جدول جو
جدول جو

معنی حیوص - جستجوی لغت در جدول جو

حیوص
(حَ)
دابه حیوص، ستور رمنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حیوص
(تَ)
برگشتن و به یک سو شدن از چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بگردیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بگردیدن و بگریختن. (المصادر زوزنی). رجوع به حیص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حیص
تصویر حیص
کنار افتادن، یک سو شدن، برگشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیوه
تصویر حیوه
حیات، زیستن، زنده بودن، مقابل ممات، زندگی
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ احوص، آنان که گوشۀ چشم ایشان تنگ باشد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کیص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به کیص شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
ج قیص، بانگ کننده. (منتهی الارب). رجوع به قیص شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حفص. (اقرب الموارد). رجوع به حفص شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
شهری نزدیک مصیصه در خاور جیحان بوده که هشام بن عبدالملک خندق آنرا بساخته. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حص
لغت نامه دهخدا
(حَیْ یو)
مذکر حیه. افعی و مار. (اقرب الموارد). مارنر. (آنندراج) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) : ویأکل الحیه و الحیوتا. (اصمعی از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بسیار میل کننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَیْ یُ)
احاطه کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کار کردن شمشیر، لازم شدن کاری به کسی و واجب گشتن، فرودآمدن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به حیق شود
لغت نامه دهخدا
(حَ یاتْ)
رسم الخطی از کلمه حیاهیا حیات خاص قرآن کریم. حیاه. زندگی. (منتهی الارب). زندگانی. (ترجمان عادل) (مهذب الاسماء) :
و تشعل حولک النیران لیلا
کذلک کنت ایام الحیوه.
(از تاریخ بیهقی).
- حیوه طیبه، روزی حلال. (منتهی الارب).
- ، بهشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ وی ی)
و حیی منسوب است به حی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ غُ)
فرونشستن آماس جراحت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بشدن آماس. (تاج المصادر بیهقی) ، کم شدن تیزی جنبش بازپیچ، بنرمی بیرون کردن خاشاک از چشم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَوْ وُ)
حیصه. حیوص. محیص. محاص. حیصان. برگشتن و به یک سو شدن از چیزی یا در حق دوستان حاصوا گویند و در حق دشمنان انهزموا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گریختن. (ترجمان عادل). بگریختن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیوت
تصویر حیوت
مار نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیود
تصویر حیود
بسیار میل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیول
تصویر حیول
متغیر گردیدن، دگرگون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوه
تصویر حیوه
زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوی
تصویر حیوی
منسوب به حی یعنی زنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوص
تصویر حوص
دل پیچه، بر هم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
کنار افتادن بیکسو شدن، یا حیص بیص. گیر و دار سختی و تنگی جنگ و غوغا. بربستن، یکسو شدن، کنار افتادن، برگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حموص
تصویر حموص
خفت آماس، بیرون کردن خاشاک از چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفوص
تصویر حفوص
جمع حفص، زنبیل های چاهروبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیص
تصویر حیص
((حِ))
کنار افتادن، به یک سو شدن
فرهنگ فارسی معین