جدول جو
جدول جو

معنی حکوف - جستجوی لغت در جدول جو

حکوف
(حُ)
سستی در عمل. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حکوف
سستی در عمل
تصویری از حکوف
تصویر حکوف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حتوف
تصویر حتوف
حتف ها، مرگ های طبیعی، موت ها، جمع واژۀ حتف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حروف
تصویر حروف
حرفها، جمع واژۀ حرف
حروف روادف: حروف ث، خ، ذ، ض، ظ، غ (ثخذ و ضظغ) که در آخر حروف ابجد قرار دارند
حروف صفیر: حروف ز، س، ص
حروف عالیات: در تصوف موجودات یا شئون ذاتی موجود در غیب الغیوب مانند درخت در هسته، برای مثال ما جمله حروف عالیاتیم مدام / پنهان ز همه به غیب ذاتیم مدام ی هرچند کتاب عالمی بنوشتیم / پوشیده ز لوح کائناتیم مدام (شاه نعمت الله ولی - لغتنامه - ۸۱۵)
حروف عله: «و»، «ا» و «ی»
حروف معجم: مقابل حروف مهمله، حروف هجائیه، حروف نقطه دار مانند ب، ت، ث
حروف مهمله: مقابل حروف معجم، حروف بی نقطه مانند ا، ح، د، ر، س
حروف هجا: نشانه هایی که کلمات با آن نوشته می شود، از الف تا یا، الفبا
حروف تهجی: نشانه هایی که کلمات با آن نوشته می شود، از الف تا یا، الفبا، حروف هجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوف
تصویر شکوف
پسوند متصل به واژه به معنای شکوفنده، برای مثال که لشکر شکوفان مغفر شکاف / نهان صلح جستند و پیدا مصاف (سعدی۱ - ۷۷ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوف
تصویر کوف
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، شباویز، کنگر، بیغوش، کلک، هامه، مرغ شب آویز، مرغ بهمن، بوم، مرغ حق، کوچ، کوکن، بوف، چغو، مرغ شباویز، چوگک، کول، کلیک، پسک، آکو، بایقوش، پشک، اشوزشت، پش، پژ
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
سختی عیش. عیش به سختی. کمی مال، خشکی، چشم زخم رسیدگی
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حرف. حروف متداول خط کنونی فارسی، سی وپنج یا سی وهفت است. رجوع به حرف و سبک شناسی ج 1 صص 188-196 شود:
وآن حرفهای خطکتاب او
گوئی حروف دفتر قسطا شد.
دقیقی.
گشتن حال و سخن گفتن بآواز حروف
زبر و زیر همه جمله بزیر قمر است.
ناصرخسرو.
و اعیان این مملکت به دیدار او مفتخرند و جواب این حروف را منتظر. (گلستان). هذا قول الشافعی بحروفه. (المزهر سیوطی) ، یعنی بعبارته.
، حرفهای سربی که در چاپخانه های حروفی بکار برده میشود (اصطلاح امروز).
- حروف اعجام، حروف معجمه. حروف تهجی. ا ب ت ث ح الخ. و رجوع به اعجام و حروف معجم شود.
- حروف تخصیص، حروف تهجی.
- حروف جاره، حروف اضافه.
- حروف جمّل، ابجد، هوز، حطی، کلمن، سعفص، قرشت، ثخذ، ضظغ.
- حروف چشمه دار، حروف صاحب دایره.
- حروف حلقیه، حروف شفویه یا شفهیه. رجوع به شفویه شود.
- حروف عالیات، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: هی الشئون الذاتیه الکامنه فی غیب الغیوب، کالشجره فی النواه و الیها اشار الشیخ بقوله:
کنا حروف عالیات لم تقل
متعلقات فی ذری اعلی القلل
انا انت فیه و نحن انت و انت هو
و الکل هو هو فسل عمن وصل.
هکذا فی اصطلاحات الصوفیه لکمال الدین ابی الغنائم.
- کتاب الحروف، نام دیگر کتاب الهیات ارسطوست.
