جدول جو
جدول جو

معنی حنتم - جستجوی لغت در جدول جو

حنتم(حَ تَ)
سبوی سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبوی سبز. (اقرب الموارد) (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). ج، حناتم. (منتهی الارب) ، درخت حنظل، ابرهای سیاه. حنتمه، یکی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاتم
تصویر حاتم
(پسرانه)
نام مردی بسیار سخاوتمند از قبیله طی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حتم
تصویر حتم
به طور قطع و یقین، حتماً، قطعاً، یقیناً، هر آینه، شیرین، به یقین، حقاً
آنچه به جا آوردنش لازم و واجب است، لازم، واجب
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
کلاغ سیاه. زاغ سیاه، زاغ سرخ پاو سرخ منقار که آن را غراب البین گویند. (منتهی الارب). و آن زاغی سرخ پای و سرخ منقار و دانه خوار و حلال گوشت بود و عرب بانگ او را شوم گیرد و نشانۀ جدائی و فراق شمرد. و آن خردتر و کشیده اندام تر از کلاغ است و نوک و پای او به رنگ مرجان باشد در سرخی و خوشرنگی و شفّافی، داور. قاضی. حاکم. ج، حتوم
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
واجب کردن. (ترجمان القرآن) (دهار) (زوزنی) (تاریخ بیهقی). واجب کردن کار بر کسی. (منتخب) ، قضاء. حکم کردن. قضا راندن، محکم بکردن کار. (تاریخ بیهقی). محکم کردن. استوار کردن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ساده. بی آمیغ. بحت. محت. صرف. و بدین معنی مقلوب محت است، قضا. ج، حتوم، واجب. ناگزیر. لازم. چیزی که بجا آوردن آن واجب باشد: الوترلیس بحتم کالصلوهالمکتوبه (حدیث). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
جمع واژۀ حنمه است. (محیط المحیط). رجوع به حنمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
ابوعاصم یا ابوسعید سهمی. صحابی است (یا آن شنیم به یای حطی است). (از منتهی الارب). صحابه کسانی بودند که در روزگار سختی و هجرت، شانه به شانه پیامبر اسلام (ص) ایستادند و از او حمایت کردند. هر فردی که پیامبر را دیده و به او ایمان آورده، در زمره ی صحابه قرار می گیرد. واژه ی «صحابی» در منابع اهل سنت و تشیع بسیار مورد بحث و پژوهش قرار گرفته است.
لغت نامه دهخدا
(غُ تُ)
ابن ثوابۀ طائی. او محدث بود. عبدالله بن ابی سعد وراق از وی روایت کند. (از منتهی الارب) (تاج العروس). در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ مَ)
یکی حنتم، ابر سیاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حنتم شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ابن مسلم مکنی به ابوصغیره. محدث است و شاید بودکه این مرد همان حاتم بن مسلم مذکور در عقدالفرید باشد که در قسمت خلافت ولید در 45 سالگی وفات کرد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 215 شود
ابن اللیث. محدث است و حافظ جمال الدین ابی الفرج عبدالرحمن بن الجوزی از او روایت دارد. رجوع به سیرۀ عمر بن عبدالعزیز تصنیف ابن الجوزی چ مصر سنۀ 1331 هجری قمری شود
ابن العشیم. اولین از امراء بنی حمدان صنعاء است و از سال 492 تا سال 502 هجری قمری امارت کرده است. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 84 شود
ابن الحماس. ششمین از امراء حمدانی صنعاء. او پس از هشام بن القبت در قرن ششم هجری امارت یافت. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 84 شود
ابن قدامه. محدث است و ابوسهل مصری از او روایت دارد. رجوع به سیرۀ عمر بن عبدالعزیز تصنیف ابن الجوزی چ مصر سنۀ 1331 هجری قمری شود
ابن احمد. هفتمین از امراء حمدانی صنعا. او از 545 تا 556 هجری قمری امارت داشت. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 84 شود
ابن ماهان. جد لیث، پدر یعقوب و عمرو و علی و طاهر و صفار است. رجوع بتاریخ سیستان ص 200 و 269 و 342 شود
لغت نامه دهخدا
(حَتَ)
ملخ که بال و پر آن برکنده باشند برای پختن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ تَ)
نجات و رهایی و چاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حنتال شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
درختی است که بیخ های آن سرخ باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). یکی آن حندمه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ تِ)
جمع واژۀ حنتم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). به معنی سبوهای سیاه یاسبز. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ابرهای سیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به حنتم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
جمع مذکر ضمیر مخاطب یعنی شما. (ناظم الاطباء). شما جماعت مذکر. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). شما، کسی را کاری رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). بلا و سختی رسیدن و درآمدن. (آنندراج) ، قصد کردن. (از اقرب الموارد) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ تَ)
این کلمه در عبارتی از ابن البیطار آمده است و می نماید که صفتی باشد ظرف را با عنایت به اینکه حنتم به معنی سبوی سیاه است، ترجمه عبارت مذکور این است: نوع انثی (گونۀ ماده) از گیاه آناغالس اگر سوزانده شود در آوند و ظرف محنتم یا مزحج الداخل و خاکستر گردد و خاکستر آن با سرکۀ ثقیف آمیخته شود و از آن در بینی بچکانند اسقاط خون کند. (یادداشت مرحوم دهخدا از ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
ابن حنتمه. جاحظ گوید: مردی در رقه بود به نام ابوعقیل و از اخبار بنی اسرائیل بسیار نقل میکرد. حجاج بن حنتمه بدو گفت: اسم گاو بنی اسرائیل چه بود؟ ابوعقیل گفت: حنتمه! حجاج گفت: در کجا دیدی ؟ گفت در کتاب عمرو عاص. (البیان و التبیین ج 3 ص 233). ابن عبد ربه همین داستان را به نام حجاج بن خیثمه آورده است. (العقد الفرید چ محمدسعید العریان ج 4 ص 125)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حتم
تصویر حتم
واجب کردن، حکم کردن، محکم کردن، استوار کردن، واجب، ناگزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنت
تصویر حنت
زن همسر مرد، بانگ شتر ناله شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاتم
تصویر حاتم
حاکم، قاضی، زاغ سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتم
تصویر حتم
((حَ))
لازم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حتم
تصویر حتم
((حَ))
لازم، بایسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاتم
تصویر حاتم
((تِ))
حاکم، قاضی، غراب، زاغ
فرهنگ فارسی معین
حاکم، داور، قاضی
فرهنگ واژه مترادف متضاد