- حکام
- حاکمین، فرمانفرمایان و فرمانروایان، داوران، حاکمان
معنی حکام - جستجوی لغت در جدول جو
- حکام
- حاکم ها، فروانروایان، داوران، قاضی ها، جمع واژۀ حاکم
- حکام ((حُ کّ))
- جمع حاکم، فرمانروایان، ولات، استانداران
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حکیم شدن، محکم کار شدن
محکم کردن، استوار کردن فرمانها، دستورالعملهای شرعیه فرمانها، دستورالعملهای شرعیه
فرمان ها، دستورها
محکم کردن، استوار کردن، محکم بودن
آداب و رسوم، قوانین، مقررات، برای مثال ای دل برو مقلد احکام شرع باش / کز یمن آن به عالم تحقیق وارسی (ابن یمین - ۵۲۰) ، حکم
احکام نجوم: طریقه ای از غیب گویی یا پیش بینی حوادث از روی اوضاع کواکب که آن ها را در کارها و زندگانی مردم مؤثر می دانستند
احکام نجوم: طریقه ای از غیب گویی یا پیش بینی حوادث از روی اوضاع کواکب که آن ها را در کارها و زندگانی مردم مؤثر می دانستند
((اَ))
فرهنگ فارسی معین
جمع حکم، رأی ها، دستور ها، مجموعه دستورالعمل های شرعی، آداب، رسم ها، مجموعه قوانین و مقرراتی که به اراده محکوم علیه قابل تغییر است
گرمابه
فرزانه
فرزانگان
نابایسته، ناروا، ناشایست
جمع اکمه، پشته ها تپه ها
پشت هها، تپه ها
سرماخوردگی
بر هم انباشته، گله بزرگ، ابر انبوه
بیماری سر و دماغ که بواسطه ورم تجاویف بینی عارض شود، سرما خوردگی
منع کردن، ممنوع کردن چیزی را، ناروا شدن، حرام بودن
داور، قاضی، راعی آنکه اهلیت فتوی و قضاوت بین اشخاص دارد
خونگیر
تاکی، تا چند
شمشیر بران، تیز
باربند، کسی که بار بندد
حکیمان، فیلسوفان، طبیبان، شاعران
حک کننده، سوده گر، بسیار تراشنده، نگین سای مهر ساز مهر کن، نگینه ساز، کننده، سترنده، خراشنده، خارنده، سوز خارش دردی یا سوزشی که از خاراندن اندام پدید آید، خارش انگیز بسیار حک کننده، آنکه شکل یا نوشته ای را بر فلز یا نگین انگشتری حک کند نگین سای مهر کن مهر ساز، دردی که بسبب آن از خاریدن اعضا سوزش بهم رسد، دارویی که موجب تحریک و خارش پوست گردد
زاد گرایی بازگشت به زاد خود
داستان گفتن باز گفت
بره تو دلی
دانا، داننده، خردمند، استوار، راست کار، سزاوار، و نامی از نامهای خدایتعالی
کبوتر، هر نوع مرغ طوقدار گرمابه، محل شستن سر و بدن گرمابه، محل شستن سر و بدن