جدول جو
جدول جو

معنی حنود - جستجوی لغت در جدول جو

حنود
(حَ)
چاه و جمع آن حند است. (اقرب الموارد). رجوع به حند شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حدود
تصویر حدود
حدها، اندازه ها، مقدارها، مرز ها، جمع واژۀ حد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنود
تصویر رنود
رندها، زیرک ها، زرنگ ها، حیله گر ها، بی باک ها، بی قیدها، لاابالی ها، پست و فرومایگان، جمع واژۀ رند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنود
تصویر بنود
بندها، مقررات، قیود، تدارکات، جمع واژۀ بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنود
تصویر عنود
ستیزه کار، ستیزنده، برگردنده از راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حقود
تصویر حقود
حقدها، کینه ها، جمع واژۀ حقد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنود
تصویر کنود
ناسپاسی، ناشکری، کفران نعمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسود
تصویر حسود
کسی که به دیگران حسد می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیود
تصویر حیود
بسیار میل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنود
تصویر کنود
ناسپاسی، کفران نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنود
تصویر قنود
قنوده برابر با کسی که در کار و گفتار دلیرگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنود
تصویر عنود
ستیزنده و گمراه، برگردانده از راه، برگشته از قصد و هدف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنود
تصویر سنود
پشت باز نهادن، برآمدن برکوه، نزدیک پنجاه رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنود
تصویر شنود
شنودن شنیدن: گفت و شنود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنوا
تصویر حنوا
کوژ پشت کوژی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرود
تصویر حرود
از میان قوم دور شدن، تنها منزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنود
تصویر رنود
رندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنوط
تصویر حنوط
بوی خوش برای مردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتود
تصویر حتود
ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدود
تصویر حدود
نواحی، اطراف، حوالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنود
تصویر جنود
جمع جند، پارسی تازی گشته گندها سپاهان جمع جند لشکرها سپاهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسود
تصویر حسود
بدخواه، رشگین، کینه ور، تنگ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقود
تصویر حقود
کینه ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمود
تصویر حمود
ستوده ستاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنون
تصویر حنون
مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنود
تصویر جنود
((جُ))
جمع جند، لشکرها، سپاه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حقود
تصویر حقود
((حَ))
کینه ورز، پرکینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسود
تصویر حسود
((حَ))
کسی که به برتری دیگران رشک می برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنون
تصویر حنون
((حَ))
مهربان، باشفقت
فرهنگ فارسی معین
((حَ))
دارویی معطر مانند کافور که پس از غسل میت به جسد می زنند تا دیرتر متلاشی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدود
تصویر حدود
((حُ))
جمع حد، اندازه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنود
تصویر شنود
((شُ))
عمل شنیدن، دستگاه رسانه ای مخفی برای جاسوسی و کنترل مخالفان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسود
تصویر حسود
رشکوند، چشم تنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شنود
تصویر شنود
استراق سمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حدود
تصویر حدود
نزدیک، پیرامون، نزدیک به
فرهنگ واژه فارسی سره