سیاهی چشم. (مهذب الاسماء). سیاهی دیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، حنادر. (منتهی الارب) (آنندراج). و در آن هشت لغت دیگر آمده: حندور. حندوره. حندوره. حندوره. حندیر. حندره. حندور. حندیره، هو علی حندر عینه و حندره عینه، او گرانست بروی چنانکه از کینه بسوی او دیدن نتواند. (منتهی الارب)
سیاهی چشم. (مهذب الاسماء). سیاهی دیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، حنادر. (منتهی الارب) (آنندراج). و در آن هشت لغت دیگر آمده: حُندور. حُندورَه. حِندَورَه. حِندورَه. حندیر. حندره. حِندَور. حندیره، هو علی حندر عینه و حندره عینه، او گرانست بروی چنانکه از کینه بسوی او دیدن نتواند. (منتهی الارب)
تیز نگریستن به کسی. (تاج المصادر بیهقی). چشم انداختن بر چیزی. (منتهی الارب) ، تیر و جز آن به کسی انداختن. حدج به سهم، به تیر زدن. (از منتهی الارب) ، حدج بستن بر شتر. (از منتهی الارب) پالان بستن بر شتر. پالان بر شتر نهادن. پالان شتر و ساز آن بر شتر بستن. (تاج المصادر بیهقی). بار و کجاوه بر شتر سخت بستن، تهمت زدن بر کسی. گناه کسی بر دیگری نهادن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی به کسی انداختن. (تاج المصادر بیهقی). تهمت نمودن بر کسی، غبن در بیع لازم کردن. (منتهی الارب) ، زدن
تیز نگریستن به کسی. (تاج المصادر بیهقی). چشم انداختن بر چیزی. (منتهی الارب) ، تیر و جز آن به کسی انداختن. حدج به سهم، به تیر زدن. (از منتهی الارب) ، حدج بستن بر شتر. (از منتهی الارب) پالان بستن بر شتر. پالان بر شتر نهادن. پالان شتر و ساز آن بر شتر بستن. (تاج المصادر بیهقی). بار و کجاوه بر شتر سخت بستن، تهمت زدن بر کسی. گناه کسی بر دیگری نهادن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی به کسی انداختن. (تاج المصادر بیهقی). تهمت نمودن بر کسی، غبن در بیع لازم کردن. (منتهی الارب) ، زدن
نام ثمر حنظل است پیش از آنکه رنگ آن زرد شود. حنظل تمام نارسیده که هنوز زرد نشده باشد. حنظل و خربزه مادام که تازه باشند. حنظل که سخت شده باشد. (منتهی الارب). حنظل. (داود ضریر انطاکی) ، سفجه. سفچه. کالک. کنبزه. خرچه، بطیخ تر. (منتهی الارب) ، خار قتب تر که نباتی است. و بضم نیز آمده است. (منتهی الارب) ، بادنجان. باتنگان. (مهذب الاسماء)
نام ثمر حنظل است پیش از آنکه رنگ آن زرد شود. حنظل تمام نارسیده که هنوز زرد نشده باشد. حنظل و خربزه مادام که تازه باشند. حنظل که سخت شده باشد. (منتهی الارب). حنظل. (داود ضریر انطاکی) ، سفجه. سفچه. کالک. کنبزه. خرچه، بطیخ تر. (منتهی الارب) ، خار قتب تر که نباتی است. و بضم نیز آمده است. (منتهی الارب) ، بادنجان. باتنگان. (مهذب الاسماء)
آب ها که ریگ فروخورده باشد و چون ریگ یک سو کنند، آب پیدا شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). حنود، یکی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چاهها. (اقرب الموارد). - عین حند، چشمه ای که آب آن منقطع نگردد. (اقرب الموارد)
آب ها که ریگ فروخورده باشد و چون ریگ یک سو کنند، آب پیدا شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). حَنود، یکی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چاهها. (اقرب الموارد). - عین حند، چشمه ای که آب آن منقطع نگردد. (اقرب الموارد)
دهی است از بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین با 182 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن غلات، برنج، انگور، بادام و کرچک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین با 182 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن غلات، برنج، انگور، بادام و کرچک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)