جدول جو
جدول جو

معنی حوادث - جستجوی لغت در جدول جو

حوادث
حادثه، حادث، پیشامد تازه، واقعه، رویداد، آسیب و بلا
تصویری از حوادث
تصویر حوادث
فرهنگ فارسی عمید
حوادث
(حَ دِ)
جمع واژۀ حادثه. (منتهی الارب). پیش آمدها. سختیها و بلاهای زمانه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلا وحادثه و ماجرا و عارضه. (ناظم الاطباء) :
از علم سپر کن که بر حوادث
از علم قویتر سپر نباشد.
ناصرخسرو.
حوادث از فلک و روزگار نیست عجب
فلک همیشه چنین بود و روزگار چنین.
معزی.
بزیر سنگ حوادث فتاده را چه طریق
جز آنقدر که بپهلو چو مار برگردد.
سعدی.
بحوادث متفرق نشوند اهل بهشت
طفل باشد که ببانگ جرسی برخیزد.
سعدی.
- حوادث الدهر، سختیها و بلاهای زمانه. (ناظم الاطباء).
- حوادث روزگار، ریب المنون. بلاهای زمانه، سرگذشت. (ناظم الاطباء).
- حوادث نگار، خبرنگار. واقعه نگار
لغت نامه دهخدا
حوادث
پیش آمدها، سختیها و بلاهای زمانه
تصویری از حوادث
تصویر حوادث
فرهنگ لغت هوشیار
حوادث
((حَ دِ))
جمع حادثه، پیشامدها، وقایع
تصویری از حوادث
تصویر حوادث
فرهنگ فارسی معین
حوادث
اتفاقات، پیشامدها، حدثان، رخدادها، رویدادها، مصایب، وقایع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حادث
تصویر حادث
تازه پدیدآمده
حادث شدن: رخ دادن، روی دادن، اتفاق افتادن، پیدا شدن، پدید آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ تِ حَ دِ)
کنایه از دنیا. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ حَ دِ)
اخباری که اهمیت دارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ حَ دِ)
کنایه از معدوم شدن حوادثات باشد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ دِ زَ دَ / دِ)
بدبخت. (از ناظم الاطباء). بی طالع و بی نصیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام موضعی است بساحل دریای یمن
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نعت فاعلی از حدوث. نو. تازه. نوشده. نوشونده. (مهذب الاسماء). نوآورده. ج، حوادث. (تاج العروس) ، (اصطلاح فلسفه) محدث، مقابل قدیم. آنکه آغاز دارد، جرجانی در تعریفات آرد: الحادث مایکون مسبوقا بالعدم و یسمی حدوثا زمانیا و قد یعبرعن الحدوث بالحاجه الی الغیر ویسمی حدوثا ذاتیا، حدیث کننده. ج، حادثین. حادثون. حدّاث. (مهذب الاسماء). حوادث. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
پایها زیرا که تابع دستهااند. (منتهی الارب). پایهای چارپایان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حادث
تصویر حادث
نو، تازه، نوآورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوادث زده
تصویر حوادث زده
بدبخت، بی طالع
فرهنگ لغت هوشیار
مادر حادثات، دنیا جهان: و همچنین از مناکحت ام الحوداث - و آن دنیاست - حذر میکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادث
تصویر حادث
((دِ))
تازه، نو
فرهنگ فارسی معین
تازه، جدید، نو
متضاد: قدیم، اتفاق، پیشامد، واقع، وقوع، آفریده
متضاد: آفریدگار، مخلوق
متضاد: خالق
فرهنگ واژه مترادف متضاد