. آنکه سنگ خارا بشکند. قوی. بسیار سخت: یکی اسب باید مرا گام زن سم او ز پولاد خاراشکن. فردوسی. حبذا اسبی محجّل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خاراشکن. منوچهری. همواره پشت و یار من پوئیده بر هنجار من خاراشکن رهوار من شبدیزخال ورخش عم. لامعی. ، نام نسیجی است. قسمی جامه
سخت محکم. آنکه سنگ خارا بشکند. قوی. بسیار سخت: یکی اسب باید مرا گام زن سم او ز پولاد خاراشکن. فردوسی. حبذا اسبی محجّل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خاراشکن. منوچهری. همواره پشت و یار من پوئیده بر هنجار من خاراشکن رهوار من شبدیزخال ورخش عم. لامعی. ، نام نسیجی است. قسمی جامه
جانوری معروف، گویند مار و افعی را میگیرد و سر خود فرو میکشد و مار خود را چندان بر خارهای پشت او میزند که هلاک شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند، جوجه تیغی
جانوری معروف، گویند مار و افعی را میگیرد و سر خود فرو میکشد و مار خود را چندان بر خارهای پشت او میزند که هلاک شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند، جوجه تیغی
گیاهی است خاردار از تیره مرکبان دارای گلهای خوشه یی برنگ سرخ یا سفید. ارتفاعش به نیم متر میرسد. در خراسان و آذربایجان و افغانستان از آن ترنجبین گیرند اشترخار خاراشتر اشتر گیا کرته
گیاهی است خاردار از تیره مرکبان دارای گلهای خوشه یی برنگ سرخ یا سفید. ارتفاعش به نیم متر میرسد. در خراسان و آذربایجان و افغانستان از آن ترنجبین گیرند اشترخار خاراشتر اشتر گیا کرته
مقدار ثابت دلخواهی که به ازاء هر یک از مقادیر آن عضوی از یک دستگاه مشخص شود، متغیری که می توان دو یا چند تابع را برحسب آن بیان کرد. استعمال پارامترها در ریاضیات و فیریک و غیره بسیار معمول و مهم است، در قطع های مخروطی، نصف
مقدار ثابت دلخواهی که به ازاء هر یک از مقادیر آن عضوی از یک دستگاه مشخص شود، متغیری که می توان دو یا چند تابع را برحسب آن بیان کرد. استعمال پارامترها در ریاضیات و فیریک و غیره بسیار معمول و مهم است، در قطع های مخروطی، نصف
خارپشت درخواب، دشمنی است زشت دیدار و بدخوی. اگر بیند خارپشت را بکشت، دلیل که دشمنی را قهر کند. اگر بیند که گوشت خارپشت میخورد، دلیل که به قدر آن از مال دشمن بخورد. اگر بیند خارپشت او را بگزید، دلیل است از آن کس وی را گزند رسد، خاصه بیند که از زخم آن، خون همی رفت. محمد بن سیرین
خارپشت درخواب، دشمنی است زشت دیدار و بدخوی. اگر بیند خارپشت را بکشت، دلیل که دشمنی را قهر کند. اگر بیند که گوشتِ خارپشت میخورد، دلیل که به قدر آن از مال دشمن بخورد. اگر بیند خارپشت او را بگزید، دلیل است از آن کس وی را گزند رسد، خاصه بیند که از زخم آن، خون همی رفت. محمد بن سیرین