جدول جو
جدول جو

معنی خاتونک - جستجوی لغت در جدول جو

خاتونک
(دخترانه)
خاتون (بانو) + ک، بانوی کوچک، نام روستایی در نزدیکی شیراز
تصویری از خاتونک
تصویر خاتونک
فرهنگ نامهای ایرانی
خاتونک
(نَ)
قریه ای است در یک فرسنگ و نیمی جنوب شیراز. (فارس نامۀ ناصری ج 2 ص 191) (جغرافیای غرب ایران ص 106). دهی است از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز در 12 هزارگزی جنوب شیراز در کنار راه فرعی شیراز به قره باغ. محلی است جلگه ای معتدل ولی مالاریائی و سکنۀ آن 103 تن و مذهب اهالی شیعه و زبانشان فارسی است. آب از قنات است. محصولات آنجا غلات و برنج و صیفی و میوه است و شغل اهالی زراعت و باغبانی میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاتون
تصویر خاتون
(دخترانه)
خانم، کدبانو، لقب زنان اشرافی، لقب همسر خاقان چین که انوشیروان دختر او را به همسری برگزید، به صورت پسوند همراه بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند نرگس خاتون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باتینک
تصویر باتینک
(دخترانه)
غنچه تازه شکفته (نگارش کردی: باتینک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاتوله
تصویر خاتوله
مکر، حیله، فریب، غدر، خدعه، دلام، نیرنگ، ترفند، اشکیل، گربه شانی، دستان، ترب، شید، ریو، دغلی، دویل، تنبل، کید، شکیل، ستاوه، چاره، کلک، گول، قلّاشی، تزویر، روغان، احتیال، حقّه، نارو برای مثال گر نه خاتوله خواهی آوردن / آنچه حیله ست و تنبل و دستان (دقیقی - ۱۰۳)، دو دلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاتون
تصویر خاتون
بانو، بی بی، کدبانو، خانم، زن بزرگمنش، عنوان ترکی و مغولی زنان و دختران خان و خاقان، بانوی عالی نسب، برای مثال باده دهنده بتی بدیع ز خوبان / بچۀ خاتون ترک و بچۀ خاقان (رودکی - ۵۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، تفّاح الارض، کوبل
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
نعناع (در دیلمان و گیلان)
لغت نامه دهخدا
قریه ای به شش فرسنگی جنوب جشنیان. (فارسنامه)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
خستوانه است که خرقۀ پاره پارۀ درویشان باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، خرقه ای که از پارچه های الوان دوخته باشند. (از ناظم الاطباء) :
خستونۀ حسن اهتمامش
بر خستگی فناست مرهم.
ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام طایفه ای از ایلات کرد ایران است که تقریباً 100 خانوار جمعیت دارد و در قهرار، کاوکوشان و محال دور فراهان سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف مسعود کیهان ص 60)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
دونی و دغائی و حیله باشد. (صحاح الفرس) ، دوبینی و دودلی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
گرنه خاتوله خواهی آوردن
آن چه حیله ست و تنبل و دستان ؟
دقیقی.
اکنون که همینت باز دارد
خاتوله کنی و چند گون شر.
؟
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان زیبد، بخش حومه جویمند شهرستان گناباد و واقع در 26 هزارگزی جنوب باختری گناباد و 11 هزارگزی خاور شوسۀعمومی بجستان بفردوس. محلی است کوهستانی و گرم سیر وسکنۀ آن 20 تن و مذهب آنان شیعه و فارسی زبان اند محصولات آن عبارت از غلات، تریاک، ابریشم و زعفران می باشد راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهرکی است خرد (از ماوراءالنهر بچاچ) و آبادان و بارگاه سغد و سمرقند است و آن فرغانه و ایلاق است نزدیک دیمعان کث. (حدود العالم ص 70)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
کوزۀ پر از آب که باتوته و بابوته نیز گفته اند. (ناظم الاطباء). بالادر. (جهانگیری) (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ایست سه فرسنگی مشرق شیراز. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(تُ نِ)
نام معشوقۀ ژوپیتر
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز که در 71 هزارگزی جنوب خاوری اردکان و کنار راه فرعی زرقان به بیضا واقع است. جلگه ای معتدل، مالاریایی و دارای 82 تن سکنه است. آب آنجا ازقنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
مصحف رانونا بدو نون میباشد، وادیی است میان مدینه و قبا، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام غیب گوئی به مصر از مردم شهر بوت، هرودوت از این مرد در کتاب خویش سخن رانده است، (ایران باستان ج 1 ص 515)
لغت نامه دهخدا
مادر طغشاده و زن بیدون بخاراخداه بود، چون پسر شیرخوارۀ او پادشاه شد با عبیداﷲ زیاد که در سال 53 هجری قمری از جانب معاویه بحکومت خراسان منصوب شده بود جنگید و شکست خورد، سپس باتقدیم هدایائی به او با وی صلح کرد، (از عیون الاخبار ج 1 ص 132) (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 223)
دختر قطب الدین شاه بود که در 690 هجری قمری برادر خود را که فرمانروا بود کشت و بر سریر حکومت بنشست، این رباعی از اوست:
بس غصه که از چشمۀ نوش تو رسید
تا دست من امروز بدوش تو رسید
در گوش تو دانه های در می بینم
آب چشمم مگر بگوش تو رسید،
(صبح گلشن)
عنوان خاصی که ’تومن’ یا ’بومین خاقان’ پیشوای ترکان در چین به زن خود داد، (از شرح احوال رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 180)
لغت نامه دهخدا
مدرسه خاتون مهد عراق نام مدرسه ای در نیشابور بوده است، محمد قزوینی در تعلیقات لباب الالباب (چ لیدن ج 1 ص 296) می نویسد: ابوالحسن علی بن زید بن محمد الاوسی انصاری در تاریخ بیهق در ترجمه حال ابوالفضل بیهقی می گوید: ’و ازتصانیف او تاریخ ناصری است و از اول ایام سبکتگین تا اول ایام سلطان ابراهیم روزبروز را تاریخ ایشان بیان کرده است و آن همانا سی مجلد مصنف زیادت باشد، ازآن مجلدی چند در کتاب خانه سرخس دیدم و مجلدی چند در کتاب خانه مدرسه خاتون مهد عراق در نیشابور ...
کوهی است که از مشرق به کوه گور سفید متصل است و 3800 گز ارتفاع دارد، (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 33)
لغت نامه دهخدا
خانم و بانو، این لفظ برای احترام بنام زن متصل میشود مثل زینب خاتون و سکینه خاتون، سابقاً عمومی بوده لیکن اکنون مخصوص بعضی از ایلات و دیه هاست و دیگران جای آن خانم استعمال میکنند و برای مقدسات دینیه در وعظ و کتب همان خاتون گویند، لفظ خاتون در قدیمترین کتاب فارسی ترجمه تاریخ طبری (قرن چهارم هجری) هم مکرر آمده پس باید فارسی باشد اگر چه فرهنگهای ترکی آن را ترکی ضبط کرده اند، در سنسکریت بانوی خانه را کتم بینی هم گویند که ممکن است از ریشه خاتون باشد، (فرهنگ نظام)، بزرگ و بی بی و کدبانوی خانه را گویند، (برهان)، از القاب زنان کبار است و این لفظ عربی نیست، اما جمع آن بطرز عربی خواتین آمده و این از تصرفات فارسیان متعرب است، (آنندراج)، در ترکی از القاب زنان کبار است، (غیاث اللغات)، زن اصیل، زن شریف، خدیش، بانو، بیگم، بیگه، سیده، ستی، حره، خانم، ملکۀ ترک، زن خان، زن، جفت، رجوع به بانو و خانم شود:
باده دهنده بتی بدیع ز خوبان
بچۀ خاتون ترک و بچۀ خاقان،
رودکی (از تاریخ سیستان ص 319)،
به تیغ طرّه ببرد ز پیچۀ خاتون
بگرز پست کند تاج بر سر چیپال،
منجیک،
بگفتند چیزی که بایست گفت
ز فرزند خاتون که بد در نهفت،
فردوسی،
بدانست بینادل پاک زاد
که دورند خاقان و خاتون ز داد،
فردوسی،
بدو گفت خاتون که با رای تو
نگیرد کس اندر جهان جای تو،
فردوسی،
چو بشنید خاقان دلش گشت خوش
بخندید خاتون خورشید فش،
فردوسی،
بشد پیش خاتون دوان کدخدای
که دانا پزشکی نو آمد بجای،
فردوسی،
چو امید خاقان بدو تیره گشت
به بیچارگی سوی خاتون گذشت،
فردوسی،
نگر تا کدام است با شرم و داد
ز مادر که دارد ز خاتون نژاد،
فردوسی،
بدو گفت خاتون که ای مرد پیر
نگوئی همی یک سخن دلپذیر،
فردوسی،
یکی چون خیمۀ خاقان، دوم چون خرگه خاتون
سیم چون حجرۀ قیصر، چهارم قبۀ کسری،
منوچهری،
شمشاد برنگ زلفک خاتون شد
گلنار برنگ توزی وپرنون شد
