جدول جو
جدول جو

معنی خاجیر - جستجوی لغت در جدول جو

خاجیر
خوب، درست، زیبا، تندرست، سالم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجیر
تصویر اجیر
کسی که با گرفتن دستمزد برای دیگری کار می کند، مزدور، مزدگیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنجیر
تصویر خنجیر
بوی تندی که از سوختن استخوان، پشم، چرم و مانند آن بلند می شود، برای مثال بگذرد سالیان که برناید / روزی از مطبخش همی خنجیر (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
نسبت است به خاج و صلیب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مزدور. (غیاث) (مؤید). پیشیار. مزدبگیر. شخصی که انجام عملی را متعهد میشود در برابر مزدی.
- اجیر خاص، اجیری که متعهد میشود عملی را شخصاً در مدت معین انجام دهد. اجیر خاص حق ندارد که برای شخص دیگری غیر از مستأجر عملی را انجام دهد، و در صورت تخلف مستأجر حق خواهد داشت که عقد اجاره را فسخ و یاتعهد اجیر را لغو و اجرهالمثل عمل انجام نشده را مطالبه و یا به اخذ منافع حاصل از عمل اجیر قناعت نماید.
- اجیر شدن، مزدور شدن.
- اجیر کردن، مزدورکردن. بمزدوری گرفتن. مزد کردن. رجوع به مزد کردن شود.
- اجیر مطلق، اجیری که انجام عملی را متعهد میشود در مدت معین، ولی بدون تعهد مباشرت یا با تعهد اجیر، ولی بدون تعیین مدت یابدون هیچیک از آنها. اجیر مطلق بر خلاف اجیر خاص میتواند عملی را غیر از عمل تعهدشده انجام دهد، مگر در صورتی که عمل مزبور منافی با عمل تعهدشده باشد که دراین مورد ممنوع است.
مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اجیر، فعیل بمعنی فاعل است، یعنی دریافت کننده اجرت. و چنین کس را مستأجر بفتح جیم نیز مینامند و اجیر در اصطلاح شرع بر دو گونه باشد: یکی اجیر مشترک، در این صورت صیغۀ مشترک را مصدر میمی منظور دارند و بصورت اضافه تلفظ کنند. و گاهی همان کلمه را صفت منظور و کلمه مرکب را بصورت صفت و موصوف خوانند. و این قسم اجیر اجیری است که پیمان و قرارداد را روی عمل و کار مخصوص او می بندند. و در این صورت معقودعلیه عمل خواهد بود و اجیر استحقاق اجرت خواهد یافت و چنین اجیری مجاز است که برای دیگران نیز کار کند و بهمین جهه او را مشترک نامند. مانند قصار و غیره. دیگری اجیر خاص باشد، و او آن کس است که پیمان را بطور مطلق روی منافع او می بندند. و او استحقاق دریافت اجرت پیدا خواهد کرد، در صورتی که در مدت عقد پیمان اجاره خود را تسلیم مستأجر کند ولو آنکه برای او کاری هم صورت ندهد. و همچنین اجیر را اجیر وحد بسکون حاء مهمله نیز نامند و از وحد، وحدت خواهند. یا اجیر وحد بفتح حاء خوانند و از وحد، واحد در نظر گیرند، یعنی اجیر یگانه مستأجر. بنابراین اجیر مشترک در هر دو صورت ترکیب اضافی باشد. (خلاصۀآنچه در جامعالرموز و غیر آن از شروح مختصر الوقایه است). ج، اجراء
لغت نامه دهخدا
(خُ / خِ)
خوب. زیبا. جمیل. خوش صورت. صاحب حسن. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث اللغات) ، پسندیده. دانشمند. آنرا هجیر نیز گویند. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) :
بشاه جوان گفت زردشت پیر
که در کیش ما این نباشد خجیر.
فردوسی (از انجمن آرای ناصری).
یکی نامه بنوشت خوب و خجیر
سوی نامور خسرو دین پذیر.
فردوسی (از فرهنگ جهانگیری).
یکی بکوه سخن ران که گرچه هست جهاد
ز زشت زشت دهد پاسخ از خجیر خجیر.