ترکیب های دیگر:
- حروف صامته. حروف عاطفه. حروف عطف. حروف عله. حروف قلقله. حروف لسنیه یا لسانیه ر ز ژ س ش ص ض. حروف مستعلیه. حروف مسروقه. حروف مشبههبالفعل. حروف معانی. ادوات. رباطات (منطق). حروف تهجی عام. حروف نقطه دار. حروف منقوطه. حروف مقرمطه. حروف مهمله. حروف غیرمعجمه. حروف غیرمنقوطه. حروف مهموسه. حروف ناصبه. حروف نافیه. حروف نداء. حروف نطعیه. حروف نقطه. رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود.
، (علم...) علمی است که از خواص حروف بطور مفرد و یا مرکب بحث کند، و موضوع این علم، حروف هجاء باشد. ابن ندیم در فهرست و ابن خلدون در مقدمه درباره آن بحث کرده اند و ما اندکی از آنرا زیر عنوان حروفیان یاد میکنیم. چلبی فهرست کتبی که در این موضوع نوشته شده است چنین یاد کرده است: ازهارالاّفاق، اساس العلوم و المعانی، اسرارالحروف، الاسرار الشافیه الروحانیه، الاشاره المعنویه، اظهارالرموز، اکسیرالاسماء، الواح الذهب، ایماء الی علم الاسماء، الباقیات الصالحات، بحرالفوائد الحرفیه، بحرالوقوف، بدر ریاض المعارف، برقهالانوار، البرقه النورانیه، بروق الانوار، بغیهالطالب، البهاء الامجد، بهجهالاسرار، بهجهالاّفاق، بیان المغنم، التعلیقه الکبری، تمیزالصرف، تنزیل الارواح، التوسلات الکتابیه، تیسیرالعرف، تیسیرالمطالب، جامعاللطائف، جنهالاسماء، الجواهر الخمس، الحائز للعون الناجز، حدائق الاسماء، حدیقهالاحداق، الحدیقه السندسیه، الحرز الاسنی، حرزالاقسام، حرزالامان، الحروف الوضعیه، حقائق الحروف، الحقائق السبوحیه، حل رموزالاسماء، حل الرموز، حلهالکمال، خافیه افلاطون و جعفر الصادق و هرمس، خواص الاسرار، خواص الاسماء، خواص القرآن، الخواطر السواغ، الدر المنظم، الدر النظوم، الدر النظیم، درالاسرار، درهالاّفاق، دره تاج السعاده، دره فنون الکتاب، درهالمعارف، الدرهالناصفه، الرساله اللاهوتیه، رسالهالخفا، الرمز الاعظم، رمزالحقائق، روض الاسرار، روض المعارف، روضهالاسرار، روضهالانوار، زبدهالمصنفات، سرالصرف، سجل الارواح، سجنجل الارواح، سجنجل الجمال، السر الابجدی، سرالاسرار، السر الاسنی، السر الافخر، سرالانس، السر الجامع، سرالجمال، السر الخفی، السر الربانی، سرالسعاده، السر المصون، السر الغامض، السر الفاخر، السر المصون، السر المکتوم، السعد الاکبر، سفر ابراهیم علیه السلام، سفر ادریس علیه السلام، سفر آدم علیه السلام، سفر ارمیا، سفرالخفایا، سفر ذی القرنین، سفر شیت، سفرالمستقیم، سفر نوح علیه السلام، سواطعالانوار، سین الاسرار، شرف التشکیکات، شفأالصدور، شمس الارواح، شمس الاسرار، شمس الاّفاق، شمس الجمال، شمس الرقوم، شمس لطائف الاسماء، شمس مطالعالقلوب، شمس المعارف، الشمس المنیر، شمس الواصلین، شمس الوصال، الصراط المستقیم، طبیعت نامه، طلسم الارواح، طلسم الاسرار، طلسم الاشباح، الطلسم المصون، عجائب الاتفاق، عجائب الاسماء، العقد المنظوم، العلم الاکبر، علم الهدی، العلم الاسنی، عیون الحقائق، غایهالاّمال، غایهالحکیم، الغایه القصوی، فاتح المغنم، فتح الکنوز الحرفیه، فخرالاسماء، فرح نامه، فصول سبعه، فصول عشره، فلک الرموز، فلک السعاده، فواتح