جدول جو
جدول جو

معنی خاخیان - جستجوی لغت در جدول جو

خاخیان
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دره گز واقع در 7 هزارگزی باختر دره گز در سر راه مالرو عمومی دره گز به نوخندان، محلی است جلگه ای و گرمسیر و سکنۀ آن 315 تن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازیان
تصویر بازیان
(پسرانه)
مکان روباز، مکانی نزدیک سلیمانیه محل یکی از جنگهای شیخ محمود حفید با انگلستان (نگارش کردی:بازیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادیان
تصویر بادیان
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد، رازیان، وادیان، والان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
بادیان ختایی: در علم زیست شناسی میوۀ درختی بومی شرق آسیا و شبیه آلش با گل های زرد که میوه اش مصرف دارویی دارد
بادیان رومی: گیاهی از خانوادۀ چتریان، با برگ های باریک خوش بو شبیه شبت، گل های سفید و چتری، تخم های ریز، سبز رنگ و معطر، جوشاندۀ تخم آن در طب استعمال می شود، در نفخ معده، دل درد، سوء هضم، تشنج، ضعف قوای دماغی، درد سینه و بواسیر نافع است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاریدن
تصویر خاریدن
کشیدن سر ناخن یا وسیله ای زبر بر روی پوست بدن برای رفع خارش آن، خاراندن، برای مثال به غمخوارگی چون سرانگشت من / نخارد کس اندر جهان پشت من (سعدی۱ - ۷۹)، خارش پیدا کردن پوست بدن، خراش دادن، خراشیدن، برای مثال چو خاریدند خاک از سنگ خارا / پدید آمد یکی طاق آشکارا (نظامی۲ - ۳۳۰)، چرک چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
خارستان، برای مثال همان خارسان این سرای سپنج / که هم نازوگنج است و هم درد و رنج (فردوسی۲ - ۲۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خامیاز
تصویر خامیاز
خمیازه، برای مثال آن چنان کز عطسه و از خامیاز / این دهان گردد به ناخواه تو باز (مولوی - ۶۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خایان
تصویر خایان
در حال خاییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخریان
تصویر اخریان
آخریان، برای مثال چون می دهی مرا تو عطاهای به گزین / جز به گزین چه آرمت از اخریان شکر (کمال الدین اسماعیل - ۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاصیات
تصویر خاصیات
خاصیت، خوی و طبیعت مخصوص کسی یا چیزی، فایده و اثر چیزی، اثر، خاص بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
تازنده، دونده، دواننده، تاخت و تازکننده
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزءدهستان مرکزی بخش صومعه سرا، واقع در یک هزارگزی جنوب شوسه صومعه سرا به رشت، ناحیه ای است جلگه ای و مرطوب و مالاریائی، دارای 160 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان گیلکی و فارسی است، آب آنجا از رود خانه ماسوله و محصولات آنجا برنج و توتون و سیگارو شغل اهالی زراعت و مکاری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام قضایی است در ولایت موصل که در شمال سلیمانیه واقع است و قریب 160 پارچه آبادی در بر دارد، ساکنان آن بیشتر عشایرند و تعداد افراد آن به ده هزار تن میرسد و بیشتر کرد و مسلمانند، اراضی این ناحیه اغلب کوهستانی و کم حاصل است، (از قاموس الاعلام ترکی)
نام قصبه ای که مرکز قضایی است در سنجاق سلیمانیه از ولایت موصل که در 30 هزارگزی شمال غربی سلیمانیه و در ساحل رودی از شعبات دجله واقع است و قریب 3 هزار تن سکنه دارد، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ خاکی (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، آدمیان، (شرفنامۀ منیری) :
خاکیانی که زادۀ زمیند
ددگانی بصورت آدمیند،
نظامی،
شاهد نو، ف تنه افلاکیان
نوخط فرد، آینۀ خاکیان،
نظامی،
، مردمان بی عزت و بیحرمت وخوار و ذلیل را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، خواران، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) :
خاکیان جگر آتش زده از باد سموم
آبخور خاک در حضرت علیا بینند،
خاقانی،
آسمان پل بر سر آن خاکیان خواهد شکست
کآبروی اندر ره آن دلستان افشانده اند،
خاقانی،
از پی خونریز جان خاکیان
شهربندی شد فلک در کوی تو،
خاقانی،
تا ز محیط هواخشک بر آبی چو ابر
در قدم خاکیان هر چه که داری ببار،
خاقانی،
جور نگر کز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان،
