جدول جو
جدول جو

معنی حمص - جستجوی لغت در جدول جو

حمص
نخود، از دانه های خوراکی که گرد و کوچک است و به صورت پخته شده مصرف می شود، بوتۀ این دانه که کوتاه و دارای شاخه های نازک، برگ های ریز و گل های سفید می باشد، واحد اندازه گیری وزن معادل یک بیست و چهارم مثقال
تصویری از حمص
تصویر حمص
فرهنگ فارسی عمید
حمص
(تَ ءَ)
فرونشستن آماس جراحت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، حمص ارجوحه، کم شدن تیزی جنبش بازپیچ یعنی آورک. (منتهی الارب). کم شدن فوران ارجوحه. (از اقرب الموارد)، حمص قذاه، به نرمی بیرون کردن خاشاک از چشم، در هوا آمدن و رفتن کودک بر آورک (تاب) بی جنبانیدن کسی. (اقرب الموارد)، رفتن آب از ستور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رفتن عرق از ستور. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حمص
(حِ)
نام شهرکی است از ایالت حما که به انضمام نواحی تابعه اش قصیر و ایکی قپولی از 109 پارچه ده ترکیب یافته و قریب 50000تن جمعیت دارد. اراضی آن حاصلخیز و محصولاتش فراوان است و مراتع و جنگلهای بسیار دارد. (قاموس الاعلام)
اعراب اندلس شهر اشبیلیه را بمناسبت تشابه با حمص واقع در سوریه، چنین می نامیدند. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
حمص
(حِ / حُ)
شهری است بشام که مردم یمن در آن سکونت دارند. (منتهی الارب). شهریست بشام بزرگ و خرّم و آبادان و همه راههای ایشان بسنگ گسترده است و مردمان این شهر پاک جامه و بامروت و نیکورویند و اندر وی مار و کژدم است بسیار. (حدود العالم). این شهر را مسلمین در سال 15 هجری قمری برابر با 636 میلادی تسخیر کردند. در بیرون این شهر قبر خالد بن ولید است. (ابن بطوطه). شهر مشهور بزرگی است که میان دمشق و حلب واقع شده و در سمت قبلۀ آن قلعه محکمی است بر فراز تپه ای بلند. این شهر را شخصی بنام حمص بن مهربن جان و گویند حمص بن مکنف بنیاد کرده است. در حمص مشاهد و مزاراتی است از جمله مشهد علی بن ابیطالب است. گروهی از محدثان بدین شهر منسوب و به حمصی معروفند. (معجم البلدان). یکی از مشهورترین شهرهای سوریه است در 150 کیلومتری از شمال دمشق و اسکلۀ آن در 90 کیلومتری طرابلس شام است. در ساحل راست یعنی مشرق نهر عاصی، در ً20 43 34 عرض شمالی و ً13 2234 طول شرقی واقع گشته و 494 متر از سطح دریا بلندتر است. و در میان یک دشت بسیار وسیع و حاصلخیزی واقع شده است که در جهت شرقی از محل اتصال جبل لبنان باجبل نصیریه امتداد پیدا کرده و هوای بسیار لطیف آب فراوانی دارد. جمعیت آن در حدود 25000 تن است. جوامعو مساجد زیاد دارد، مشاهد و زیارتگاههایش نیز فراوانست. چارسوق و بازار بسیار گرمی دارد. در طرف جنوب شهر بالای تلی یک دژ باستانی و در اطراف و حوالیش باغها و باغچه های زیاد است و آثار عتیقۀ فراوان در این مکان مشاهده میشود. خانه هایش از سنگ سیاه بنا شده و این رو منظرۀ جالبی ندارد. این شهر یکی از قدیم ترین بلاد است. عمالقه آنرا بنا نهاده و بعد از اسکندر درزمان حکام مقدونی این شهر معموریت فراوان کسب کرده و به ترقیات درخشان نائل آمده و در کتابها بتحریف نام آنرا امسه نامیده اند. در جزو فتوحات سوریه ابوعبیده بن الجراح و خالد بن ولیداین شهر را تسخیر نمودند. مردم این شهر در اختلاف بین معاویه و حضرت علی (ع) بغض و کینۀ شدیدی نسبت به آن حضرت اظهار کردند و در محاربۀ صفین با کمال حرارت بکارزار پرداخته بعداً تشیع را برگزیدند. در اوائل دورۀ اسلامی حمص خیلی معمور بوده و جمع کثیری از مشاهیر علما و ادبا از این سرزمین برخاسته اند. در زمان جنگهای صلیبی این شهر نیز صدمۀ بسیار دید و بویرانه ای مبدل شد و مدتی در تصرف دشمنان بود. عیاض بن غنم فاتح جزیره و جمعی از صحابه در حمص بخاک سپرده شده اند. یک مرقد مشهور و معروف به مرقد خالد بن ولید هم در این شهر یافته می شود. ولی مرگ خالد بن ولید در مدینه محقق است. بعضی از محققین چنان پنداشته اند که این مرقدمتعلق بخالد بن یزید بن معاویه است. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
