- حکما
- فرزانگان
معنی حکما - جستجوی لغت در جدول جو
- حکما
- حکیمان، فیلسوفان، طبیبان، شاعران
- حکما
- حکیم ها، پزشک ها، دانایان، دانشمندها، خردمندها، فیلسوف ها، جمع واژۀ حکیم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع حکیم، فرزانگان جمع حکیم
دستوری: زورکی
فرزان، فرزانش، فرزانگی
نا گزیر، حکماً، بی برو برگرد قطعا، براستی یقینا، (حتما خواهم رفت)
همسایگان، مهمانان
دانش، دانائی، علم
حاکمین، فرمانفرمایان و فرمانروایان، داوران، حاکمان
فرزبود فرزان: دریافت آمیغ هر چیزی دانشی که می پردازد به جاورها (احوال) و چگونگی های باشندگان بیرونی یا دیدنی آن چنان که هستند به اندازه توان آدمی سخن استوار آنچه از لگام که زنخ و روی دهان و دو سوی بینی را بپوشاند جانه بند
فلسفه، دلیل، علت، خرد، فرزانگی، نصیحت
حکمت اشراق: در فلسفه نوعی فلسفۀ عرفانی که اساس آن وصول به حقایق از طریق کشف و شهود می باشد
حکمت عملی: در فلسفه آگاهی های مربوط به امور و روابط انسانی مانند سیاست مدن، تدبیر منزل و تهذیب اخلاق
حکمت مشاء: در فلسفه شاخه ای از فلسفه که اساس آن وصول به حقایق از طریق استدلال و عقل می باشد
حکمت نظری: در فلسفه آگاهی های مربوط به اشیا و موجوداتی که در دسترس انسان نیست مانند فلسفه، الهیات، ریاضیات و طبیعیات
حکمت اشراق: در فلسفه نوعی فلسفۀ عرفانی که اساس آن وصول به حقایق از طریق کشف و شهود می باشد
حکمت عملی: در فلسفه آگاهی های مربوط به امور و روابط انسانی مانند سیاست مدن، تدبیر منزل و تهذیب اخلاق
حکمت مشاء: در فلسفه شاخه ای از فلسفه که اساس آن وصول به حقایق از طریق استدلال و عقل می باشد
حکمت نظری: در فلسفه آگاهی های مربوط به اشیا و موجوداتی که در دسترس انسان نیست مانند فلسفه، الهیات، ریاضیات و طبیعیات
به طور قطع و یقین، حتم، به یقین، شیرین، هر آینه، حقاً، یقیناً، قطعاً
احتمالاً، شاید
احتمالاً، شاید
حاکم ها، فروانروایان، داوران، قاضی ها، جمع واژۀ حاکم
دستور، روش، فرمان، گزاره، دستورنامه، فرمایش، فرداد
لگام در دهن اسب کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن
دفاع کردن، از کسی، نگهداری شده، نگاهداری کردن، کسی را
جایی که دیگران اجازۀ حضور در آن را ندارند
کسی که برای حل مشکل یا رفع دعوا انتخاب می شود، داور
حکمت ها، فلسفه ها، دلایل، نصیحتها، جمع واژۀ حکمت
فرانسوی بیخودی بیهوشی هم چنان همچنان مانند اینکه. یا کما اینکه. چنانکه خدای واجب کرده: این ارث را بین وراث کما فرض الله باید قسمت کرد. یا کما فی السابق. مانند پیش مانند گذشته چنانکه بود. یا کما کان. چنانکه بود یا کما هو. چنانکه او (آن) است همچنانکه بود. توضیح درعربی برای مذکر آید ولی در فارسی مراعات این امر نکنند. یا کما هو حقه. چنانکه شاید چنانکه حق اوست. یا کما هی. چنانکه او (آن) است تهمچنانکه بود. توضیح برای مونث آید ولی در فارسی مراعات این امر نکنند: ابونصر... . ابوالعلا رالله . . بخواند و صورت حال کما هی تقریر کرد. یا کما یلیق. چنانکه باید چنانکه سزد. یا کما یتبغی. چنانکه شاید چنانکه درخور است: مرد ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کما ینبغی کوشیده
فرمان، امر، در علم حقوق رای صادر شده از سوی دادگاه یا قاضی مثلاً حکم اعدام، نوعی بازی ورق، در ریاضیات نتیجۀ حاصل از یک فرض، قضا، سرنوشت، حکمیت، حکومت، اطاعت، تبعیت
حکم غیابی: در علم حقوق حکمی که دادگاه دربارۀ کسی که در جلسۀ دادرسی حاضر نشده صادر می کند
حکم غیابی: در علم حقوق حکمی که دادگاه دربارۀ کسی که در جلسۀ دادرسی حاضر نشده صادر می کند
صمغ یا شیرۀ انجدان به رنگ قهوه ای و طعم تلخ که خاصیت دارویی دارد، انغوزه
اغما
اغما
Injunction, Ordinance, Verdict, Judgment