قاآنی.
امیر کنه که دشت پازوار خجیره
گشت پازوار در بهار خجیره. امیر پازواری در تعریف وطن (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
بقول عمرانی موضعی است. (معجم البلدان ج 3 ص 384)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
آواز آبی است در بن کوه. (منتهی الارب). صوت الماء علی سفح الجبل. (تاج العروس) (اقرب الموارد) ، آواز. (منتهی الارب) ، صدای آب در دامنۀ کوه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یا اجیرالأجیر. سمعانی در انساب آرد: ماعرفت بهذا الوصف احداً الا فی تاریخ نسف من جمیع ابی العباس المستغفری قال اجیرالأجیر غیر منسوب الیه کان اجیر طفیل بن زید التمیمی فی بیته ادرک محمد بن اسماعیل البخاری حین قدم نسف روی عنه ابویعلی عبدالمؤمن بن خلف حکایات عن طفیل بن زید منها ما وجدت بخط ابی یعلی علی ظهر کتاب الجامع الذی کان عنده بخط جماد بن شرات (؟) شاکر سمعت اجیرالأجیر یقول سمعت جدّک طفیل بن زید یقول قلت لمحمد بن اسماعیل کان البیکندی محمد بن سلام یقول ینبغی ثلاث تسبیحات فی الصلوه یعنی فی الرکوع والسجود فقال محمد عندی حیث اذا وضع رأسه للسجود و استمکن جاز
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان گسگرات بخش صومعه سرا از شهرستان فومن که در 12هزارگزی شمال باختری صومعه سرا واقع است و در کنار راه شوسۀ طاهرگوراب به ضیابر میباشد، ناحیه ای است جلگه ای و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریایی و سکنۀ آن 389 تن میباشد و زبان اهالی گیلکی و فارسی است، آب آن از رود خانه ماسال تأمین میشود، و محصول آن برنج و توتون و سیگار و ابریشم و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد در شانزده هزاروپانصدگزی جنوب باختری بوکان و چهارهزارگزی باختر شوسۀ بوکان به سقز واقع است، زمین آن کوهستانی و هوای آن معتدل و سالم است و 450 تن سکنه دارد، آب آن از سیمین رود و محصولات آن غلات و توتون و حبوبات است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی مردم جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است به افجۀ تهران، (یادداشت بخط مؤلف)، دهی است از دهستان سیاه رود بخش افجۀ شهرستان تهران، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
هر چیز تند و تیز. (ناظم الاطباء) ، بوی گنده و تیزی که از سوختن استخوان و چرم و پشم و پنبۀ چرب شده و فتیلۀ خاموش گشته و جز آن برآید. (از ناظم الاطباء) :
سالها بگذرد که برناید
روزی از مطبخش همی خنجیر.
خسروانی.
میان معرکه از کشتگان نخیزد رود
ز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر.
خسروانی.
ز بیم خنجر تو استخوان سوخت
بر ایشان و از ایشان خاست خنجیر.
لامعی.
ز باد گرزش گردون همه پر از آشوب
ز تف تیغش هامون همه پر از خنجیر.
ظهیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خجیر
تصویر خجیر
خوب، زیبا، جمیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجیر
تصویر خنجیر
هر چیز تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
مزدور، مزد بگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
مزدور، مزد بگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجیر
تصویر خجیر
((خُ))
خوب، نیک، زیبا، خوبرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنجیر
تصویر خنجیر
بوی تیزی که از سوختن استخوان، چرم، پشم و پنبه چرب چراغ خاموش گشته و مانند آن برآید، هر چیز تند و تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
مزدور، دست نشانده، مزد بگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
جیره خوار، خودفروخته، مزدبگیر، مزدور، اسیر، گرفتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جفت و جور شدن، هماهنگ شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت و جور کردن، هماهنگ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آرایش، درست، نیکو
فرهنگ گویش مازندرانی
خوب، نیکو، درست
فرهنگ گویش مازندرانی
خاموشی، خاموش
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت و جور، هماهنگ
فرهنگ گویش مازندرانی