جدول جو
جدول جو

معنی حوزل - جستجوی لغت در جدول جو

حوزل
(حَ زَ)
کوتاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حول
تصویر حول
حول و حوش، دربارۀ، قوه، قدرت، سال، حول و حوش مثلاً اطراف، جوانب و پیرامون چیزی یا جایی، کنایه از دربارۀ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوزه
تصویر حوزه
ناحیه، محدوده، قلمرو، حوزۀ علمیه
حوزۀ علمیه: محل آموزش علوم اسلامی مثلاً حوزۀ علمیۀ قم
فرهنگ فارسی عمید
(حَ زَ لَ)
کوتاه. (منتهی الارب). حوزل. رجوع به حوزل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
توله سگ و سگ کوچک و یودک. (ناظم الاطباء). نوعی سگ کوچک است. (از شعوری ج 2 ورق 449). شاید دگرگون شدۀ یوزک باشد. رجوع به یوزک شود
لغت نامه دهخدا
بسیارخواسته ترین شهری است اندر ناحیت زنگستان. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
مرد کوتاه و بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ حائل. (منتهی الارب).
- حائل حولل و حائل حول، مبالغه است یا آنکه یکسال باردار نشود آنرا حائل گویند و آنکه دو سال باردار نشود حایل حول و حائل حولل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
نام زنی است که سگی را که پاس او میداشت چندان گرسنه داشت تا سگ دم خویش بخورد و این مثل گویند:گرسنه تر از سگ حومل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
نام موضعی است:
قفا نبک من ذکری حبیب و منزل
بسقط اللوی بین الدخول فحومل.
امروءالقیس
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
سیل که آب آن صاف باشد. (ناظم الاطباء). سیل که آب صاف دارد. (منتهی الارب). سیل صافی. (اقرب الموارد) ، اول هر چیزی، ابر سیاه از بسیاری آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ابر سیاه بسیار باران
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَعْ عُ)
رجوع به حؤول شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
انقلاب و تغیر. (اقرب الموارد). گردش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- حوال الدهر، گردش زمانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
، پیرامون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : هو حواله، او پیرامون آن است. (ناظم الاطباء). دور و دایره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
کپی نر. (منتهی الارب). حمدونۀ نر
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ)
ناحیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ناحیت. (مهذب الاسماء) ، مرکز. مجتمع.
- حوزهالملک، دارالملک. پای تخت. بیضۀ ملک. دارالسلطنه. عاصمه. کرسی. قصبه. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حوزۀ انتخابات.
- حوزۀ درس.
- حوزۀ قضائی.
، میانۀ ملک، انگوری است. (منتهی الارب) ، فرج زن، طبیعت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زی ی)
نیک راننده، آنکه تنها فرودآید و با کسی نیامیزد، مرد دانا و صواب رأی، سیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
نام پرنده ای است که در مصر بسیار است. ج، حواصل. و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله. (منتهی الارب) ، چینه دان مرغان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مقر آب در تگ حوض، گوسفندی که مافوق ناف وی کلان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حوصل
تصویر حوصل
حوصله، چینه دان مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حول
تصویر حول
سنه، ایام، عام، سال، توانائی، حیله، جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حویل
تصویر حویل
گواه، پابندان، آهنگ (قصد)، بر گردانیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوال
تصویر حوال
انقلاب و تغییر، گردش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوتل
تصویر حوتل
نو بال نو جوانی که تازه بالیده (بالغ) است، سنگخوارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حودل
تصویر حودل
کپیک نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوزا
تصویر حوزا
جنگ مردمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوزه
تصویر حوزه
ناحیه، طرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوزی
تصویر حوزی
مردم گریز، درست اندیش نیکرای، کوشا، سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوول
تصویر حوول
گذشتن یکسال بر چیزی، حایل شدن میان دو چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوقل
تصویر حوقل
مرد کهنسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوکل
تصویر حوکل
زفت، کوته بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوزل
تصویر جوزل
کبوتر بچه، جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوزه
تصویر حوزه
((حُ زِ))
ناحیه، جانب، طرف، میان مملکت، علمیه مرکز تحصیل علوم دینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حول
تصویر حول
((حَ وَ))
کج بین شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حوزه
تصویر حوزه
برخ، پهنه، دامنه، زمینه، بخش، گستره
فرهنگ واژه فارسی سره
اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه، اداره، دایره، مرکز، مقر، جانب، سمت، سو، طرف، مدرسه، مدرسه علمیه، مکتب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوشه ی خرد نشده ی گندم و جو در خرمن
فرهنگ گویش مازندرانی