جدول جو
جدول جو

معنی حوامض - جستجوی لغت در جدول جو

حوامض
(حَ مِ)
جمع واژۀ حامضه. (منتهی الارب). رجوع به حامضه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوامل
تصویر حوامل
برنده، حمل کننده، در علم نجوم حامل فلکی میان هر یک از افلاک شش گانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوامض
تصویر غوامض
غامض ها، مبهمات و مشکل ها، دور از فهم ها، پوشیده و دور از ذهن ها، زمینهای پست، جمع واژۀ غامض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حامض
تصویر حامض
ترش مزه، ترش
فرهنگ فارسی عمید
(حَ مِ)
جمع واژۀ حامله. زنان حامله. (غیاث) (آنندراج) ، جمع واژۀ حامل. (ناظم الاطباء) ، پاها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پی قدم و پی ذراع. (منتهی الارب). عصب قدم و عصب ذراع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سلیمان بن محمد بن احمد بغدادی نحوی وراق، مکنی به ابوموسی. یکی از ائمۀ نحویین کوفه. وی از ابوالعباس ثعلب علم آموخت و جانشین او شد. و ابوعمرو زاهد معروف به غلام ثعلب و ابوجعفر اصفهانی برزویه از وی روایت کنند. و ابوعلی نقار کتاب ادغام فراء را بر وی قرائت کرد، و به وی گفت: چنان بیان را خلاصه کنی که در هیچ کس دیگر این قدرت را نیافته ام، وی گفت این نتیجۀ چهل سال مصاحبت ابوالعباس است. ابوالحسن بن هارون گوید که ابوموسی حامض در بیان و علم عربیت و شعر یگانه است. وی جامع میان دو مذهب کوفی و بصری بود لیکن نسبت به کوفیان تعصب میورزید، و چون تندخوی بود به لقب حامض (ترش) ملقب گردید. و در خلافت مقتدر عباسی در 23 یا 24 ذیحجۀ سال 305 هجری قمری وفات یافت. او راست: خلق الانسان. السبق و النصال. المختصر فی النحو. کتاب النبات. کتاب الوحوش و جز آن. (معجم الادباء ج 4 ص 254). و سمعانی غریب الحدیث را نیز بدو نسبت داده است. (سمعانی ورق 152 الف). ابن ندیم گوید: ابوموسی سلیمان بن محمد الحامض بن احمد الحامض وراق، از اصحاب ثعلب و از خواص او و از علمای نحو و لغت است و مذهب بصریان دارد. و خطی خوش داشت. از اوست: کتاب خلق الانسان. کتاب النبات. کتاب الوحوش. کتاب مختصر در نحو - انتهی. و رجوع به معجم الادباء ج 3 ص 58 و تاریخ بغداد ج 9 ص 61 و روضات ص 321 شود
احمد بن عبدالله بن عبدالصمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب هاشمی، مکنی به ابوالعبر. و او را حمدون حامض نیز گویند. رجوع به معجم الادباء ج 6 ص 271 و ابن ندیم ص 217 و ابوالعبر هاشمی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نعت فاعلی از حموضت. ترش. (دهار). ترش مزه. ج، حوامض (ترشیها). (مهذب الاسماء) ، حامض الفؤاد، متغیردل و فاسدقلب. (منتهی الارب). رجل ٌ حامض الفؤاد، فی الغضب، ای متغیره و فاسده، عداوه، کما فی العباب و هو مجاز. (تاج العروس) ، حامض الرئتین. مرّالنفس (؟). ج، حوامض. (منتهی الارب). حامض بمعنی ترش است و فعل او تلطیف و تفتیح و تقطیع و تنقیۀ مجاری و تبرید و تجفیف و تسکین صفرا و اطفاء حدّت خون و تولید ریاح و مضرّ اعصابست و هرچه زبان را اندکی بگزد و با قلیل جلا و خدریّه و تقطیع باشد حامض نامند
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حیام. حوم. قصد کارکردن. (منتهی الارب). آهنگ کردن. رجوع به حوم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ مِ)
جمع واژۀ غامض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زمینهای هموار. زمینهای پست نرم و زمینهای مغاک. (از منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). رجوع به غامض شود، شتربچگان. یکی آن غامض است. (از تاج العروس) ، جمع واژۀ غامضه. (اقرب الموارد). رجوع به غامضه شود، پوشیدگیهای کلام و معانی باریک. (غیاث اللغات). رجوع به غامض و غامضه شود: زنان را با غوامض اسرار مردان چکار؟ (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حامیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به حامیهشود، میامین اسب و میاسر آن. (از اقرب الموارد). کناره های راست و چپ سم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
جمع واژۀ حایضه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ حایضه، یعنی زن بی نمازشده. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حائضه و حائض. (منتهی الارب). رجوع به حائض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حوائض
تصویر حوائض
جمع حائضه، دشتانها، زنان در حالت عادت ماهیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامض
تصویر حامض
ترشمزه، ترشیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوامض
تصویر غوامض
زمینهای هموار، زمینهای پست و نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوامل
تصویر حوامل
زن حامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامض
تصویر حامض
((مِ))
ترش، ترش مزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوامض
تصویر غوامض
((غَ مِ))
جمع غامض و غامضه
فرهنگ فارسی معین
ترش، ترش مزه
متضاد: شیرین، شور، تلخ، گس
فرهنگ واژه مترادف متضاد