جدول جو
جدول جو

معنی حنافیش - جستجوی لغت در جدول جو

حنافیش(حَ)
ج حنفش و حنفیش. (اقرب الموارد). رجوع به حنفش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حذافیر
تصویر حذافیر
کناره های چیزی، تمام، همه، سراسر
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خَوْ وُ)
پاره های تریزجامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حذفور و حذفار. مردمان آمادۀ جنگ. (منتهی الارب) ، سرها. کناره های چیزی. کنارهای چیزی. نواحی. جمله. تمامی. گرفتن بحذافیر چیزی را، بالتمام یا به جوانب یا به اعالی آن.
- بحذافیره، بحذافیرها، بجمله. بالتمام. بأسره. بجوانب. (منتهی الارب). بتمامی: و در خبر آمده است: من اصبح آمناً فی سربه معافی فی بدنه و عنده قوه یومه فکأنما حاز الدنیا بحذافیرها. (تاریخ بیهقی ص 357). پادشاه باید که کریم بود، چنانکه دنیا بحذافیرها در چشم او نیفتد. (حدائق الانوار امام فخر رازی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حفاث. رجوع به حفاث شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خفاش. (منتهی الارب). رجوع به خفاش در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خنافس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَوْ وُ)
پوست موی برکندۀ به آتش سوخته جهت خوردن. (ناظم الاطباء). موی برکندن پوست با قراردادن آن در آتش برای خوردن. یفعل ذلک فی الجدب. (از اقرب الموارد). منتهی الارب این معنی را در تنافط آورده. رجوع به تنافط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آبی است نزدیک قادسیه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عنشوش. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به عنشوش شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حثفره: اخذبحثافیر امر، گرفتن تا آخر کار را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کنبوش: و تتخذ النساء بها من الصوف انواعاً من الکنابیش لاتوجد فی غیرها. (از دزی ج 2 ص 492). کنابش. رجوع به کنابش و کنبوش در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کناش. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : واریباسیوس صاحب الکنانیش طبیب بلیان الملک. (عیون الانباء ج 1 ص 103 از یادداشت ایضاً). رجوع به کناش شود
لغت نامه دهخدا
(ش فی یَ)
اعراب خزاعلی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ / رِ)
ده کوچکی است از دهستان حصن بخش زرند شهرستان کرمان که در 40000 گزی باختر زرند و 16000گزی خاور راه مالرو زرند به راور قرار گرفته است. سکنۀ آن 27 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایرن ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منقاش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رجوع به منقاش شود
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
شعیب بن عبدالعزیز بن یوسف قفصی مغربی صوفی عمراوی، مکنی به ابومدین، دانشمند صوفی، سی سال ساکن مکه بود. او راست: ’بهجهالانوار فی مدح النبی المختار’ و ’الروض الفایق فی المواعظ الرقائق’ وی در 597 هجری قمری درگذشته است. (هدیه العارفین فی اسماء المؤلفین ج 1 ص 418). کتاب ’الروض الفائق فی المواعظ الرقائق’ در 56 مجلس در مواعظ و اخلاق عرفانی صوفیانه است و به مصر به سال 1289 هجری قمری و 1301 و 1304 و 1308 و 1310 و 1315 هجری قمریچاپ شده است. ولکن بغلط آنرا به حریفیش ادیب مکی عبدالله بن سعد درگذشتۀ 801 هجری قمری نسبت داده اند و در ’معجم المطبوعات’ با همین نسبت غلط و با ذکر حریفیس باسین مهمله بجای حریفیش یاد شده است و چون نسخه ای ازاین کتاب مورخ 705 هجری قمری نزد آقای حسن مفتی در تهران موجود است، غلط بودن این انتساب آشکار میگردد
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حنجور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی جامه دان خرد و نوعی شیشه برای نگه داشتن ذرور و نای گلو. (آنندراج). رجوع به حنجور شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حنتوف، آنکه موی روی خود برکند. (مهذب الاسماء). رجوع به حنتوف شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گیاهی است منوم و آن غیر بنگ است
لغت نامه دهخدا
(حِ)
حنفش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حنفش شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ انبوش. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به انبوش شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ انفوضه. (از اقرب الموارد) (از المنجد). برگ که بر نفاض ریخته شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به نفاض شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فی یَ)
مؤنث حنیفی. عقیدۀ نیکو و مذهب حق. (ناظم الاطباء). و حنیفیه در اسلام میل بسوی اسلام و اقامت بر عقد آن است. (اقرب الموارد).
- سیوف حنیفیه، شمشیرهایی است منسوب به احنف بن قیس و او نخستین کسی است که دستور گرفتن آنها را داد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ فی یَ)
طایفۀ حنفی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ فی یَ)
مسلمانی. (السامی فی الاسامی). رجوع به حنیفیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ کَ)
حنانک. رجوع به حنانک شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی کسی که خداوند او را دوست داشت، یکی از اشخاصی است که بواسطۀ موعظۀ حواریان به دین پاک مسیح گرویده، در زمانی که هر چیز در میان مسیحیان بالاشتراک شد او رفته ملک خود را فروخته، قدری از بهای آنرا مخفی داشته باقی را بحضور رسولان آورد. پطرس وی را فرمود: ای حنانیا آیا زمین را بهمین قیمت فروختی ؟ گفت: آری. لهذا پطرس دریافته وی را ملامت همی نمود که در حال افتاده بمرد. در ساعت سفیره زوجه اش که به خیانت شوی خود واقف بود، دررسیده سئوال پطرس را بمثل شوهر خود جواب داده او نیز فی الفور جان را بجان آفرین تسلیم نمود، یکی از شاگردان اول که در دمشق سکونت میداشت. و او همان است که بنزد شاؤل فرستاده شده او را بینائی بخشید، چنانکه این حکایت مفصلاً در کتاب اعمال حواریان مذکور است. بعضی بر آنند که او یکی از آن هفتاد حواری بود و شهید گردید، شخصی که در سال 48 میلادی رئیس کهنه بود و داستان او در قاموس کتاب مقدس بتفصیل آمده است. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نا قُ رَ)
حنای قریش. حزازالصخر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). زهرالحجر است که شکوفۀ سنگ باشد و آن چیزی است که بر روی سنگهای کوهها بهم میرسد و در ایام بهار سبز میباشد. علت حزاز را که قوبا باشد نافعست. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حندیره، به معنی سیاهی دیده. (منتهی الارب). رجوع به حندیره شود، جمع واژۀ حندر، جمع واژۀ حندره. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ریگ توده های دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، ریگ توده های خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ حندج، جمع واژۀ حندوجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به حندج و حندوجه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منفاخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (المنجد). رجوع به منفاخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خفافیش
تصویر خفافیش
جمع خفیه، پوشیده ها پنهانی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انابیش
تصویر انابیش
جمع انبوش، تره های بر کنده، درختان بر کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنافیر
تصویر جنافیر
جمع جنفور، کهنه گورها
فرهنگ لغت هوشیار