حمص
(حِ م مِ / حِ م مَ)
کجلّق و قنّب، نخود و آن نفاخ ملین و مدر است. منی و شهوت و خون را زیاد میکند و بدن و ذکر را نیرو می بخشد، بشرط آنکه پس از طعام و پیش از طعام خورده نشود بلکه در وسط طعام خورده شود. (منتهی الارب). دانه ای است خوراکی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حمص
خفت آماس فرو نشستن آماس، بر آوردن خاشاک از چشم نخود از گیاهان اشنان قصارین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حِ اَ دَ لُ)
اشبیلیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
سارق گوسفندهای دزدیده. (منتهی الارب). گوسفنددزد. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
بمغربی حسک است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ / حَمْ مَ)
تره ای است ترش که در ریگ روید و آن را در قروت کنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ صَ / حَمْ مَ صَ)
تره ای است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
نعت مفعولی از تحمیص. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، حب محمص، دانۀ بریان و برشته کرده. مقلو. برشته. سرخ کرده. بریان کرده شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترنجیدن و گردآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحمص مرد، تقبض او. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحمص لحم، خشک شدن گوشت و ترنجیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مِ)
نعت فاعلی از تحمیص. بریان کننده. (آنندراج). بریان کننده. برشته کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِمْ مِ صَ)
یک حمّص نخود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِمْ مَ)
منسوب به حمص. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حمظ
تصویر حمظ
بیفشردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمط
تصویر حمط
خراشیدن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمی
تصویر حمی
نگاهداشتن، حمایت سخت گرم شدن سخت گرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمق
تصویر حمق
بی عقل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
حمکه: ریزه، فرومایه، شپش، کودک، کره، ناب چیزی، سرشت چیزی، راهنمای بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمل
تصویر حمل
باردار شدن زن، حامله شدن، آبستنی، احتمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمو
تصویر حمو
خویش شوی، خویش زن، گرمای آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حموص
تصویر حموص
خفت آماس، بیرون کردن خاشاک از چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمه
تصویر حمه
چشمه آبگرم مرگ، به گرمابه رفتن کبود، تپ، سختی زهر سم، نیش کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفص
تصویر حفص
گرد کردن، آرمیدن، شیر بچه، زنبیل چاهروبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرص
تصویر حرص
ولع، طمع، آرزو، هوا، زیادت جویی، حریصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمص
تصویر رمص
نیکو کردن مصیبت بر دل کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمص الامیر
تصویر حمص الامیر
خار خسک از گیاهان شکر هنگ شکر هنگ شکر خنج خارخسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمص
تصویر محمص
بریان کننده بریان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمص
تصویر احمص
گوسپند دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمض
تصویر حمض
ترشیدگی ترش شدن، شوخیدن شوخی کردن، اشنان آذر بوی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرص
تصویر حرص
آز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمد
تصویر حمد
ستایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمل
تصویر حمل
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره