دهی است از دهستان بهمنی در سرحد بخش کهکیلویه از شهرستان بهبهان واقع در چهارهزارگزی شمال باختری صیدان و مرکز دهستان بشمار می آید. تا راه شوسۀ باغ ملک 24 هزار گز فاصله دارد. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر که 700 تن سکنه دارد مذهب اهالی شیعه است و مردم آن به زبان لری و فارسی سخن گویند و آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آنجا غلات، پشم و لبنیات شغل ساکنان زراعت و دامپروری است، راه آنجا مالرو است. ساکنانش از طایفه بهمنی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بهمنی در سرحد بخش کهکیلویه از شهرستان بهبهان واقع در چهارهزارگزی شمال باختری صیدان و مرکز دهستان بشمار می آید. تا راه شوسۀ باغ ملک 24 هزار گز فاصله دارد. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر که 700 تن سکنه دارد مذهب اهالی شیعه است و مردم آن به زبان لری و فارسی سخن گویند و آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آنجا غلات، پشم و لبنیات شغل ساکنان زراعت و دامپروری است، راه آنجا مالرو است. ساکنانش از طایفه بهمنی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
جمع واژۀ حاجّه. زنان حج گزارنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حج کنندگان و این جمع حاجه است، چنانکه دواب جمع دابه است. و حاجه در اصل جماعه حاجه بوده است، موصوف را حذف کرده، صفت را قایم مقام موصوف ساخته اند. جمع آن حواج می آرند و می تواند که جمع حاج باشد که صیغۀ اسم فاعل است از حج، چنانکه کواهل جمعکاهل و سواحل جمع ساحل و حواج در اصل حواجج بوده است جیم را در جیم ادغام کرده اند. (آنندراج) (غیاث)
جَمعِ واژۀ حاجَّه. زنان حج گزارنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حج کنندگان و این جمع حاجه است، چنانکه دواب جمع دابه است. و حاجه در اصل جماعه حاجه بوده است، موصوف را حذف کرده، صفت را قایم مقام موصوف ساخته اند. جمع آن حواج می آرند و می تواند که جمع حاج باشد که صیغۀ اسم فاعل است از حج، چنانکه کواهل جمعکاهل و سواحل جمع ساحل و حواج در اصل حواجج بوده است جیم را در جیم ادغام کرده اند. (آنندراج) (غیاث)
جمع واژۀ حاجب. (ناظم الاطباء). به معنی ابروان: مرا گفت مهمان ناخوانده خواهی قمر چهرگانی مقوس حواجب. حسن متکلم. - حواجب الشمس، کرانه های آفتاب. (آنندراج). رجوع به حاجب شود
جَمعِ واژۀ حاجب. (ناظم الاطباء). به معنی ابروان: مرا گفت مهمان ناخوانده خواهی قمر چهرگانی مقوس حواجب. حسن متکلم. - حواجب الشمس، کرانه های آفتاب. (آنندراج). رجوع به حاجب شود
جمع واژۀ حوصله. (ناظم الاطباء) (زمخشری). و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله و این جمع را فارسی زبانان بجای مفرد بکار برند، همان مرغ. مرغی است سپید که اکثر بر کنارۀ آبها نشیند و چون حوصلۀ نهایت کلان دارد، بر واحد اطلاق آن جمع کرده اند چه در حقیقت حواصل جمع حوصله است. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عماری از بر ترکی تو گفتی که طاووس است از پشت حواصل. منوچهری. زرین همای چتر سپهر است بال تو بی بال چون حواصل آگین چه مانده ای. خاقانی. و رجوع به بحر الجواهر و ابن بیطار و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود، پوستین و جامه ای که از پوست حواصل سازند
جَمعِ واژۀ حوصله. (ناظم الاطباء) (زمخشری). و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله و این جمع را فارسی زبانان بجای مفرد بکار برند، همان مرغ. مرغی است سپید که اکثر بر کنارۀ آبها نشیند و چون حوصلۀ نهایت کلان دارد، بر واحد اطلاق آن جمع کرده اند چه در حقیقت حواصل جمع حوصله است. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عماری از بر ترکی تو گفتی که طاووس است از پشت حواصل. منوچهری. زرین همای چتر سپهر است بال تو بی بال چون حواصل آگین چه مانده ای. خاقانی. و رجوع به بحر الجواهر و ابن بیطار و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود، پوستین و جامه ای که از پوست حواصل سازند
جمع واژۀ حامله. زنان حامله. (غیاث) (آنندراج) ، جمع واژۀ حامل. (ناظم الاطباء) ، پاها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پی قدم و پی ذراع. (منتهی الارب). عصب قدم و عصب ذراع. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ حامله. زنان حامله. (غیاث) (آنندراج) ، جَمعِ واژۀ حامل. (ناظم الاطباء) ، پاها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پی قدم و پی ذراع. (منتهی الارب). عصب قدم و عصب ذراع. (از اقرب الموارد)