- حَزَّ
- کیف پول داشتن، او برید
معنی حَزَّ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منحل کردن، راه حلّ، حل کردن، عیب یابی کردن، باز کردن گره ها
خارش داشتن، او خراشید
لبه دادن، او تاب خورد
ایستگاه کردن، او فرود آمد
خش خش کردن، او حسّ کرد، حسّ کردن
محدود کردن، پایان، مرز گذاشتن، تیز کردن، محصور کردن
فشار آوردن، او اصرار کرد
چیدن، برشی، جمع آوری کردن
سر تکان دادن، تکان دادن، شانه بالا انداختن، تضعیف کردن، دم تکان دادن، موج انداختن
معمّا حلّ کردن، او حدس زد