جدول جو
جدول جو

معنی خابران - جستجوی لغت در جدول جو

خابران
(بَ)
ناحیه ای است میان سرخس و ابیورد و موضعی است. (منتهی الارب). ناحیه و شهری است در خراسان که دارای قرای چند است بین سرخس و ابیورد و ازقرای آن میهنه است که شهری بزرگ بوده و اکنون غالب آن خراب شده. (معجم البلدان). رجوع به خاوران شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خابان
تصویر خابان
(پسرانه)
نام سردار ایرانی در زمان رستم فرخزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
خاور، مشرق، برای مثال هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر (فردوسی - ۴/۳۲۷)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جابرانه
تصویر جابرانه
ستمکارانه، ستمگرانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاربار
تصویر خاربار
تودۀ خاروخس، برای مثال ششم گردد ایمن ز نااستوار / همی پرنیان جوید از خاربار (فردوسی - ۷/۱۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
خارستان، برای مثال همان خارسان این سرای سپنج / که هم نازوگنج است و هم درد و رنج (فردوسی۲ - ۲۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
پنجره یا روزنی که برای روشنایی یا تابش آفتاب در دیوار اتاق بسازند، گلخن حمام، کوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارانو
تصویر خارانو
خارپشت، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی، تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادران
تصویر بادران
فرشتۀ حرکت دهندۀ باد، برای مثال آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از بخش حومه شهرستان نائین که در 50 هزارگزی جنوب خاور نایین متصل به شوسۀ نایین به عقدا در جلگه واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 1978 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و میوه و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش فرعی است، دبستان و مسجدی قدیم دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)، در تاریخ نائین تألیف صدربلاغی آمده است: از دهات معروف مشرق نائین است و آبادیهای حومه آن عبارت است از جید، کشتخوان، پیربداق و علی آباد، قلعه مخروبه ای در بافران است که به قلعه رستم مشهور است، درخت و پایابی نیز هست که معروف است که حضرت رضا (هنگام عزیمت به خراسان) در کنار آن درخت غذا خورده و در آن آب وضو ساخته است، شاه عباس کبیر هم در نذری که کرد که پیاده بخراسان مشرف شود (1010 هجری قمری) تا آنجا که توانسته است از مسیر حضرت رضا راه پیموده است، به امر شاه عباس در اطراف آن درخت صحنی بنا کرده اند، مسجد جامع بافران نیز از آثار قدیمی آن محل است، جمعیت بافران به دو دسته عرب و عجم تقسیم میشود، عربهای آن ازاعراب بنی عامرند و تفنگچیان بافرانی در زمان قاجاریه معروف بوده اند، در هجوم افاعنه بافران مورد قتل عام قرار گرفت، (از تاریخ نایین صدر بلاغی ص 24 - 25)
لغت نامه دهخدا
خارنده، در حال خاریدن
لغت نامه دهخدا
یکی از سرداران ایرانی که ازجانب رستم بن فرخ زاد بجنگ مثنی بن حارثه و ابوعبیدۀ ثقفی به حیره شد و بر دست مسلمانان اسیر گشت و سرانجام در جنگ کشته شد، (از تاریخ گزیده چ عکسی ص 174)
لغت نامه دهخدا
بفارسی سطاریون است. (فهرست مخزن الادویه). گیاهی است دوایی که آنرا بیونانی سطاریون خوانند بر گزیدگی عقرب ضماد کنند نافع باشد. (برهان) (آنندراج). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
مشرق. (برهان) (شرفنامۀ منیری). خاور:
هم از خاوران تا در باختر
ز کوه و بیابان و از خشک و تر.
فردوسی.
بخفت و چو خورشید از خاوران
برآمد بسان رخ دلبران.
فردوسی.
ذره ای کز عراق برخیزد
رشک خورشید خاوران باشد.
سلمان ساوجی.
