جدول جو
جدول جو

معنی حنو - جستجوی لغت در جدول جو

حنو
مهربانی کردن
تصویری از حنو
تصویر حنو
فرهنگ فارسی عمید
حنو
یوم ال حنو، جنگی است مر بکررا بر تغلب و در آن باره اعشی گفته است: بعینیک یوم الحنو اذ صحبتهم. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
حنو
(حَنْوْ / حِنْوْ)
خم دار و کج از هر چیزی خواه از بدن آدمی مانند استخوانهای ابرو و ریش و پهلو و خواه از غیر آن مانند پشتۀ زمین و ریگ توده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر چوب کج که در پالان خرد یا در پالان بزرگ است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چوب زین و پالان، کوهۀ زین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جانب چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حنو
(تَ ضَحْ حی)
کج کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خم دادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) ، کوژ کردن پشت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیچیدن دست را و دو تا کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ساختن کمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شفقت کردن. (منتهی الارب). مهربانی کردن، پیر کردن: حناه الدهر، پیر کرد او روزگار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حنو
(تَ ضَحْ حُ)
مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی). مهربانی کردن بر فرزند و شوی نکردن بعد مردن پدر آنها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آرزومند شدن. (آنندراج) ، حنو نعجه، گشن خواه شدن میش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حنو
کج، خمیده، خمدار، کوهه زین، کژی، هم آوای سرو، جانب، کژی
تصویری از حنو
تصویر حنو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنا
تصویر حنا
(دخترانه)
گیاهی درختی که در مناطق گرمسیری می روید و گلهای سفید و معطر دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آنو
تصویر آنو
(دخترانه)
در دین بابلی، نام خدای آسمان
فرهنگ نامهای ایرانی
ماده ای خوش بو و مانند کافور که پس از غسل دادن مرده به جسد او می زنند، مالیدن این ماده به جسد مرده
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
بوی مردگان. (مهذب الاسماء). ج، حنط. (مهذب الاسماء). بوی خوش برای مردگان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عطر مردگان. بوی خوش و هر ادویه ای که از فساد جلوگیری کند، از قبیل: ذریره و مشک و عنبر و کافور و جز آن از قصب هندی و صندل که جسد میت را پس ازخشک شدن با آنها پر کنند تا از پوسیدن آن تا زمان درازی جلوگیری نماید. (از اقرب الموارد) :
از دانۀ انگور بسازید حنوطم
وز برگ رز سبز ردا و کفن من.
منوچهری.
هر دو میگفتند کز خوف سقوط
جان سپردن به از این بوی حنوط.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
چاه و جمع آن حند است. (اقرب الموارد). رجوع به حند شود
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
گیاهی است خوشبوی که در زمین نرم روید. (اقرب الموارد). و اذریون دشتی و ریحان و اسپی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حنین. جمادی الاولی و الاخره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ حنین. (ناظم الاطباء). رجوع به حنین شود
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نو)
گل حنا یا شکوفه از هر درخت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسو
تصویر حسو
آشامیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفو
تصویر حفو
اکرام کردن، عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبو
تصویر حبو
نزدیک شدن، نزدیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقو
تصویر حقو
تهیگاه، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشو
تصویر حشو
انباشتن، مملو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمو
تصویر حمو
خویش شوی، خویش زن، گرمای آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکو
تصویر حکو
حکایت کردن، باز گفتن، حدیث کردن، نقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلو
تصویر حلو
لذیذ، شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انو
تصویر انو
پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنی
تصویر حنی
جمع حنو، کژی ها کوهه های زین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حد، کوستک ها خچور، آیین ها، اندازه ها زجر کردن و راندن شتران بسرود و آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذو
تصویر حذو
برابر کسی نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجو
تصویر حجو
پاداش دادن، اقامت گزیدن در جائی، استادن بجائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنو
تصویر بنو
غله درو کرده توده ساخته خرمن گندم و جو و کاه و مانند آن، غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنو
تصویر تحنو
برناک (حنا) نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنوا
تصویر حنوا
کوژ پشت کوژی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنوط
تصویر حنوط
بوی خوش برای مردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنون
تصویر حنون
مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
((حَ))
دارویی معطر مانند کافور که پس از غسل میت به جسد می زنند تا دیرتر متلاشی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنون
تصویر حنون
((حَ))
مهربان، باشفقت
فرهنگ فارسی معین
اگر حنوط بر وی پراکنند، دلیل که تائب شود و به خدای تعالی بازگردد. اگر این خواب را کسی بیند که مصلح بود، دلیل که از ترس و بیم ایمن گشته از غم ها فرج یابد و کارها به مرادش شود. محمد بن سیرین
اگر بیند که حنوط خوش باز کرد، ستایش مردم است با خطر، زیرا بعضی زا معبران گفته اند نیکنامی بود بر اهل بیت و خویشان به اندازه حنوط.
فرهنگ جامع تعبیر خواب