جدول جو
جدول جو

معنی حنذ - جستجوی لغت در جدول جو

حنذ
(حِ)
حنیذ. محنوذ. گوسپند و گوسالۀ بریان کرده شده یا گوسفند گرم که پس از بریان کردن هنوز آب از آن چکد. (از اقرب الموارد). رجوع به حنیذ شود
لغت نامه دهخدا
حنذ
(تَ)
تحناذ. بریان کردن گوسفند و مانند آن. (تاج المصادر بیهقی). بریان کردن گوسفند را در مغاکی و گذاشتن بالای آن سنگهای گرم تا خوب پخته شود. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بریان کردن گوسفند و مانند آن. (تاج المصادر زوزنی) ، مهمیز کردن و دوانیدن اسب را یک دو تک و بعد از آن در آفتاب استاده کرده جل بر آن انداختن تا عرق کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بخوی آوردن اسب. (المصادر) (تاج المصادر بیهقی) ، سوختن آفتاب مسافررا و گداختن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سوختن آفتاب چیزی را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنا
تصویر حنا
(دخترانه)
گیاهی درختی که در مناطق گرمسیری می روید و گلهای سفید و معطر دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حنک
تصویر حنک
آزمایش، تجربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنو
تصویر حنو
مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنث
تصویر حنث
گناه، بزه
فرهنگ فارسی عمید
گردی سبز رنگ که از گیاهی به همین نام به دست می آید و برای رنگ کردن پوست و مو به کار می رود، درختی کوچک با گل های سفید و معطر که از گرد آن حنا تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنک
تصویر حنک
آزمودگی، آزموده بودن، چگونگی و حالت آزموده، کارکشتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذذ
تصویر حذذ
در علم عروض آوردن زحاف احذ
فرهنگ فارسی عمید
(حَنْ نَ)
زوجه مرد. (منتهی الارب). مراءه. (اقرب الموارد). زن. (مهذب الاسماء). حلیله. منکوحه، بانگ شترو نالۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جنون و دیوانگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). حنّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نَ)
جنون و دیوانگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ نی ی)
جمع واژۀ حنیّه، به معنی کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ حنو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ نَیْی)
جمع واژۀ حنو، جمع واژۀ حنو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ نی ی)
جمع واژۀ حنو. (منتهی الارب). رجوع به حنو شود
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نی)
ممال حنا. حناء:
هر آن مثال که توقیع تو بر آن نرود
زمانه طی نکند جز برای حنی را.
انوری.
رجوع به حنا و حناء شود
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نَ)
نام مادر مریم و زن عمران. (قصص الانبیاء). نام مادر حضرت مریم علیهاالسلام است در قرآن کریم بلفظ امراءه عمران یاد کرده میشود وی همشیرۀ ایساع زوجه حضرت ذکریا بود. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ)
گرمای سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
کسی که بسیار آب در شراب می آمیزد، آنکه اندک می آمیزد. (ناظم الاطباء). کسی که اندک آب آمیزد در شراب بسیار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حنب
تصویر حنب
کجی ساقه ها
فرهنگ لغت هوشیار
آزمایش، تجربه کام زیر زنخ زیر گلو زیر چانه کام زیر گلو، جمع احناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذذ
تصویر حذذ
چالاکی، کوتاهی و سبکی دم شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوذ
تصویر حوذ
گردآوردن، سخت راندن، نگاهداشتن، پاس داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنی
تصویر حنی
جمع حنو، کژی ها کوهه های زین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنه
تصویر حنه
زن همسر مرد، بانگ شتر ناله شتر دلنازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنو
تصویر حنو
کج، خمیده، خمدار، کوهه زین، کژی، هم آوای سرو، جانب، کژی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنق
تصویر حنق
دشمنی، خشم کینه دشمنی (شدید)، خشم شدید شدت غیظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنت
تصویر حنت
زن همسر مرد، بانگ شتر ناله شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنف
تصویر حنف
استقامت و راستی دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنش
تصویر حنش
مار واره از مای ها (حشرات)
فرهنگ لغت هوشیار
سوگند شکستن، بزهمندی، پزامش (بلوغ)، هده گرایی، بیهده گرایی (هده حق و بیهده باطل) سوگند شکستن، بزه مندی، گناه بزه اثم
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران و هند کشت میشود، خمیدگی، عمل خم شدن، گیاهیست دارای برگ معروفی که بدان رنگ کنند گیاهیست دارای برگ معروفی که بدان رنگ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنا
تصویر حنا
((حِ یا حَ))
درختچه ای است با برگ هایی شبیه برگ انار که گل هایش سفید و خوشبو است. برگ های آن را آسیاب کرده و به شکل گرد در می آورند و برای رنگ کردن موی سر، ناخن یا دست و پا به کار می برند
حنای کسی رنگ نداشتن: کنایه از از احترام و اعتنای کسی به واسطه خطایی از بین رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنث
تصویر حنث
((حِ))
گناه، بزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنق
تصویر حنق
((حَ نَ))
کینه، دشمنی، خشم شدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنک
تصویر حنک
((حَ نَ))
زیر گلو، جمع احناک
فرهنگ فارسی معین