- حنک
- آزمایش، تجربه کام زیر زنخ زیر گلو زیر چانه کام زیر گلو، جمع احناک
معنی حنک - جستجوی لغت در جدول جو
- حنک
- آزمودگی، آزموده بودن، چگونگی و حالت آزموده، کارکشتگی
- حنک ((حَ نَ))
- زیر گلو، جمع احناک
- حنک
- آزمایش، تجربه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زن دانا و آزموده
آزمایش، تجربه، زیرکی، آزمودگی
دله اشتر شتر دله
صحن کوچک: سراچه، کاسه کوچک طبق کوچک رکابی
کار آزموده مرد استوار به تجربه ها. استوار خرد گرداننده محکم سازنده. مرد استوار به تجربه ها
یونانی تازی گشته مار ماهی
قهوه
آبله که در اندام برآید سرب از توپال ها سرب اسرب. آنکه
رد پا، نشان پارسی تازی شده بن، پاسی از شب نوعی از قماش اطلس که بر آن گلهای زربفت باشد، گلها و نشانها که بر روی مهوشان از نوشیدن شراب بهم رسد عرق که بر پیشانی ایشان نشیند
پارسی تازی گشته آرنگ (شعار پادشاهان و دبیران ترک ممالیک مصر)
لاتینی تازی گشته روی از توپال ها زن کوچک، زن فرومایه و پست
اگر به گفته آنندراج و پارسی باشد: هجک گل
سیاه
ناکس و فرومایه بیخ انگور راه آسمانی اختر راه، مرغوله (زلف مجعد)، کوهه خیزابه بریدن، گردن زدن، دولا دوختن
جنبش
فشردن، ریسمان بستن، کوفتن
خشم گرفتن، عداوت کردن، کینه و دشمنی پارسی تازی گشته خسک خار خسک
پاور چین، سنگ گچ
حمکه: ریزه، فرومایه، شپش، کودک، کره، ناب چیزی، سرشت چیزی، راهنمای بیراه
ریحان کوهی
سیاه زاغی از رنگ ها
جمع حنو، کژی ها کوهه های زین
زن همسر مرد، بانگ شتر ناله شتر دلنازکی
کج، خمیده، خمدار، کوهه زین، کژی، هم آوای سرو، جانب، کژی
دشمنی، خشم کینه دشمنی (شدید)، خشم شدید شدت غیظ
استقامت و راستی دین
مار واره از مای ها (حشرات)
سوگند شکستن، بزهمندی، پزامش (بلوغ)، هده گرایی، بیهده گرایی (هده حق و بیهده باطل) سوگند شکستن، بزه مندی، گناه بزه اثم