- حمیم
- قریب و خویشاوند
معنی حمیم - جستجوی لغت در جدول جو
- حمیم ((حَ))
- خویشاوند، نزدیک، دوست، صدیق، جمع احماء
- حمیم
- آب گرم، دوست، گرم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گرمابه
فرزانه
گنجا
نا پسند، نکوهیده
پست، زشتروی، خرد، انداینده روغن مالیدنی
پوسیده شدن استخوان، کهنه شدن
گیاه بسیار و انبوه که زمین را بپوشاند
ستبر، کلفت، ضخیم، گنده، هنگفت
برنده، بران
مرد دانا و هوشیار در کار
پیرامون، گرداگرد، خانه، مکانی که دفاع از آن لازم باشد
نیک بالا خوش اندام، کوفته بینی، شکسته سر، یاوه گویی
تهم، مهمانان
سرخک: سرخه از گیاهان جمع حمار خران دراز گوشان
ستوده، پسندیده و نامی از نامعالی خدایتعالی
مروت، غیرت
گاو زبان از گیاهان، سیاه از رنگ ها گاو زبان
دانا، داننده، خردمند، استوار، راست کار، سزاوار، و نامی از نامهای خدایتعالی
کبوتر، هر نوع مرغ طوقدار گرمابه، محل شستن سر و بدن گرمابه، محل شستن سر و بدن
بردبار، خویشتن دار و نامی از نامهای خدایتعالی
پرهیز، نگاهداری
بار بر سر یا به پشت، پسر خوانده سر راهی، بیگانه، خس بر آب، پایبندان (ضامن)، زه، ابر پر باران
آرد، پیه گداخته، تنور
شجاع، دلاور، شدید
سنگدل، زیرک
دیوار کعبه