جدول جو
جدول جو

معنی حوازب - جستجوی لغت در جدول جو

حوازب
(حَ زِ)
جمع واژۀ حازب، سخت و دشوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ لِ)
جمع واژۀ حالب. (منتهی الارب). چشمه ها. (ناظم الاطباء).
- حوالب البئر، منبعهای چاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
- حوالب العین، منبعهای چشمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غده های منبع اشک. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حَ صِ)
جمع واژۀ حاصب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به حاصب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جِ)
جمع واژۀ حاجب. (ناظم الاطباء). به معنی ابروان:
مرا گفت مهمان ناخوانده خواهی
قمر چهرگانی مقوس حواجب.
حسن متکلم.
- حواجب الشمس، کرانه های آفتاب. (آنندراج). رجوع به حاجب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءَ)
وادی فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، دلو بزرگ، جای فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سم مغاک که گودی آن شبیه پیاله باشد. (ناظم الاطباء) ، آبخور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ زِ)
جمع واژۀ عازب. (اقرب الموارد). رجوع به عازب شود.
- عوازب الاطهار، زنان باشوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ زِ)
جمع واژۀ شازب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به شازب شود
لغت نامه دهخدا
(حُوْ وا)
گوگالهای کلان. (از منتهی الارب). الجبعلان الکبار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَوْ وا)
مبالغۀ حائز. (از اقرب الموارد). گردآرندۀ دلها و غالب شونده بر آن. اغواکننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- حوازالقلوب، گردانندۀ دلها و غالب شوندۀ بر آن که ارتکاب نامرضیات بسبب آن شود و روایت شده حواز جمع حازه است و هی الامور التی تحزفی القلوب و تحک و تؤثر و تتخالج فیها ان تکون معاصی لفقدالطمأنینه الیها. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ وازز)
جمع واژۀ حازّه. (ناظم الاطباء). رجوع به حازه شود
لغت نامه دهخدا
(حَوْ وا)
جمع واژۀ حاب، تیری که گرد نشانه افتد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نعت فاعلی از حزب. امری حازب. کاری سخت. کاری دشوار. ج، حزب و حوازب: نزلت کرائه الامور و حوازب الخطوب. (حدیث). (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حواجب
تصویر حواجب
جمع حاجب، آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حازب
تصویر حازب
کار سخت
فرهنگ لغت هوشیار