جدول جو
جدول جو

معنی حنمه - جستجوی لغت در جدول جو

حنمه
(حَ نَ مَ)
بومه. (اقرب الموارد) (محیط المحیط). و در بعض نسخ قاموس نومه آمده با نون و این غلط است. جمع واژۀ حنم. (از محیط المحیط). مؤلف منتهی الارب و ناظم الاطباء و پاره ای دیگر از لغت نامه ها آنرا نومه گرفته و به خواب ترجمه کرده اند
لغت نامه دهخدا
حنمه
خواب
تصویری از حنمه
تصویر حنمه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنطه
تصویر حنطه
گندم، نوعی دانۀ کوچک سرشار از نشاسته که غذای اصلی انسان است و از آن آرد و نان تهیه می کنند، بوتۀ این گیاه برگ های بلند و باریک دارد و هر ساقۀ آن دارای سنبله است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزمه
تصویر حزمه
مقداری از هر چیز مانند دستۀ گل، کاغذ و بستۀ هیزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ینمه
تصویر ینمه
گیاهی با ساقۀ کوتاه، گل های زرد و برگ های زرد شبیه برگ کاسنی که برای معالجۀ جراحت به کار می رفت، منبل دارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حومه
تصویر حومه
نواحی اطراف و پیرامون شهر یا هر جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(حَ نَ کَ)
پشتۀ مشرف از زمین بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ کَ)
آزمایش. (مهذب الاسماء). آزمایش و تجربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، حنک. (مهذب الاسماء) ، چوب یا دوال که میخهای پالان به وی استوار کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، چوبی که زیر زنخ ناقه بسته سر دیگر آن بر گردن بچه بندند تا ناقه بر آن مهربان گردد. (منتهی الارب). ج، حناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ نُ کَ)
زن دانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن دانا و آزموده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
گیاهی است خوشبوی که در زمین نرم روید. (اقرب الموارد). و اذریون دشتی و ریحان و اسپی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ نی یَ)
کمان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). کمانی که به تیر انداختن آواز کند. (غیاث از منتخب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، حنی، حنایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
یکی حمن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ مَ)
سر پستان و آن دو باشد، گیاه سعدان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گیاهی است دیگر، کنۀ خرد. (منتهی الارب). یکی حلم و آن کنۀ خرد است. (از مهذب الاسماء) ، کنۀ بزرگ. و این لغت از اضداد است. رجوع به حلم شود، کرمی است که در چرم افتد و هرگاه دباغت کنند جاهای خوردۀ آن دریده و کفیده گردد. ج، حلم، خون پدر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ لِ مَ)
مؤنث حلم است. (منتهی الارب). رجوع به حلم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صَوْ وُ)
لگام به دهن اسب کردن، بازداشتن از کاری. (تاج المصادر بیهقی) ، بازگشتن. رجوع
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ مَ)
نام هازل و دلقک ولید بن عبدالملک
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ مَ)
کام لگام که در آن افسار باشد. (منتهی الارب). حلقۀ آهنی که بر دهنۀ لجام اسب کنند. کام. دهانه. حلقۀ لگام. (از مهذب الاسماء). حلقۀ لگام زیرین. احکام، حکمه بر سر اسب کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، پیش روی آدمی، شأن آدمی و امر وی، زنخ گوسفند. پوز. پوزه. پتفوز گوسبند، قدرت و منزلت، سورۀ محکم غیر منسوخ از قرآن
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ)
رجوع به حکمت شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام یکی از دهستان های حومه شهرستان گلپایگان است. این دهستان در باختر شهرستان گلپایگان واقع شده و حدود آن بشرح زیر است: از شمال بخاک خمین، از جنوب به پشتکوه. از خاور به گلپایگان و از باختر به الیگودرز. ناحیه ای است واقع در جلگه، هوای آن گرمسیری و سالم است. از رودخانه مشروب می شود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. این دهستان از 9 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل گردیده است. سکنۀ آن در حدود 3500 تن میباشد. قراء مهم آن عبارتند از ابولولان، کوچری و سررباطان. راههای استفادۀ این دهستان مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلمه
تصویر حلمه
شنگار از گیاهان، کنه، نوک پستان، پوستخورک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنمه
تصویر رنمه
آواز نیکو، گیاهی باریک
فرهنگ لغت هوشیار
گوشوارک در گیاهان، گوشور هر یک از دو برآمدگی کنار سوراخ گوش، سوفارو هریک از دو سوی سوفارتیر پاره ای از گوشت شتر یا گوسفند که بریده آویزان کنند تثنیه آن: زنمتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمه
تصویر حرمه
بی بهرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزمه
تصویر حزمه
دسته، بند هیزم و کاغذ و علف و جز آن، توپ، تخت
فرهنگ لغت هوشیار
پیشیاران نوکران، پیروان شکوه بزرگی آروند افرند ارفد، شرم، خشم، کمرویی
فرهنگ لغت هوشیار
فرزبود فرزان: دریافت آمیغ هر چیزی دانشی که می پردازد به جاورها (احوال) و چگونگی های باشندگان بیرونی یا دیدنی آن چنان که هستند به اندازه توان آدمی سخن استوار آنچه از لگام که زنخ و روی دهان و دو سوی بینی را بپوشاند جانه بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنکه
تصویر حنکه
زن دانا و آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنمه
تصویر عنمه
لب تراکی لب شکافی، شکاف لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنطه
تصویر حنطه
گندم گندم، جمع حنط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطمه
تصویر حطمه
خشکسال، گوارش
فرهنگ لغت هوشیار
معظم هر چیز، کارزار بزرگ، اطراف و گرداگرد شهر. مها گن (بلور)، کوست پروار، سترگ، جنگ بزرگ، بیرون شهر پیرانشهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنمه
تصویر سنمه
شکوفه، سرشاخه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنمه
تصویر قنمه
بوی چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنمه
تصویر زنمه
((زَ نَ مَ یا مِ))
پاره ای از گوش شتر یا گوسفند که بریده آویزان کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حومه
تصویر حومه
((مِ))
اطراف و گرداگرد شهر
فرهنگ فارسی معین