جمع واژۀ حوصله. (ناظم الاطباء) (زمخشری). و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله و این جمع را فارسی زبانان بجای مفرد بکار برند، همان مرغ. مرغی است سپید که اکثر بر کنارۀ آبها نشیند و چون حوصلۀ نهایت کلان دارد، بر واحد اطلاق آن جمع کرده اند چه در حقیقت حواصل جمع حوصله است. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عماری از بر ترکی تو گفتی که طاووس است از پشت حواصل. منوچهری. زرین همای چتر سپهر است بال تو بی بال چون حواصل آگین چه مانده ای. خاقانی. و رجوع به بحر الجواهر و ابن بیطار و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود، پوستین و جامه ای که از پوست حواصل سازند
جَمعِ واژۀ حوصله. (ناظم الاطباء) (زمخشری). و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله و این جمع را فارسی زبانان بجای مفرد بکار برند، همان مرغ. مرغی است سپید که اکثر بر کنارۀ آبها نشیند و چون حوصلۀ نهایت کلان دارد، بر واحد اطلاق آن جمع کرده اند چه در حقیقت حواصل جمع حوصله است. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عماری از بر ترکی تو گفتی که طاووس است از پشت حواصل. منوچهری. زرین همای چتر سپهر است بال تو بی بال چون حواصل آگین چه مانده ای. خاقانی. و رجوع به بحر الجواهر و ابن بیطار و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود، پوستین و جامه ای که از پوست حواصل سازند
نام وادیی باشد در طریق یمامه به مکه. و بدانجا جنگی میان بعض قبائل روی داده است که بیوم ذواول معروف است، موضعی است از دیار غطفان بدو روزه راه از ضرغد و دو کوه طی. (المرصع)
نام وادیی باشد در طریق یمامه به مکه. و بدانجا جنگی میان بعض قبائل روی داده است که بیوم ذواول معروف است، موضعی است از دیار غطفان بدو روزه راه از ضرغد و دو کوه طی. (المرصع)
حول. گذشتن یک سال بر چیزی، برگشتن از عهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بجای دیگر گشتن. (منتهی الارب) ، حایل شدن میان دو چیز. (اقرب الموارد) ، آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن و همچنین درخت خرما. (منتهی الارب). آبستن نشدن، بار دادن خرما یک سال و بار ندادن در سال دیگر. (اقرب الموارد). حوول. رجوع به این کلمه شود
حَول. گذشتن یک سال بر چیزی، برگشتن از عهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بجای دیگر گشتن. (منتهی الارب) ، حایل شدن میان دو چیز. (اقرب الموارد) ، آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن و همچنین درخت خرما. (منتهی الارب). آبستن نشدن، بار دادن خرما یک سال و بار ندادن در سال دیگر. (اقرب الموارد). حوول. رجوع به این کلمه شود
جمع واژۀ حامله. زنان حامله. (غیاث) (آنندراج) ، جمع واژۀ حامل. (ناظم الاطباء) ، پاها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پی قدم و پی ذراع. (منتهی الارب). عصب قدم و عصب ذراع. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ حامله. زنان حامله. (غیاث) (آنندراج) ، جَمعِ واژۀ حامل. (ناظم الاطباء) ، پاها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پی قدم و پی ذراع. (منتهی الارب). عصب قدم و عصب ذراع. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ حاویاء، به معنی ما انقبض من الامعاء. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ حاویه، حاویاء، به معنی چرب روده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ حاویاء، به معنی ما انقبض من الامعاء. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ حاویه، حاویاء، به معنی چرب روده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)