جدول جو
جدول جو

معنی حکما - جستجوی لغت در جدول جو

حکما
فرزانگان
تصویری از حکما
تصویر حکما
فرهنگ واژه فارسی سره
حکما
حکیمان، فیلسوفان، طبیبان، شاعران
تصویری از حکما
تصویر حکما
فرهنگ لغت هوشیار
حکما
حکیم ها، پزشک ها، دانایان، دانشمندها، خردمندها، فیلسوف ها، جمع واژۀ حکیم
تصویری از حکما
تصویر حکما
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حکماء
تصویر حکماء
جمع حکیم، فرزانگان جمع حکیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکماء
تصویر حکماء
((حُ کَ))
جمع حکیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکماً
تصویر حکماً
((حُ مَ نْ))
ظاهراً، به احتمال قوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحکما
تصویر تحکما
دستوری: زورکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکمت
تصویر حکمت
(پسرانه)
فلسفه به ویژه فلسفه اسلامی، خردمندی، فرزانگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حکمت
تصویر حکمت
فرزان، فرزانش، فرزانگی
فرهنگ واژه فارسی سره
نا گزیر، حکماً، بی برو برگرد قطعا، براستی یقینا، (حتما خواهم رفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشما
تصویر حشما
همسایگان، مهمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکمت
تصویر حکمت
دانش، دانائی، علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکام
تصویر حکام
حاکمین، فرمانفرمایان و فرمانروایان، داوران، حاکمان
فرهنگ لغت هوشیار
فرزبود فرزان: دریافت آمیغ هر چیزی دانشی که می پردازد به جاورها (احوال) و چگونگی های باشندگان بیرونی یا دیدنی آن چنان که هستند به اندازه توان آدمی سخن استوار آنچه از لگام که زنخ و روی دهان و دو سوی بینی را بپوشاند جانه بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکمت
تصویر حکمت
فلسفه، دلیل، علت، خرد، فرزانگی، نصیحت
حکمت اشراق: در فلسفه نوعی فلسفۀ عرفانی که اساس آن وصول به حقایق از طریق کشف و شهود می باشد
حکمت عملی: در فلسفه آگاهی های مربوط به امور و روابط انسانی مانند سیاست مدن، تدبیر منزل و تهذیب اخلاق
حکمت مشاء: در فلسفه شاخه ای از فلسفه که اساس آن وصول به حقایق از طریق استدلال و عقل می باشد
حکمت نظری: در فلسفه آگاهی های مربوط به اشیا و موجوداتی که در دسترس انسان نیست مانند فلسفه، الهیات، ریاضیات و طبیعیات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حتما
تصویر حتما
به طور قطع و یقین، حتم، به یقین، شیرین، هر آینه، حقاً، یقیناً، قطعاً
احتمالاً، شاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حکام
تصویر حکام
حاکم ها، فروانروایان، داوران، قاضی ها، جمع واژۀ حاکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حکمت
تصویر حکمت
((حِ مَ))
علم، دانش، راستی، درستی، کلام موافق حق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکام
تصویر حکام
((حُ کّ))
جمع حاکم، فرمانروایان، ولات، استانداران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکم
تصویر حکم
دستور، روش، فرمان، گزاره، دستورنامه، فرمایش، فرداد
فرهنگ واژه فارسی سره
لگام در دهن اسب کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حما
تصویر حما
دفاع کردن، از کسی، نگهداری شده، نگاهداری کردن، کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حما
تصویر حما
جایی که دیگران اجازۀ حضور در آن را ندارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حکم
تصویر حکم
کسی که برای حل مشکل یا رفع دعوا انتخاب می شود، داور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حکم
تصویر حکم
حکمت ها، فلسفه ها، دلایل، نصیحتها، جمع واژۀ حکمت
فرهنگ فارسی عمید
فرانسوی بیخودی بیهوشی هم چنان همچنان مانند اینکه. یا کما اینکه. چنانکه خدای واجب کرده: این ارث را بین وراث کما فرض الله باید قسمت کرد. یا کما فی السابق. مانند پیش مانند گذشته چنانکه بود. یا کما کان. چنانکه بود یا کما هو. چنانکه او (آن) است همچنانکه بود. توضیح درعربی برای مذکر آید ولی در فارسی مراعات این امر نکنند. یا کما هو حقه. چنانکه شاید چنانکه حق اوست. یا کما هی. چنانکه او (آن) است تهمچنانکه بود. توضیح برای مونث آید ولی در فارسی مراعات این امر نکنند: ابونصر... . ابوالعلا رالله . . بخواند و صورت حال کما هی تقریر کرد. یا کما یلیق. چنانکه باید چنانکه سزد. یا کما یتبغی. چنانکه شاید چنانکه درخور است: مرد ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کما ینبغی کوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکم
تصویر حکم
((حَ کَ))
داور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکم
تصویر حکم
((حِ کَ))
ج. حکمت، اندرزها، پندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکم
تصویر حکم
((حُ))
امر، فرمایش، داوری، قضاوت، منشور، فرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حما
تصویر حما
((حَ))
خویشاوند زن و شوهر
فرهنگ فارسی معین
((کُ))
حالتی از بی هوشی که در آن بیمار برای مدتی شعور و حواس خود را از دست می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کما
تصویر کما
((کَ))
همچنان، مانند اینکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکم
تصویر حکم
فرمان، امر، در علم حقوق رای صادر شده از سوی دادگاه یا قاضی مثلاً حکم اعدام، نوعی بازی ورق، در ریاضیات نتیجۀ حاصل از یک فرض، قضا، سرنوشت، حکمیت، حکومت، اطاعت، تبعیت
حکم غیابی: در علم حقوق حکمی که دادگاه دربارۀ کسی که در جلسۀ دادرسی حاضر نشده صادر می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کما
تصویر کما
صمغ یا شیرۀ انجدان به رنگ قهوه ای و طعم تلخ که خاصیت دارویی دارد، انغوزه
اغما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حکم
تصویر حکم
Injunction, Ordinance, Verdict, Judgment
دیکشنری فارسی به انگلیسی