جدول جو
جدول جو

معنی حواول - جستجوی لغت در جدول جو

حواول(حَ وِ)
هوشیار و زیرک و مطلع. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حواول
هوشیار و زیرک و مطلع
تصویری از حواول
تصویر حواول
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حواصل
تصویر حواصل
حواصیل، چینه دان پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوایل
تصویر حوایل
حائل ها، مانعها و حجابهای میان دو چیز، چیزهایی که میان دو چیز واقع شود، جمع واژۀ حائل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوامل
تصویر حوامل
برنده، حمل کننده، در علم نجوم حامل فلکی میان هر یک از افلاک شش گانه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ضَعْ عُ)
رجوع به حؤول شود
لغت نامه دهخدا
(حَ صِ)
جمع واژۀ حوصله. (ناظم الاطباء) (زمخشری). و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله و این جمع را فارسی زبانان بجای مفرد بکار برند، همان مرغ. مرغی است سپید که اکثر بر کنارۀ آبها نشیند و چون حوصلۀ نهایت کلان دارد، بر واحد اطلاق آن جمع کرده اند چه در حقیقت حواصل جمع حوصله است. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
عماری از بر ترکی تو گفتی
که طاووس است از پشت حواصل.
منوچهری.
زرین همای چتر سپهر است بال تو
بی بال چون حواصل آگین چه مانده ای.
خاقانی.
و رجوع به بحر الجواهر و ابن بیطار و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود، پوستین و جامه ای که از پوست حواصل سازند
لغت نامه دهخدا
(حِ)
انقلاب و تغیر. (اقرب الموارد). گردش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- حوال الدهر، گردش زمانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
، پیرامون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : هو حواله، او پیرامون آن است. (ناظم الاطباء). دور و دایره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام وادیی باشد در طریق یمامه به مکه. و بدانجا جنگی میان بعض قبائل روی داده است که بیوم ذواول معروف است، موضعی است از دیار غطفان بدو روزه راه از ضرغد و دو کوه طی. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ وَ)
زشت. (منتهی الارب). الامر المنکر الکمیش. (اقرب الموارد)، سریع. (منتهی الارب)،
{{صفت}} (رجل...) مرد سخت حیله گر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حول. گذشتن یک سال بر چیزی، برگشتن از عهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بجای دیگر گشتن. (منتهی الارب) ، حایل شدن میان دو چیز. (اقرب الموارد) ، آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن و همچنین درخت خرما. (منتهی الارب). آبستن نشدن، بار دادن خرما یک سال و بار ندادن در سال دیگر. (اقرب الموارد). حوول. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ ئو)
جمع واژۀ حول. سال ها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ جِ)
حواجیل. جمع واژۀ حوجله. (منتهی الارب). شیشه های کلان شکم فراخ سر، یا عام است. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ قِ)
جمع واژۀ حوقل. پیران وامانده از جماع. (مهذب الاسماء). رجوع به حوقل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مِ)
جمع واژۀ حامله. زنان حامله. (غیاث) (آنندراج) ، جمع واژۀ حامل. (ناظم الاطباء) ، پاها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پی قدم و پی ذراع. (منتهی الارب). عصب قدم و عصب ذراع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حاویاء، به معنی ما انقبض من الامعاء. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ حاویه، حاویاء، به معنی چرب روده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حواصل
تصویر حواصل
جمع حوصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوامل
تصویر حوامل
زن حامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوایل
تصویر حوایل
جمع حائل (حایل) زنان نازا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوال
تصویر حوال
انقلاب و تغییر، گردش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوول
تصویر حوول
گذشتن یکسال بر چیزی، حایل شدن میان دو چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوائل
تصویر حوائل
جمع حائل (حایل) زنان نازا، جمع حائل، زنان نازا
فرهنگ لغت هوشیار