جدول جو
جدول جو

معنی حیاطه - جستجوی لغت در جدول جو

حیاطه(تَ)
نگاه داشتن. حوط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حوط و حیاطت شود
لغت نامه دهخدا
حیاطه
نگاهداشتن
تصویری از حیاطه
تصویر حیاطه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حیاط
تصویر حیاط
صحن خانه، زمین جلو ساختمان که دور آن دیوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیطه
تصویر حیطه
زمین، میدان یا مکانی مشخص برای انجام عملی خاص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیاطت
تصویر حیاطت
حفظ کردن، نگه داری کردن، تعهد کردن، پاسداری، نگه داری
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ضَمْ مُ)
بافتن جامه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بافندگی. جولاهی. رجوع به حوک و حیاک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شیط. (منتهی الارب). رجوع به شیط شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَلْ لُ)
خیط و آن دوختن جامه باشد. جامه دوختن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). درزیگری کردن. رجوع به خیط شود
لغت نامه دهخدا
(خَیْ یا طِ)
نخی که بدان جامه دوزند و خیاطی کنند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
صنعت خیاطی. (ناظم الاطباء). عمل خیاطی. عمل خیاط. دوزندگی. درزیگری:
صوفیی باشد بنزد این لاّم
الخیاطه واللواطه والسلام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
مرد خرد و ریزه، دختر خردسال، هر چیز که خرد دانند آنرا، یکی حطاط. یعنی یکی از دمیدگیهای روی و سر نره که ریم دهد و قرحه نکند. (منتهی الارب). یکی بثره و دانه از دمیدگیهای روی. برجستگی روی. (مهذب الاسماء). بردمیدگی روی
لغت نامه دهخدا
(حِ طَ)
گندم فروشی. (منتهی الارب). حرفۀ حنّاط. (اقرب الموارد) ، حنوطفروشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ)
محوطه ای که برای غله سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پرخو. (السامی فی الاسامی). جوبه. (صراح اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گناه کردن. (منتهی الارب). رجوع به حوب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَلْ لی)
گرد آوردن چیزی و فعل آن از نصر است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به حوز شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
نگاه داشتن. حیاطه. (صراح). نگهبانی. (غیاث). پاس داشتن: و او را در کنف رعایت و حیاطت خویش میداشت. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به حیاطه شود
لغت نامه دهخدا
(حَیْ یا کَ)
مؤنث حیاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حیاک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَمْ مُ)
آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن. و کذلک النخل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حول و حوول و حیال شود
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
سوزش و درشتی حلق. درد گلو. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سوزش دل و معده. (مهذب الاسماء) ، درختی است مانند درخت انجیر که در آن مار باشد، گیاهی است مانند صلّیان سوی انها خشنه خاصهً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، انجیر کوهی. (منتهی الارب) ، انجیر سیاه خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، انجیرتر. (منتهی الارب) ، دانۀ دل و سیاهی آن یا خون دل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). میانۀ دل. (مهذب الاسماء) ، کاه ارزن. (منتهی الارب) ، کاه ذرت خاصهً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حواطه
تصویر حواطه
پر خو (غله دان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاط
تصویر حیاط
محوطه و هر جای که دیوار بست و سرای و خانه و صحن خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاه
تصویر حیاه
زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
حفظ کردن در پناه گرفتن نگاهبانی کردن، هر جای احاطه شده زمینی فراخ که اطراف آنرا احاطه کرده باشند دیواربست. دیوار بست، دیوار بر آوردن دیوار کشیدن، دز پناه گرفتن، هشیاری، دلسوزی، زن پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماطه
تصویر حماطه
سوزش و درشتی حلق، درد گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حناطه
تصویر حناطه
گندم فروشی، کافور فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاکه
تصویر حیاکه
بافتن بافندگی جولاهی، خرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاطت
تصویر حیاطت
حفظ کردن، نگاهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاصه
تصویر حیاصه
دوالی که بدان تنگ زین بندند. دوال تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیابه
تصویر حیابه
گناه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیاطه
تصویر خیاطه
درزیگری دوخت و دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاطه
تصویر شیاطه
سوختن مینوی نیست گردیدن، سوخته شدن، زیت جوشاندن بنگرید به شیاطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاصه
تصویر حیاصه
((صَ))
دوالی که بدان تنگ زین بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیطه
تصویر حیطه
گستره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیاط
تصویر حیاط
سرا، میان سرا
فرهنگ واژه فارسی سره
نخ خیاطی
فرهنگ گویش مازندرانی