، مغرب را نیز گویند. (از برهان قاطع)
نام یکی از گوشه های دستگاه ماهور است. (از دیوان جاهد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
یکی از دههای خوزستان که تا نوبنجان چهار فرسنگ است. (نزهه القلوب ج 3 ص 189)
لغت نامه دهخدا
از نواحی بلخ است، (معجم البلدان ج 3 ص 386)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
نام قریه ای است از قراء خلاط و منسوب به آن خاورانی است. (از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
خابران. نام دیگر ابیورد است و لسترنج مختصات جغرافیایی آن را چنین ذکر میکند: ’در خاور نسا آن سوی کوه و در حاشیۀ بیابان مرو، خاوران واقع است که آنرا ’ابیورد’ و گاهی باوردهم میگویند. مقدسی گوید من ابیورد را از نسا بهتر وبازارش را پر رونق تر و خاکش را حاصل خیزتر دیدم و مسجد آن شهر در بازار است. حمدالله مستوفی گوید: ’شهری کوچک است و در او میوه فراوان’ و نیز گوید رباط کوفن از توابع ابیورد در دهکده ای بفاصله شش فرسخی ابیوردواقع است. این رباط را عبدالله بن طاهر در قرن سوم هجری قمری بنا کرد و چهار دروازه داشت و در وسط آن مسجد جامعی بود. ولایت ’ابیورد’ یا ’خاوران’ را مرکز مهنه یا میهنه بود. یاقوت نقاط مهم دیگری را در این ولایت اسم می برد که از آن جمله است: ازجه، باذان و خروالجبل و شوکان. مهنه در زمان یاقوت ویران بوده است. حمدالله مستوفی در قرن هشتم گوید: ’در او باغستان فراوان و آب بسیار روان و حاصلش غله و میوه باشد در حق بزرگانی که از دشت خاوران برخاسته اند گفته اند:
بر سپهر صیت گردان شد بخاک خاوران
تا شبانگاه آمدش چار آفتاب خاوری
خواجه ای چون بوعلی شادانی آن صاحب قران
مفتیی چون اسعد مهنه ز هر شینی بری
صوفیی صافی چو سلطان طریقت بوسعید
شاعری فاخر چو مشهور خراسان انوری.
خاوران بصورت خاواران هم ضبط گردیده است. (از سرزمینهای خلافت شرقی). و رجوع شود به نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ 3 ص 157:
چنان کارگاه سمرقند شد
زمین از در بلخ تا خاوران.
منوچهری.
بنده ای را سند بخشی پیشکاری را طراز
کهتری را بر زمین خاوران مهتر کنی.
ناصرخسرو.
سرتاسر خاک خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست
در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست
کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست.
ابوسعید ابوالخیر.
شادباش ای آب و خاک خاوران کز روی لطف
هم چو آب بحر و خاک کان گهر می پروری.
انوری.
با کو بدعای خیرش امروز
ماند بسطام خاوران را.
خاقانی.
تو خسرو خاوری در امرت
تعظیم بخاوران ببینم.
خاقانی.
موصل ببقای آن نکونام
فرماندۀ خاوران بسطام.
تحفه العراقین (از شرفنامۀ منیری).
شاهی که عرض لشکر منصور اگر دهد
از قیروان سپه بکشد تا بخاوران.
سعدی.
دی ز دشت خاوران چون ذره مجهول آمده.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
طبران. یکی از دو شهر باستانی طوس. طابران و نوقان، که مجموعاً طوس نامیده میشدند. (مراصد الاطلاع نقل به معنی) ، یاقوت در معجم البلدان به نقل از بلاد ری گوید: خراسان چهار قسمت بوده، ربع اول ایرانشهر که عبارت بود از نیشابور، قهستان، طبسان، هرات، بوشنج، بادغیس و طوس که نام آن طابران است. (معجم البلدان). و این شهر مولد شاعر شهیر فردوسی طوسی علیه الرحمه است از قریۀ باژ. رجوع به چهار مقاله چ قزوینی چ بریل ص 47 شود: و چون نتواند بر آن راه رفتن اگر براه هرات و سرخس رود ممکن باشد او را گرفتن. پس بر این عزم سوی طابران طوس رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 616). و سبج (شبه) نیکومعدنش در طابران طوس است. (الجماهر بیرونی ص 199)
یکی از نقاط قلمرو ابوخزیمه بوده است. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام شهری و دربندی است از ولایت شروان و بمعنی ولایتی از شروان. (برهان). شابران و شروان نام دربند است. حکیم خاقانی گوید:
تا نه بس دیر از کمال عدل شاه
مصر و ری در شابران بینی بهم.
در بعض فرهنگها شابران نام ولایت ودر بعض فرهنگها نام شهر است و آن را شاوران نیز گویند. حکیم خاقانی گوید:
هیبت او مالک آیین و زبانی خاصیت
دوزخ از دربند و ویل از شابران انگیخته.
(شعوری ج 2 ص 130).
نام دربند شیروان باشد. حکیم خاقانی فرماید:
شمشیرش از آسمان مدد یافت
فتح در بند شابران را.
(جهانگیری).
نام شهری که آن را شاوران نیز گویند. (غیاث). نام ولایتی از شیروان. (انجمن آرا). و یاقوت آرد: از اعمال اران است که انوشیروان آن را بنا نهاد و گفته اند از اعمال دربند یا باب الابواب است. میان آن و شهر شروان در حدود بیست فرسنگ راه است. (معجم البلدان). انوشیروان عادل ساخت هوایش گرم است و آبش ناگوارنده، حاصلش غله و دیگر حبوبات نیکو باشد. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 92). شهری است به ارمینیه. (فهرست نخبه الدهر دمشقی چ لایپزیک). و رجوع به متن نخبهالدهر ص 189 شود. مقدسی و دیگر مؤلفان قدیم دو شهر دیگر را در ایالت شروان نام برده اند که محل آنها معین نشده است: یکی شابران که اکثراهالی آن عیسوی بوده اند و چنانکه نقل شده در بیست فرسخی دربند جای داشته است و دیگر شروان که در جلگه ای واقع و دارای مسجدی در بازار بوده و از جادۀ در بندسه روز راه تا شماخی کرسی ایالت شیروان فاصله داشته است. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 193).
گر شابران بهشت ارم شد بعهد او
شروان بفرش از حرم امسال درگذشت.
خاقانی.
و رجوع به شاوران و جامع التواریخ رشیدی و حبیب السیر چ تهران ج 4 ص 502 و از سعدی تا جامی تألیف ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ص 101 شود
لغت نامه دهخدا
طاقچه بزرگی نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشدگاهی طرف بیرون آنرا پنجره گذاشته و طرف درون آنرا نقاشی کرده و جام و شیشه الوان کنند و گاهی خالی گذارند و گاه هر دو طرف را شیشه کنند، روزنی که برای ورود روشنی آفتاب در عمارت گذارند، قسمی از حمام که در آن نشینند و خود را شویند و چرک خود را باز گیرند، گلخن حمام، کوره مسگری و آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جابرانه
تصویر جابرانه
ستمگرانه ستمگرانه ستمکارانه ظالمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارانو
تصویر خارانو
جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارراه
تصویر خارراه
کنایه از کسی یا چیزی که مانع پیشرفات کسی بشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
جای پرخار خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازغان
تصویر خازغان
ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
مغرب، مشرق، گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادران
تصویر بادران
حرکت دهنده باد، فرشته ای که باد را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
مرکب از اخبر مفرد مغایب مذکر از فعل ماضی نا ضمیرمتکلم مع الغیر) خبر داد ما را: و بدو روایت حدثنا واخبرنا اندر کتاب مولود محمد... گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابدان
تصویر تابدان
گلخن حمام، کوره آهنگری و مسگری، پنجره یا دریچه ای که برای استفاده از روشنایی آفتاب در دیوار تعبیه کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جابرانه
تصویر جابرانه
((بِ نِ))
ظالمانه، ستمکارانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خارانو
تصویر خارانو
جوجه تیغی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
((وَ))
مغرب، مشرق
فرهنگ فارسی معین
مشرق، مشرق زمین، شرق، مشرق و مغرب
متضاد: باختران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرکوبگر، ظالم، استبدادی
دیکشنری اردو به فارسی