جدول جو
جدول جو

معنی حمیضه - جستجوی لغت در جدول جو

حمیضه
(حَ ضَ)
ارض حمیضه، زمین حمض ناک. (منتهی الارب). زمین پراز حمض. (اقرب الموارد). ج، حمض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حمیضه
شوره زار شبدر ترشک شبدر ترشک
تصویری از حمیضه
تصویر حمیضه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حمیده
تصویر حمیده
(دخترانه)
مؤنث حمید ستوده شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حمیده
تصویر حمیده
پسندیده، درخور ستایش
فرهنگ فارسی عمید
(اَ حَ ضَ)
معبد بن عباد سالمی. صحابی بدری انصاری است. صحابه کسانی بودند که در روزگار سختی و هجرت، شانه به شانه پیامبر اسلام (ص) ایستادند و از او حمایت کردند. هر فردی که پیامبر را دیده و به او ایمان آورده، در زمره ی صحابه قرار می گیرد. واژه ی «صحابی» در منابع اهل سنت و تشیع بسیار مورد بحث و پژوهش قرار گرفته است.
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
یک دفعه از دفعات خون حیض و حیض یک باره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
مؤنث حمض. (اقرب الموارد). رجوع به حمض شود، آرزوی چیزی. (منتهی الارب). میل و شهوت بچیزی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
لتۀ حیض. کهنۀ بی نمازی. حیضه. ج، محائض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ)
استرۀ تیز. (مهذب الاسماء). کارد تیز. وضاح بن اسماعیل گوید: ’و ان شئت فاقتلنا بموسی رمیضه’. (از اقرب الموارد). رمیض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گوشت گوسفند بریان شده. (اقرب الموارد). رمیض. مرموض. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ)
عیب که بفارسی آهو است. یقال: ما فی الامر غمیضه، ای عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). غمیزه، صاحب منتهی الارب بمعنی گمنامی و خواری نیز آورده است، این معنی در فرهنگهای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
ملک ید: اخرجت له حضیضتی و بضیضتی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ ضَ)
آنکه او را حیض افتاده باشد. حایض. (منتهی الارب) (صراح)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ ضَ)
نام موضعی از بلاد هذیل که تأبط شراً در آنجا بقتل رسید و مادرش در شعری که در رثاء پسر سرود نام این محل را یاد کرد. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
دوال شمشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کل و سربار. (اقرب الموارد). گران. (منتهی الارب). هو حمیله علینا، او گران و مانند عیال است بر ما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
آب گرم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بهین شتر. (منتهی الارب). کریمه از شتر. (اقرب الموارد). ج، حمائم، شیر گرم کرده شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضی یَ)
ابل... شتران باشنده در حمض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتری که درحمض چرا میکند. (اقرب الموارد). رجوع به حمض شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
بنت نعمان بن بشیر انصاری شاعر است. وی زن خالد بن مهاجربن خالد بن ولید بوده. خالد آنگاه که بسوی عبدالملک بدمشق بیامد، حمیده را بزنی بگرفت و او درباره وی بگفت:
نکحت المدینی اذا جأنی
فیالک من نکحه غاویه
کهول دمشق و شبانها
احب الینا من الجالیه.
خالد در پاسخ وی اشعاری دارد. رجوع به الاغانی و معجم الادباء شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
مؤنث حمید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : آنچنان آثار مرضیه و مساعی حمیده که در تقویم ابواب عدل... ابوالقاسم محمود راست. (کلیله و دمنه). او چند سال در ایالات آن بقعه، آثار حمیده و مساعی پسندیده تقدیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی). واجب آمد مرید طریقت، بوسیلت علم ضروری اخلاق حمیده حاصل کردن. (گلستان).
- حمیده خصال، که دارای صفات پسندیده است:
زهی حمیده خصالی که گاه فکر صواب
ترا رسد که کنی دعوی جهانبانی.
حافظ.
رجوع به حمید شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
حمیر. یرنداق که بدان زین بندند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و آنرا شکر نیز نامند. (اقرب الموارد). و یرنداق تسمه و دوالی باشد. (آنندراج). رجوع به حمیر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
قلیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ سِ)
دهی است از دهستان قصبۀ نصار بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان. ناحیه ای است واقع در دشت و گرمسیری و مالاریائی. دارای 300 تن سکنه می باشد. از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد مشروب میشود. محصولاتش حنا، مختصری انگور و خرما است. اهالی بغرس نخل، ماهیگیری، حصیربافی و گلاب گیری اشتغال دارند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ نصار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
گوسپند دزدیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، حمائص
لغت نامه دهخدا
(حُمْ ما ضَ)
یکی حماض و آن گیاهی است. (منتهی الارب). رجوع به حماض شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رِ)
دهی است از دهستان همائی شهرستان سبزوار. ناحیه ای است کوهستانی معتدل. از قنات مشروب میشود. محصول آن غلات و پنبه. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حمیه
تصویر حمیه
پرهیز، نگاهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حایضه
تصویر حایضه
زن دشتان حایض
فرهنگ لغت هوشیار
مونث حمید: فرخنده، از نام های تازی مونث حمید ستوده پسندیده اخلاق حمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیضه
تصویر حیضه
سنگین و سد شدن معده از غذای ناگوار، یک دفعه از دفعات خون حیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیله
تصویر حمیله
بسته خویش، دوال شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حموضه
تصویر حموضه
ترشمزگی ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیسه
تصویر حمیسه
تفشیله (قیله) از خوراک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیضه
تصویر محیضه
لته کهنه دشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیه
تصویر حمیه
((حَ مْ یَ))
پرهیز دادن، آن چه که نگه داشته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمیده
تصویر حمیده
((حَ دِ))
ستوده، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
شایسته، پسندیده، ستوده
متضاد: نکوهیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد