جمع واژۀ حاجب. (ناظم الاطباء). به معنی ابروان: مرا گفت مهمان ناخوانده خواهی قمر چهرگانی مقوس حواجب. حسن متکلم. - حواجب الشمس، کرانه های آفتاب. (آنندراج). رجوع به حاجب شود
جَمعِ واژۀ حاجب. (ناظم الاطباء). به معنی ابروان: مرا گفت مهمان ناخوانده خواهی قمر چهرگانی مقوس حواجب. حسن متکلم. - حواجب الشمس، کرانه های آفتاب. (آنندراج). رجوع به حاجب شود
مبالغۀ حائز. (از اقرب الموارد). گردآرندۀ دلها و غالب شونده بر آن. اغواکننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). - حوازالقلوب، گردانندۀ دلها و غالب شوندۀ بر آن که ارتکاب نامرضیات بسبب آن شود و روایت شده حواز جمع حازه است و هی الامور التی تحزفی القلوب و تحک و تؤثر و تتخالج فیها ان تکون معاصی لفقدالطمأنینه الیها. (از منتهی الارب)
مبالغۀ حائز. (از اقرب الموارد). گردآرندۀ دلها و غالب شونده بر آن. اغواکننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). - حوازالقلوب، گردانندۀ دلها و غالب شوندۀ بر آن که ارتکاب نامرضیات بسبب آن شود و روایت شده حواز جمع حازه است و هی الامور التی تحزفی القلوب و تحک و تؤثر و تتخالج فیها ان تکون معاصی لفقدالطمأنینه الیها. (از منتهی الارب)