جدول جو
جدول جو

معنی حیدری - جستجوی لغت در جدول جو

حیدری
مقابل نعمتی، هر یک از پیروان قطب الدین حیدر، عارف ایرانی (۵۰۸ ی ۶۱۵ قمری)، مربوط به حیدر (لقب علی بن ابی طالب)، کنایه از شیعه مثلاً مذهب حیدری
تصویری از حیدری
تصویر حیدری
فرهنگ فارسی عمید
حیدری
(حَ دَ)
حلقه ای که بگوش پسران میکردند تعویذ را. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
حیدری
(حَ دَ)
منسوب به حیدر که نامی است علی بن ابیطالب (ع) را. رجوع به حیدر شود: الحمدﷲ که این مدعی خود نه عمری است و نه حیدری. (نقض الفضایح).
- مذهب حیدری، مذهب شیعه که منسوب است به علی بن ابیطالب (ع) :
حذر کن ز عام و ز گفتار خام
گرت میل زی مذهب حیدری است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
حیدری
(حَ دَ)
دهی است از دهستان انگالی بخش برازجان شهرستان بوشهر. در ساحل جنوبی رود حله. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیری. دارای 182تن سکنه است. محصولاتش غلات و صیفی جات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
حیدری
(حَ دَ)
مقابل نعمتی. منسوب به حیدر، پیرو قطب الدین حیدر یکی از عرفای نامی ایران متوفی به سال 618 هجری قمری
- جنگ حیدری و نعمتی، جنگی و بحث و جدلی میان پیروان این دو عارف. رجوع به فرهنگ فارسی معین شود. دو دستۀ حیدری و نعمتی در غالب شهرهای ایران بودند و در همه سال خاصه در عاشورا با یکدیگر بجنگهای سخت میپرداختند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به نعمتی شود.
- طایفۀ حیدری، مقابل طایفۀ نعمتی، پیروان شاه نعمت اﷲ
لغت نامه دهخدا
حیدری
(حَ دَ)
مولانا حیدری، از شاعران و از اهل تبریز است. مردی خوش صحبت بود بارها بهندوستان مسافرت کرد. صحبت وی از شعرش گرمتر بود. او راست:
همچو آتش نالۀ خونین دلان دردمند
بیشتر دارد اثر هرچند میگردد بلند.
درکشور هند شادی و غم معلوم
در عالم غم خاطر خرم معلوم...
رجوع به تذکرۀ مجمعالخواص ص 217 شود
لغت نامه دهخدا
حیدری
منسوب به حیدر (قطب الدین) پیرو طریقت حیدری مقابل نعمتی
تصویری از حیدری
تصویر حیدری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حیدر
تصویر حیدر
(پسرانه)
شیر، لقب علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
شیر، پستاندار گوشت خوار و درنده، از خانوادۀ گربه سانان و به رنگ زرد که نر آن در اطراف گردن یال دارد
فرهنگ فارسی عمید
(وَ یَ)
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش حومه شهرستان تربت حیدریه است. این دهستان از 29 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن 16672 تن است و آبادی مهم آن قهندز است که 1256 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر. دارای 561 تن سکنه. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
دهی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن. دارای 1704 تن سکنه است. محصول آن غلات، حبوبات و انگور است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
دهی است جزءدهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. واقع در دوهزارگزی شمال ضیأآباد و 5 هزارگزی راه شوسۀ زنجان. دارای 1011 تن سکنه است. محصولاتش غلات و دیمی و آبی، سیب زمینی، انگور، بادام، قیسی و جنگل تبریزی. اهالی به کشاورزی و گله داری، قالیچه، گلیم و جاجیم بافی گذران میکنند. از آثار قدیمۀ آن پل آجری معروف شاه عباس روی رود خانه ابهررود کنار این ده واقع و امامزاده دارد. راه آن مالرو است و از راه شوسۀ زنجان میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(حُ دُرْ را)
چشم کلان یا سطبر و صلب و تیزنظر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ دا)
رفتار متکبر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، حمار حیدی و حیّد، خر که برجهداز سایۀ خود بشادی. هیچ مذکری جز این کلمه بر وزن فعلی ̍ نیامده است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ را)
مؤنث حیران. زن سرگشته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، شب بسیار مظلم و تاریک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ ری ی)
حیری ﱡالدّهر و حاری دهر و حیری دهر. یعنی ابداً. (اقرب الموارد). گاهی (هیچگاه) . (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ایوان و رواق و طاق. (از آنندراج) (برهان). رواق و ایواق. (صحاح الفرس). و به این معنی با خاء نقطه دار هم بنظر آمده است. (برهان) :
یک روز خطا کردم و نانش بشکستم
بشکست مرادست (و برون کرد ز حیری.
شفقی (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
منسوب به حیره. (الانساب). رجوع به حیره شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
نام علی بن ابیطالب (ع). (شرفنامۀ منیری) :
گر او رفتی بجای حیدر گرد
برزم شاه گردان عمرو عنتر
نش آهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی.
این سنیان که سیرتشان بغض حیدر است
حقا که دشمنان ابوبکر و عمرّند.
ناصرخسرو.
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمدلوا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
شیر. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). اسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، حیادر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
نورالدین محمد. صاحب نفثهالمصدور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : قدیمترین نمونۀ این شیوه یعنی نثر متکلفانه و مسجع ومصنوع مقامات حمیدی و نفثهالمصدور زیدری... می باشد. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 287). رجوع به نسوی محمد بن احمد و خطوط خوش کتاب خانه شاهنشاهی و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ را)
هموار: لسان بیدری، زبان هموار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اینجایی. (ناظم الاطباء) :
مرا گفت کاینجا غریبست جانت
بدو کن عنایت که تنت ایدریست.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 59).
جان من تا ز تست آنجایی
من کجا ایدری توانم شد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 748).
، استخوان پرمغز گردانیدن فربهی شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پیه ناک گردانیدن فربهی شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ رَ)
ابوالحسن فقیه داودی. از اخیار علماء و دانشمندان و با ابن الندیم معاصر و دوست بوده است. رجوع به فهرست ابن الندیم چ مطبعۀ رحمانیۀ مصر ص 307 شود
لقب علی بن ابیطالب (ع) :
انا الذی سمتنی امی حیدره
ضرغام آجام و لیث قسوره.
(منسوب بحضرت علی (ع))
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ رَ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل. دارای 100 تن سکنه است. محصولاتش غلات و میوه. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ را / حُ را)
جمع واژۀ حیران. مردان سرگشته. سرکشتگان. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به حیران شود
لغت نامه دهخدا
(بَدَ ری ی)
منسوب است به بیدره. (از معجم البلدان). منسوب است به بیدر که قریه ای است از قرای بخارا. (از انساب سمعانی) ، لقب ابوالحسن مقاتل بن سعد زاهد بیدری بخاری. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیدری
تصویر لیدری
قیادت رهبری پیشوایی: لیدری حزب... بالله بود. رهبری پیشوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدری
تصویر ایدری
اینجایی، این جهانیدنیوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاری
تصویر حیاری
جمع حیران، سرگشتگان، جمع حیران، سرگشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
شیر، اسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدری
تصویر ایدری
اینجایی، این جهانی، دنیوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
((حِ دَ))
شیر، لقب علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی معین
اسد، شیر، ضیغم، لیث، هژبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد