جدول جو
جدول جو

معنی حمیدالله - جستجوی لغت در جدول جو

حمیدالله
(پسرانه)
ستوده خداوند
تصویری از حمیدالله
تصویر حمیدالله
فرهنگ نامهای ایرانی
حمیدالله
(حَ دُلْ لاه)
اردبیلی. یکی از علماو ادبای فارس است که بعلوم ظاهری و باطنی آشنائی داشت. وی در اوایل قرن یازدهم هجری درگذشت. از اوست:
آنروز که روی دل بسویم کردی
دیدارحریص ووصل جویم کردی.
(قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حمدالله
تصویر حمدالله
(پسرانه)
آنکه شکر و سپاس خدا را می گوید، نام مورخ و جغرافیدان مشهور قرن هشتم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یدالله
تصویر یدالله
(پسرانه)
دست خداوند، قدرت خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبیدالله
تصویر عبیدالله
(پسرانه)
بنده کوچک خداوند، نام یکی از فرزندان امام جعفرصادق و مؤسس دولت علویان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صمدالله
تصویر صمدالله
(پسرانه)
خداوند بی نیاز
فرهنگ نامهای ایرانی
(عُ بَ دُلْ لاه)
ابن علی نصر معروف به ابن المارستانیه و مکنی به ابوبکر. رجوع به ابن مارستانیه و نیز الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دُلْ لاه)
لقبی است که شیعه به علی بن ابیطالب علیهما السلام دهند. لقب امیرالمؤمنین علی علیه السلام. (یادداشت مؤلف). رجوع به علی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دُلْ لاه)
دست خدا. (یادداشت مؤلف) :
خوانده اند از لوح دل شرح مناسک بهر آنک
در دل از خط یداﷲ صد دبستان دیده اند.
خاقانی.
، کمک و احسان و نعمت و لطف و قدرت خدا: یداﷲ مع الجماعه. یداﷲ فوق ایدیکم. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح پزشکی) دوایی است از خون بز کرده که سنگ مثانه را بریزاند. (بحر الجواهر). نام علاجی برای بیماری حصاه. (یادداشت مؤلف). خون بز چهارساله که در اول پاییز گرفته باشند. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ یْ دُلْ لاه)
الواط در لفظ شی ٔاﷲ تصرفی کرده شیداﷲ میگویند یعنی دیوانۀ خدا. (آنندراج از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. ناحیه ای است واقع در دشت، گرمسیری و دارای 150 تن سکنه میباشد. از چاه مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ ساعد هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ ماوَلْ لاه)
اماواﷲ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ حَ دِلْ لاه)
شکر خداوند را. بشکر خداوند. در موقع شکر استعمال میشود، یعنی شکر خدا را. (ناظم الاطباء) :
بحمداﷲ که با قدر بلندش
کمالی در نیابد جز سپندش.
نظامی.
نسب گوئی بنام ایزد ز جمشید
حسب پرسی بحمداﷲ چو خورشید.
نظامی.
بحمداﷲ از هیچ بالا و پست
نیامد درین ملک موئی شکست.
نظامی.
بحمداﷲ این سیرت ورای راست
اتابک ابوبکر بن سعد راست.
سعدی (بوستان).
نداری بحمداﷲ آن دسترس
که برخیزد از دستت آزار کس.
(بوستان).
مراست با همه عیب این هنر بحمداﷲ
که سر فرونکند همتم به هر جائی.
سعدی.
چو درگلزار اقبالش خرامانم بحمداﷲ
نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم.
حافظ.
- بحمداﷲ و المنه، خدای را شکر و منت او را:
گرم صد لشکر از خوبان بقصد دل کمین سازند
بحمداﷲ و المنه بتی لشکرشکن دارم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(حَ دُلْ لاه)
ابن مصطفی. از مردم اماسیه. یکی از مشاهیر خطاطان و بشیخ زاده معروف. وی در 920 هجری قمری درگذشت. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(حَ دُلْ لاه)
یکی از مورخان هندوستانست. تاریخی بعنوان تاریخ حمید نگاشته که به ’حوادث الخوانین’ شهرت پیدا کرد و در سال 1871 میلادی در کلکته بطبع رسید. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بحمدالله
تصویر بحمدالله
(جمله بستایش خدای سپاس خدایرا ستایش خدایرا یزدان ار سپاس: (کثرت شوکت مواکب حضرت خلافت بحمدالله در عرصه بساط غبراء شایعاست) بحمدالله والمنه. سپاس خدایرا ومنت ازو: (گرم صد لشکر از خوبان بقصد دل کمین سازند بحمدالله والمنه بتی لشکریان شکن دارم) (حافظا)
فرهنگ لغت هوشیار
ستایش می کنم خدای را یا احمد الله تعالی. ستایش میکنم خدای را که والاست: احمدالله تعالی که بارغام حسود خیل باز آمد و خیرش بنواحی معقود (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحمدالله
تصویر بحمدالله
((بِ حَ دِ لْ لا))
سپاس خدای را، ستایش خدای را
بحمدالله و المنه: سپاس خدای را و منت از او
فرهنگ فارسی معین