الاسرار، فواتح الجمال، فهم سلوک المعنی، قاف الانوار، قبس الاقتداء، قبس الانوار، قلم الاسرار، کتاب اسراسم، کتاب الاسفوطاس، کتاب التعریف، کتاب تنکلوشا، کتاب ثابت، کتاب بلیناس، کتاب طمطم، کتاب الغین، کتاب فاه باللسان، کتاب کنکه، کتاب کیباس، کتاب اللوح، کتاب الملاطیس، کتاب الملکوت، کتاب الهاریطوس، کشف اسرارالحروف، کشف اسرارالمعانی، کشف الاسرار، کشف الاشارات، کشف السر المصون، کشف السر المکنون، کشف الغطا، کشف المعاد، الکشف الکلی، کعبهالاسرار، کعبهالجمال، کنزالاسرار، کنزالالواح، کنزالانوار، الکنز الباهر، کنزالدرر، کنزالسعاده، کنزالقاصدین، کنزالمطالب، الکنز المطلسم، کیمیاءالسعاده، لطائف الاسماء، لطائف الاشارات، لطائف الاّیات، اللطائف الخفیه، اللطائف العلویه، اللطائف الفریده، لمعهالانوار، لوامعالانوار، لوامعالبروق، لوامعالتعریف، لوایح الانوار، المبادی و الغایات، مدخل الی علم الحروف، مشرق الانوار، مصابیح فی الحروف، المطلب الاسنی، مفتاح ابواب السعاده، مفتاح البرق المنشور، مفتاح الکنوز، المقام الاسنی، منبعالاسماء، مناهج الاعلام، منبعالاصول، منبعالعلوم الربانیه، منهج الوهبیه، منیهالطالب، مواقف الغایات، مواقیت البصائر، المواهب الربانیه، نرجس الاسماء، نزههالنفوس، نسیمات الفاتحه، النفحه القدسیه، نور انواره المعارف، وشی المصون، هدایهالقاصدین، یاءالتصریف
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پیوسته پیش آمدن بر کسی و روی آوردن. (از منتهی الارب). روی فرا چیزی کردن. (تاج المصادر بیهقی). روی به چیزی آوردن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). روی آوردن بر کسی و ملازم او گشتن. (از اقرب الموارد). عکف. و رجوع به عکف شود، مقیم ماندن. (از منتهی الارب). در جای مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی). مقیم شدن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) ، گوشه گرفتن درمسجد. (از منتهی الارب). اعتکاف. (اقرب الموارد) ، نگه داشتن خود را و اصلاح نمودن و دیری ورزیدن. (از منتهی الارب) ، بازداشته شدن، گرد چیزی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
اعضاء. کحف واحد آن است. (منتهی الارب). اعضاء و هی القحوف. (از اقرب الموارد). رجوع به کحف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَضْ ضُ)
گرد گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع شدن و گرد گشتن رمل و مردم. (از اقرب الموارد) ، با کوفیان مانند کردن خود را و نسبت نمودن با ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَقْ قُ)
از کار شدن موی سر از ناانداختن روغن مدتی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). از کار بشدن موی از بی روغنی. (تاج المصادر بیهقی). خشک بودن سر از دیر مالیدن روغن.
- حفوف ارض، خشک شدن تره و سبزه زمین. خشک بودن گیاه زمین.
، رفتن شنوائی بتمام.
- حفوف سمع، رفتن همه شنوائی و کر شدن.
، گرد برگرد برآوردن. گرد چیزی برآوردن. (زوزنی). گرد چیزی برآوردن، حفوف شارب،نیک بریدن بروت تا آنکه لب روت و ساده گردد. گرفتن موی بروت بتمام.
