جدول جو
جدول جو

معنی خائباً - جستجوی لغت در جدول جو

خائباً(نِ رَ گِرِ تَ)
در حالت نومیدی در حالت یأس. در حالت دست نیافتن به مطلوب و در این حال باخاسراً آید: خائباً و خاسراً باز گشتند از ترمذ وز راه دز آهنین سوی سمرقند رفتند. (تاریخ بیهقی ص 474). خائباً و خاسراً به بغداد افتادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287). خجل و پشیمان خائباً و خاسراًبازگشت. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به خائب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خابان
تصویر خابان
(پسرانه)
نام سردار ایرانی در زمان رستم فرخزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاربار
تصویر خاربار
تودۀ خاروخس، برای مثال ششم گردد ایمن ز نااستوار / همی پرنیان جوید از خاربار (فردوسی - ۷/۱۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
دهانۀ گشاد دیگ، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رجوع به ایباء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رجوع به ایباب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رجوع به ایبان شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ بَ)
تأنیث خائب، ناامید:
هر صباحی فرقه ای را راتبه
تا نماند امتی زو خائبه.
مولوی.
رجوع به خائب شود
لغت نامه دهخدا
یکی از سرداران ایرانی که ازجانب رستم بن فرخ زاد بجنگ مثنی بن حارثه و ابوعبیدۀ ثقفی به حیره شد و بر دست مسلمانان اسیر گشت و سرانجام در جنگ کشته شد، (از تاریخ گزیده چ عکسی ص 174)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
جمع واژۀ نائبه. رجوع به نائبه شود:
تو مرفه عیش و بدخواهان تو
یافته از نائبات عصر عصر.
سوزنی.
او نائب خداست به رزق من
یارب ز نائبات نگهدارش.
خاقانی.
ثبات عمر تو باد و دوام عافیتت
نگاهداشته از نائبات لیل و نهار.
سعدی.
گریز نیست کسی را زحادثات قضا
خلاص نیست تنی را ز نائبات قدر.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
رجوع به نایبان شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
روز و شب. (منتهی الارب). دائبین. (ترجمان القرآن جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گِ رِ تَ)
دائم. همیشه. پیوسته. مدام. (آنندراج) : و دائماً از آن زمان که توجه بخدمت ایشان کردم در خاطر من این بود که در بخارا اول بخدمت ایشان مشرف گردم. (انیس الطالبین نسخۀ خطی مؤلف ص 82).
او بیان میکرد با ایشان فصیح
دائماً ز افعال و اقوال مسیح.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ / کِ دَ)
اکثر اوقات. بیشتر. در غالب. رجوع به غالب شود:
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد.
حافظ.
، باحتمال اغلب. ظاهراً:
محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه میداند من فرزانه را.
سلمان
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
دو شعبه است (از رودی) یکی از آن میریزد در غیقه دیگر در یلیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ تَ)
در حالت پنجم بودن. و معمولاً در آغاز قسیمهای یک مقسم بکار رود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، ناحیه ای است در 18 هزارگزی باختر مشکین شهر و 8 هزارگزی شوسۀمشکین شهر اهر، این دهکده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و دارای 93 تن سکنه است که شیعی مذهب و ترک زبانند، آب آنجا از اهرچای و محصولات آن غلات و حبوبات و پنبه و برنج میباشد، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه تبریز و مراغه میان تازه کند و خضرلو در 97000 گزی تبریز
لغت نامه دهخدا
نوعی از بازی است، (ناظم الاطباء)،
کنایه از طفل است چون با خاک بازی می کند
لغت نامه دهخدا
(ضِ عَنْ)
در حال خضوع. در حال خشوع. در حال فروتنی. خاضعانه
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای بوده است که در حدود بست و هراه واقع بوده و مصحح تاریخ سیستان نتوانسته است نام حقیقی و جای واقعی آن را تشخیص دهد، رجوع بحاشیۀ ص 292 تاریخ سیستان شود ’: از سوی خاربار احمد بن اسماعیل بود که از هری رفته بود که به سیستان آید’، (تاریخ سیستان ص 292)
لغت نامه دهخدا
رسم الخطی از خواربار و صحیح همین صورت اخیر است، رجوع بخواربار شود، بیت ذیل ازعنصری در بعضی نسخ بدین صورت آمده است:
جهانیان همه انبار خار بار کنند
ستوده خوی تو از آفرین نهد انبار،
عنصری
لغت نامه دهخدا
از نواحی بلخ است، (معجم البلدان ج 3 ص 386)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
خازباز. رجوع بخازباز شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ / زَ زُ / زُ زِ / زِ زُ / زُ زِنْ / زِ نِ)
مگسی است که در مرغزارها باشد. خزباز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) :
من الناس من تجوز علیه
شعراء کانها الخازباز.
از متنبی (از اقرب الموارد).
، صدای مگس. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). وز وز مگس، گربه. (ناظم الاطباء) ، نام دو گیاه است یکی کحلاء و دیگری درماء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علتی است که در گردن شتر و مردم عارض شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
آنکه به مطلوب خود دست نیابد. (منتهی الارب). مأیوس و بی بهره. (غیاث اللغات). نومید. ناامید. نمید، خائب و خاسر از اتباع است
لغت نامه دهخدا
تصویری از دائبان
تصویر دائبان
شب و روز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائبات
تصویر نائبات
جمع نایبه (نائبه) حوادث مصایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائب
تصویر خائب
مایوس و بی بهره، نومید، نا امید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائبات
تصویر نائبات
((ئِ))
جمع نائبه، پیش آمدها، بلایا، حادثه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غالباً
تصویر غالباً
((لِ بَ نْ))
اغلب، بیشتر
فرهنگ فارسی معین
احتمالاً
دیکشنری اردو به فارسی