وز سبزه زمین برنگ بوقلمون شد،
منوچهری،
و بیغو دیگر راه به سیستان آمد اندر ماه ربیعالاخر و امیر بانصر بخراسان شدو خاتون را بزنی کرد، (تاریخ سیستان ص 368)، و نسخۀتذکرۀ هدیه ها چه هدیه هائی که اول روز ... مر خان راو پسرش بغراتکین و خاتونان و عروسان ... را، (تاریخ بیهقی ص 217)، و این طغرل غلامی بود که از میان دو هزار غلام چنو بیرون نیاید، و وی را از ترکستان ارسلان خاتون فرستاده بود، (تاریخ بیهقی ص 253)، و دیگر خاتون دختر ارسلان خان چنانکه نامزد امیر مودود بود و در راه گذشته شد، (تاریخ بیهقی ص 537)،
که اوباش همی بی خان و بی مان
در او امروز خان گشتند و خاتون،
ناصرخسرو،
فقیه آن یابد از میر خراسان
که خاتون زو فزونتر یابد اکنون،
ناصرخسرو،
چاکر قبچاق شد شریف وز دل
حرۀ او پیشکار خاتون شد،
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 102)،
اما خاتون را ندانیم که کجا رفته است، (اسکندرنامه نسخۀ آقای سعید نفیسی)،
گر چه هستند بفردوس بسی خاتونان
تا ترا بیند رضوان غم ایشان نبرد،
خاقانی،
اگر بمیرد باشدبهشت را خاتون
وگر بماند زیبد مسیح را خواهر،
خاقانی،
ببین نه طبق برتر از هفت قلعه
ببین هفت خاتون بر از چار ماما،
خاقانی،
ای مهر نگین تاجداری
خاتون سرای کامکاری،
نظامی،
چو شه میکرد مه را پرده داری
که خاتون برد نتوان بی عماری،
نظامی،
بنوک تیر هر خاتون سواری
فروداده ز آهو مرغزاری،
نظامی،
خاتون خاطرم که بزاید بهر دمی
آبستن است لیک ز نور جلال تو،
مولوی (غزلیات)،
خر همی شد لاغر و خاتون او
مانده عاجز کز چه شد این خر چو مو،
مولوی،
پس کنیزک آمد از اشکاف در
دید خاتون را بمرده زیر خر
گفت ای خاتون احمق این چه بود
گر تو را استاد تو نقشی نمود،
مولوی،
خاتون خوب صورت پاکیزه روی را
نقش و نگار و خاتم فیروزه گو مباش،
(گلستان)،
برده خاتون بتخت بر کالا
تا بود مرد زیر و زن بالا،
اوحدی،
پیش خاتون جز آب و نان نبود
وآنچه اصل است در میان نبود،
اوحدی،
میباید ب خانه تو رویم که خاتون تو سر گوسفند را هریسه پخته است، (انیس الطالبین بخاری نسخۀ کتاب خانه مؤلف ص 104)،
ای شده زانعام تو در چمن از سرکشی
دامن خاتون گل پاره بهفتاد جا،
بدر شاشی (از شرفنامۀ منیری)،
- امثال:
هر خاتون آشی می پزد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی از دهستان حومه است که در بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع است و 177 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
رجوع به ابوطاهر خاتونی و آثارالبلاد ص 259و کتاب النقض ص 13 و مقدمۀ لباب الالباب از محمد قزوینی ص 14 و تاریخ سلجوقیه تألیف عمادالدین کاتب شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش میناب واقع در سه فرسنگی مغرب میناب، رجوع بنقشۀ شهرستان بندرعباس در فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 شود
لغت نامه دهخدا
نسبت است بخاتون، بانوانه،
بزرگی و عظمت زن:
سر برافراختی بخاتونی
خواستی گنجهای قارونی،
نظامی،
،
نوعی از لباس است:
چو خاتونئی بود ابریشمین
چو چتری و فونک گلی و کژین،
نظام قاری (دیوان ص 182)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاتون
تصویر خاتون
خانم و بانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
بابونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
((نِ))
گیاهی خوشبو و پر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید، بابونه، بانونج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاتون
تصویر خاتون
بانوی بزرگ زاده، کدبانو، بی بی
فرهنگ فارسی معین
بانو، کدبانو، بی بی، بیگم، خانم، مخدره
متضاد: آقا، همسر، زن اصیل، شریفه، کنیز، کلفت، خادمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جن زده، آزاری، غشی، غده ای که در زیرگوش پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بیماری گلو، لوزه ی ورم کرده، خناق
فرهنگ گویش مازندرانی
پر حرف، پرحرفی
دیکشنری اردو به فارسی