- حفوف رأس، نیک بریدن موی سر تا ساده گردد و رت شود. گرفتن موی سر بتمام
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حقف. ریگهای تودۀ کژ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حتف. (منتهی الارب) : همه را طعمه سیوف و عرضۀ حتوف گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). ملک زوزن عنان او عیان بگرفت و به اعیان ارکان اشارت کرد تا سیوف حتوف از نیام برکشیدند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کج شدن، نشستن آهودر حقف یا کج نشستن آن مانند حقف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چکیدن سقف خانه و جز آن از باران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). وکیف. رجوع به وکف و وکیف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صَوْ وُ)
حکایت کردن. بازگفتن. نقل کردن. (منتهی الارب). حدیث کردن. و این لغتی است در حکایت. (اقرب الموارد). رجوع به حکایه شود
لغت نامه دهخدا
پرنده ای است به نحوست مشهور که آن را بوم و چغد نیز گویند و آن دو قسم می باشد: کوچک و بزرگ، کوچک را چغد و بزرگ را بوم خوانند. (برهان). به معنی بوم است که به نحوست معروف است و بزرگ آن را خرکوف گویند. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). کوچ بود وآن جنسی هست از مرغان کوچک، در آذربایجان باشد کنکی (ظ. کنگر خوانند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 246). کوف مرغی باشد که او را بوم گویند و جغد گویند و کوچ گویند که در ویرانه ها باشد. کوف جغد بود و جغو نیزگویند. (حاشیۀ لغت فرس اسدی چ اقبال ص 246). جغد. چغو. کنگر. کوچ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در خراسان کیف گویند. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چون در او عصیان و خذلان تو ای شه راه یافت
کاخها شد جای کوف و باغها شدجای خاد.
فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 246).
جایی که بود آن دلستان با دوستان در بوستان
شد گرگ و روبه را مکان شد کوف و کرکس را وطن.
امیرمعزی
اتفاق چنان افتاد که در گور شکافی بود و در آن شکاف کوفی آشیانه کرده چون آواز لیلی اخیلیه بشنود از آنجا بپرید و آوازی کرد. (تفسیر ابوالفتوح، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گهی با کوف در ویرانه بودیم
گهی با صوف در کاشانه بودیم.
عطار (اسرارنامه).
کوف آمد پیش چون دیوانه ای
گفت من بگزیده ام ویرانه ای.
عطار (منطق الطیر).
چون باز سپید دست سلطانی تو
ویرانه چه می کنی تو چون کوف آخر.
عطار.
نشاند بی هنران را به جای اهل هنر
ندید هیچ تفاوت ز کوف تا به همای.
ابن یمین (از آنندراج).
، شانۀ جولاهگان را نیز گفته اند. (برهان). در برهان به معنی شانۀ جولاهگان هم نوشته. (آنندراج). شانۀ جولاهگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ عَ)
دوباره دوختن کرانه های ادیم را بر یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاف الادیم یکوفه کوفاً، اطراف ادیم را دوباره دوخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ناقه وکوف، شترمادۀ شیرناک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، (سحاب...، ابری که آهسته آهسته رود. اذا کانت تسیل قلیلاً قلیلاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حکو
تصویر حکو
حکایت کردن، باز گفتن، حدیث کردن، نقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوف
تصویر شکوف
شکاف و رخنه، شکافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروف
تصویر حروف
علاماتی که الفبا را تشکیل داده و کلمات از آنها ترکیب می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتوف
تصویر حتوف
جمع حتف، مرگ ها جمع حتف مرگها هلاکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتوف
تصویر حتوف
((حُ))
جمع حتف، مرگ ها، هلاک ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوف
تصویر کوف
بوم، جغد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حروف
تصویر حروف
((حُ))
جمع حرف، حرف ها، هر یک از قطعه های ریخته گری یا شکل های ترسیمی که در حروفچینی یا ماشین نویسی به کار رود، الفبا نشانه هایی که واژه های یک زبان به وسیله آن ها نوشته می شود، ایتالیک نوعی حروف چاپی لاتینی و یونانی
فرهنگ فارسی معین
بوف، بوم، جغد، کرکیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد