جدول جو
جدول جو

معنی حنذه - جستجوی لغت در جدول جو

حنذه(حُ ذَ)
گرمای سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنطه
تصویر حنطه
گندم، نوعی دانۀ کوچک سرشار از نشاسته که غذای اصلی انسان است و از آن آرد و نان تهیه می کنند، بوتۀ این گیاه برگ های بلند و باریک دارد و هر ساقۀ آن دارای سنبله است
فرهنگ فارسی عمید
(حُ وَ)
شعبه ای از کوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ ذَ)
برابر. مقابل. حذاء. حذو. حذوه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تحناذ. بریان کردن گوسفند و مانند آن. (تاج المصادر بیهقی). بریان کردن گوسفند را در مغاکی و گذاشتن بالای آن سنگهای گرم تا خوب پخته شود. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بریان کردن گوسفند و مانند آن. (تاج المصادر زوزنی) ، مهمیز کردن و دوانیدن اسب را یک دو تک و بعد از آن در آفتاب استاده کرده جل بر آن انداختن تا عرق کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بخوی آوردن اسب. (المصادر) (تاج المصادر بیهقی) ، سوختن آفتاب مسافررا و گداختن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سوختن آفتاب چیزی را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
حنیذ. محنوذ. گوسپند و گوسالۀ بریان کرده شده یا گوسفند گرم که پس از بریان کردن هنوز آب از آن چکد. (از اقرب الموارد). رجوع به حنیذ شود
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نَ)
نام مادر مریم و زن عمران. (قصص الانبیاء). نام مادر حضرت مریم علیهاالسلام است در قرآن کریم بلفظ امراءه عمران یاد کرده میشود وی همشیرۀ ایساع زوجه حضرت ذکریا بود. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نَ)
زوجه مرد. (منتهی الارب). مراءه. (اقرب الموارد). زن. (مهذب الاسماء). حلیله. منکوحه، بانگ شترو نالۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جنون و دیوانگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). حنّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نَ)
جنون و دیوانگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذُنْ نَ)
زمینی است بنی عامر بن صعصعه را. نصر گوید: حذنه موضعی است قرب یمامه بدانسوی وادی حائل. محرز بن مکعبر ضبی گوید:
فدی لقومی ما جمعت من نشب
اذ لفت الحرب أقواماً باقوام
اذ خبرت مذحج عنا و قد کذبت
أن لن یروع عن احسابنا حامی
دارت رحانا قلیلاً ثم صبحهم
ضرب تصیح منه حله الهام
ظلت ضباع مجیرات یلذن بهم
و ألحموهن منهم أی الحام
حتی حذنه لم تترک بها ضبعاً
الا لها جزر من شلو مقدام
ظلت تدوس بنی کعب بکلکلها
و هم یوم بنی نهد باظلام.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام درختی است. (یکی حاذ)
یکی حاذ
لغت نامه دهخدا
(حِ طَ)
قمح. گندم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). و ضماد ممصوغ آن گزیدن سگ را نافع است. ج، حنط. (اقرب الموارد).
- حنطۀ رومی، خالاون. خندروس. و آن قسمی گندم سیاه و باریک و دراز باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود.
- حنطه صغار، سلت. طیفا. طراغوس. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ کَ)
پشتۀ مشرف از زمین بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ کَ)
آزمایش. (مهذب الاسماء). آزمایش و تجربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، حنک. (مهذب الاسماء) ، چوب یا دوال که میخهای پالان به وی استوار کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، چوبی که زیر زنخ ناقه بسته سر دیگر آن بر گردن بچه بندند تا ناقه بر آن مهربان گردد. (منتهی الارب). ج، حناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ نُ کَ)
زن دانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن دانا و آزموده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ مَ)
بومه. (اقرب الموارد) (محیط المحیط). و در بعض نسخ قاموس نومه آمده با نون و این غلط است. جمع واژۀ حنم. (از محیط المحیط). مؤلف منتهی الارب و ناظم الاطباء و پاره ای دیگر از لغت نامه ها آنرا نومه گرفته و به خواب ترجمه کرده اند
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
گیاهی است خوشبوی که در زمین نرم روید. (اقرب الموارد). و اذریون دشتی و ریحان و اسپی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ نی یَ)
کمان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). کمانی که به تیر انداختن آواز کند. (غیاث از منتخب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، حنی، حنایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُذْ ذَ)
پاره ای از گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حذنه
تصویر حذنه
خرد گوش، کوته بالا: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنه
تصویر حنه
زن همسر مرد، بانگ شتر ناله شتر دلنازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنطه
تصویر حنطه
گندم گندم، جمع حنط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنکه
تصویر حنکه
زن دانا و آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنمه
تصویر حنمه
خواب
فرهنگ لغت هوشیار