نظامی،
چون گریزانی ز نالۀ خاکیان
غم چه ریزی بر دل غمناکیان،
مولوی،
، مردگان، (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 33 هزارگزی جنوب شهسوار، این ده ناحیتی است کوهستانی و سردسیر که 540 تن سکنه دارد، مذهب اهالی شیعه و زبانشان گیلکی و فارسی است، آب آنجا از چشمه و محصول آنجا غلات و لبنیات و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه این دهکده مالرو است و در زمستانها عده ای از آنها احشام خود را برای تعلیف به حدود خرم آباد می برند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام سلسله ای از سلاطین ترک است که پیش از مغول بر ترکستان شرقی حکم میرانده اند، این طایفه به اسامی: ’خاقانیه’ و ’ایلک خانیه’ و ’خانیان’ و ’آل افراسیاب’ نیز شهرت داشته اند، رجوع به ’آل افراسیاب’ شود:
ز هول رزمگهش خانیان بترکستان
اگر کنند به کوه و بدشت ژرف نگاه،
فرخی،
تا جهان باشد جهان را عبرت است
از حدیث بلخ و جنگ خانیان،
فرخی،
سالار خانیان را با خیل و باخدم
کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار،
منوچهری،
مملکت خانیان همه بستاند
بر در ماچین خلیفتی بنشاند،
منوچهری،
و با خانیان مکاتبت کنیم و از این حالها با ایشان سخن گوییم، (تاریخ بیهقی)،
آنکه چون سوی بخارا برد لشکر درفتاد
خانیان را در سر او خانه فریاد و انین،
لامعی،
پس سوی ماوراءالنهر رفت و سمرقند بستد بحرب و خانه خانیان از تخمۀ افراسیاب و خزینهای ایشان جمله با احمدخان بعراق آورد، (مجمل التواریخ و القصص)،
از خانیان گروهی کز خط شدند بیرون
جنگ آوران یغما جانشان زدند یغما،
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
(اُ خَیْ یا)
تصغیرگونه ای از اخ.
لغت نامه دهخدا
در حال خاییدن:
برفتم دست و لب خایان که یارب
چه تب بود اینکه در جانان اثر کرد،
خاقانی،
گفت نی من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان،
مولوی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان والابجرد شهرستان بروجرد، واقع در 27 هزارگزی جنوب بروجرد و چهار هزارگزی خاور شوسۀ بروجردبدورود، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر دارای 110 تن سکنه که شیعی مذهبند و به لهجۀ لری فارسی سخن می گویند، این ده از قنات و چشمه مشروب میشود و محصولاتش غلات است، اهالی آنجا به کشاورزی گذران میکنند و راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختیان
تصویر اختیان
دشمنیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائیدن
تصویر خائیدن
به دندان نرم کردن، جویدن، انگشت خاییدن کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
دوان دوان تاخت کنان تازنده دونده، متحرک جنبان، قصد کنان
فرهنگ لغت هوشیار
حالتی که بسبب خستگی ناتمام ماندن خواب بیخوابی و کسالت در شخصیت ایجاد شود بطوریکه دهان گشاده دستها کشیده و سینه منبسط گردد، دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارجیان
تصویر خارجیان
بیگانگان انیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
جای پرخار خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاریدن
تصویر خاریدن
خارش کردن پوست بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازغان
تصویر خازغان
ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاصگان
تصویر خاصگان
ندیمان، نزدیکان
فرهنگ لغت هوشیار
هر دو گروه، هر دو سوی رود، کرانه های آسمان و زمین، خور آیان و خور بران تثنیه خافق در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره چتریان که دو ساله یا پایاست رازیانه و آن دارای انواع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخلان
تصویر باخلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاصیات
تصویر خاصیات
طبیعت خوی. سجیه خاصه، فایده اثر، جمع خصائص (خصایص) خاصیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاریدن
تصویر خاریدن
((دَ))
خارش کردن، احساس خارش داشتن، خاراندن، دفع خارش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
اعراب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حامیان
تصویر حامیان
پشتیبانان، پیروان
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان سه هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی