جدول جو
جدول جو

معنی حنبج - جستجوی لغت در جدول جو

حنبج
(حِمْ بِ)
شپش. (منتهی الارب) (آنندراج). قمل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حنبج
(حُمْ بُ)
سطبر پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج). ستبر پرگوشت. (ناظم الاطباء). حنابج. ضخم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنبل
تصویر حنبل
پوستین کهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبج
تصویر انبج
انبه، درختی تناور با برگ های دراز و نوک تیز و گل های خوشه ای که بلندیش به ده متر می رسد و در هندوستان می روید، میوۀ این درخت که بزرگ و گوشتی است و هسته ای بزرگ دارد
فرهنگ فارسی عمید
(حَ بِ)
مورهای ریزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صغارالنمل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ ضِ)
مرد سست که بکسی منفعت از او نرسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ دُ)
ریگ پاکیزۀ نیکو که نباتهای هر قسم رویاند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ریگ تودۀ دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ریگ تودۀ خرد. (ناظم الاطباء). ج، حنادج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حنادج شود
لغت نامه دهخدا
(حُ جُ)
خشک از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ نَ)
نام آبی است غنی بن اعصر را. ابوزیاد آبهای وی را شمرده گوید: حبنج و حنبج و حینبج سه آب است و آنها را حنابج گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
آماسیدن استخوان و بلندشدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تورم استخوان. (از اقرب الموارد). رجوع به انتباج شود
لغت نامه دهخدا
(حُ بُ)
سطبر ضخم. حرباج
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نا)
مخنث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُمْ بُ)
گول و نرم فروهشته گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). احمق و نرم. (از اقرب الموارد) ، گران جسم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ثقیل. (از اقرب الموارد). عنبوج. رجوع به عنبوج شود
لغت نامه دهخدا
(دُمْ بُ)
بدخلق. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِمْ بَ)
آنکه گوید آنچه نکند. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه گوید و قول دهد هر آنچه نکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُمْ بَ ج ج)
ستور فربه و فراخ تهیگاه از خوردن گیاه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَمْ بِ)
شهرکی است (اندر ناحیت شام) اندر بیابان استوار. (از حدودالعالم چ دانشگاه ص 170). نام موضعی در شام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شهری بوده از اقلیم چهارم در میان حلب و فرات که آن را انوشیروان دادگر بنا کرده. در شاهد صادق آمده که انوشیروان در آن سرزمین با قیصر روم محاربه کرده و او را شکست داد و براند و بر زبان راند که ’من به’، یعنی من بهترم و بفرمود در همان زمین شهری بساختند و نام آن را ’من به’ نهادند و به ’من به’ مشهورشد. اعراب آن را معرب کرده منبج خواندند و جزو ولایات شام شد. (انجمن آرا). اسم شهری و آن اعجمی است. (از المعرب جوالیقی). شهری است قدیم و گمان می کنم که رومی باشد و بطلمیوس گوید: طول منبج 71 درجه و 15 دقیقه است. و صاحب زیج گوید: طول آن 63 درجه و سه چهارم درجه و عرضش 35 درجه است.شهری است بزرگ و پرنعمت و میان آن و فرات سه فرسخ است و با حلب ده فرسخ فاصله دارد و شاعرانی چند از این شهر برخاسته اند که معروفترین آنها بحتری است. (از معجم البلدان). قصبه ای است در ولایت حلب واقع در 110 کیلومتری شمال شرقی شهر حلب. و سکنۀ آن از نژاد چرکس هستند. (از قاموس الاعلام ترکی) نام قضایی است در سوریه از ولایت حلب. شهری است قدیم و 2000 تن سکنه دارد. (از اعلام المنجد) : اقلیم چهارم آغازد اززمین چین و تبت... و موصل و آذربادگان و منبج و طرسوس و حران و ثغرهای ترسا آن و انطاکیه... (التفهیم ص 191). شنبۀ دویم رجب سنۀ ثمان و ثلثین و اربعمائه به سروح آمدیم، دویم روز از فرات بگذشتیم و به منبج رسیدیم و آن نخستین شهری است از شهرهای شام، اول بهمن ماه قدیم بود و هوای آنجا عظیم خوش بود هیچ عمارت از بیرون شهر نبود. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 11). رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ بِ)
سطبر پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ستبر پرگوشت. (ناظم الاطباء). حنبج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حنبج شود
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نِ با)
نام ناحیتی از راذان واقع بسواد عراق. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حنج، به معنی اصل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به حنج شود
لغت نامه دهخدا
(حَمْ بَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِمْ بِ)
مکر و حیله. (ناظم الاطباء).
- ابوالحنبص، روباه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَمْ بَ)
احمد بن محمد بن حنبل، مکنی به ابوعبدالله. امام محدثان است. (منتهی الارب). احمد بن محمد بن حنبل بن اسد بن ادریس بن عبدالله بن حیان بن انس بن قاسطبن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبه بن عکایه بن بکر بن وائل الشیبانی المروزی. امام السنه. تولد وی به سال 164 هجری قمری و وفات او بسال 224 هجری قمری اتفاق افتاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به احمد حنبل شود
لغت نامه دهخدا
(حَمْ بَ)
مردکوتاه بالا، کلان شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کوتاه بالای شکم بزرگ. (اقرب الموارد) ، فربۀ پرگوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پوستین یا پوستین کهنه، موزۀ کهنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). الخف الخلق. (اقرب الموارد) ، دریا. (منتهی الارب). بحر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُمْ بُ)
شکوفۀ مغیلان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، لوبیاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قسمی از لوبیاء. (ناظم الاطباء) ، بار درخت غاف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ)
معرب از انبۀ فارسی. (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مانجه. (یادداشت مؤلف). ج، انبجات. رجوع به انبه و انبجات شود، اسب و شتر آبکش. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). شتر آبکش. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء) ، درۀ کوه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (مؤیدالفضلاء) ، لولۀ چپق. (ناظم الاطباء) ، در عربی شکنبه را گویند. (برهان قاطع) (از شرفنامۀ منیری) (از شعوری ج 1 ورق 129 ب) ، در ادات بمعنی آسیاکش آورده است. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حنبل
تصویر حنبل
مرد کوتاه قد و بزرگ شکم، پوستین
فرهنگ لغت هوشیار
هم آوای رنج نموداری، ناگه پیدایی، نزدیکیدن نزدیک شدن، گوشه گیری، گردگیری هم آوای کتف چوب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبج
تصویر انبج
سنسکریت تازی شده انبه نغزک منجو منجه انبه، جمع انبجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنب
تصویر حنب
کجی ساقه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنبص
تصویر حنبص
روباه از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنبر
تصویر حنبر
ملازمت، سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبج
تصویر تنبج
آماسیدن استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبج
تصویر عنبج
گول، فرو هشته گوشت آویزان گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنبل
تصویر حنبل
((حَ بَ))
مرد کوتاه قد بزرگ شکم
فرهنگ فارسی معین