بلغت اهل شام لسان الثور یعنی گاوزبان را گویند وآن دوایی است که بعربی لسان الحمل خوانند و بعضی خاکشی را گفته اند و آن علفی است که شتر آنرا برغبت تمام خورد. (برهان). گل گاوزبان و ورک. (ناظم الاطباء)
بلغت اهل شام لسان الثور یعنی گاوزبان را گویند وآن دوایی است که بعربی لسان الحمل خوانند و بعضی خاکشی را گفته اند و آن علفی است که شتر آنرا برغبت تمام خورد. (برهان). گل گاوزبان و ورک. (ناظم الاطباء)
پودینۀ بستانی که برگش پهنا باشد و آنرا حبق نبطی گویند. برای زکام نافع است و سده های دماغ گشاید و دل را نیرو بخشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حماحمه یکی آن. (منتهی الارب). و عامه آنرا حبق لیمونی خوانند. (اقرب الموارد). و آنرا در شام حبق نبطی گویند و بعضی بستان افروز را گفته اند. (برهان). از اسفرمهاست. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). حبق نبطی غیر بستان افروز است، برگش شبیه ببرگ بستان افروز و از آن بزرگتر وساقش بدستور بسیار قوی و رنگ برگ او مختلف الالوان خوش منظر و در باغها با بستان افروز غرس مینمایند. و مشهور است به لالۀ ختائی و در تبریز بگل عاشقان. در آخراول سرد و خشک و با قوه محلله و رادع و رافع سدۀ دماغ و زکام، و ضماد برگش جهت سوختگی آتش نافع و تخم او مقوی دل و برشتۀ او با روغن گل و آب سرد جهت اسهال مزمن مفید و اکثار او مضر مثانه و مصلحش کندر و قدر شربتش تا دو مثقال، بدلش بستان افروز و روغن او که از آب آن و روغن زیتون بالمناصفه ترتیب داده جوشانیده تا آب سوخته و روغن مانده باشد. محلل و با قوه قابضه و خوردن دو مثقال او جهت ریاح معده و طلای او جهت ریاح اغشیه دماغ نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
پودینۀ بستانی که برگش پهنا باشد و آنرا حبق نبطی گویند. برای زکام نافع است و سده های دماغ گشاید و دل را نیرو بخشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حماحمه یکی آن. (منتهی الارب). و عامه آنرا حَبَق لیمونی خوانند. (اقرب الموارد). و آنرا در شام حبق نبطی گویند و بعضی بستان افروز را گفته اند. (برهان). از اسفرمهاست. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). حبق نبطی غیر بستان افروز است، برگش شبیه ببرگ بستان افروز و از آن بزرگتر وساقش بدستور بسیار قوی و رنگ برگ او مختلف الالوان خوش منظر و در باغها با بستان افروز غرس مینمایند. و مشهور است به لالۀ ختائی و در تبریز بگل عاشقان. در آخراول سرد و خشک و با قوه محلله و رادع و رافع سدۀ دماغ و زکام، و ضماد برگش جهت سوختگی آتش نافع و تخم او مقوی دل و برشتۀ او با روغن گل و آب سرد جهت اسهال مزمن مفید و اکثار او مضر مثانه و مصلحش کندر و قدر شربتش تا دو مثقال، بدلش بستان افروز و روغن او که از آب آن و روغن زیتون بالمناصفه ترتیب داده جوشانیده تا آب سوخته و روغن مانده باشد. محلل و با قوه قابضه و خوردن دو مثقال او جهت ریاح معده و طلای او جهت ریاح اغشیه دماغ نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
گرمابه. مذکر است. (از منتهی الارب). ج، حمامات. (منتهی الارب). وفارسیان به تخفیف نیز استعمال نمایند. (آنندراج). - امثال: رستم در حمام، نقش در حمام. اگر تو آدمئی اعتقاد من آنست که دیگران همه نقشند بر در حمام. ؟ مثل حمام جن است، یعنی یکی از یکی درازترند. مثل حمام زنانه، که همگی در آن واحد سخن گویند
گرمابه. مذکر است. (از منتهی الارب). ج، حمامات. (منتهی الارب). وفارسیان به تخفیف نیز استعمال نمایند. (آنندراج). - امثال: رستم در حمام، نقش در حمام. اگر تو آدمئی اعتقاد من آنست که دیگران همه نقشند بر در حمام. ؟ مثل حمام جن است، یعنی یکی از یکی درازترند. مثل حمام زنانه، که همگی در آن واحد سخن گویند
کبوتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر نوع مرغ طوق دار. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). مثل فاخته و قمری و مرغ سنگخوار ومرغ ساق جر. (اقرب الموارد). حمامه یکی آن. و مذکر ومؤنث در حمامه یکسان است. مانند حیه. (منتهی الارب). و تاء در آن برای دلالت بر وحدت است نه بر تأنیث. (اقرب الموارد). کسایی گوید: حمام کبوتر بری است و یمام کبوتر خانگی و اصمعی گوید: یمام کبوتر وحشی است و آن نوعی از پرندگان صحرایی است. (اقرب الموارد). - بیض الحمام، نوعی است از انگور پردانه. (اقرب الموارد). - حمام الحرم، کبوتری که در حرم مکه خانه و لانه و مسکن دارد و این مثل است در احترام و مصونیت، زیرا شکار چنین کبوتری حرام است. (اقرب الموارد). - حمام الرسل، کبوترانی که به آنها رسالت و پیغام بری را آموخته اند و نامۀ پیغام را بگردن آنها آویزند و بهر کسی که خواهند پرواز دهند و آن ها میروند و با پاسخ برمیگردند. (اقرب الموارد). - حمام مطوقه، مجازاً شرم مرد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آوردت از رزان و بحمام برد باز واندر کفت نهاد حمام مطوقه. سوزنی. - رعی الحمام، گیاهی است. (اقرب الموارد). - ساق الحمام، گیاهی است. (اقرب الموارد). - عنق الحمام، رنگی است بین قرمزی و کبودی. (از اقرب الموارد). مثل گردن کبوتر
کبوتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر نوع مرغ طوق دار. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). مثل فاخته و قمری و مرغ سنگخوار ومرغ ساق جر. (اقرب الموارد). حمامه یکی آن. و مذکر ومؤنث در حمامه یکسان است. مانند حیه. (منتهی الارب). و تاء در آن برای دلالت بر وحدت است نه بر تأنیث. (اقرب الموارد). کسایی گوید: حمام کبوتر بری است و یمام کبوتر خانگی و اصمعی گوید: یمام کبوتر وحشی است و آن نوعی از پرندگان صحرایی است. (اقرب الموارد). - بیض الحمام، نوعی است از انگور پردانه. (اقرب الموارد). - حمام الحرم، کبوتری که در حرم مکه خانه و لانه و مسکن دارد و این مثل است در احترام و مصونیت، زیرا شکار چنین کبوتری حرام است. (اقرب الموارد). - حمام الرسل، کبوترانی که به آنها رسالت و پیغام بری را آموخته اند و نامۀ پیغام را بگردن آنها آویزند و بهر کسی که خواهند پرواز دهند و آن ها میروند و با پاسخ برمیگردند. (اقرب الموارد). - حمام مطوقه، مجازاً شرم مرد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آوردت از رزان و بحمام برد باز واندر کفت نهاد حمام مطوقه. سوزنی. - رعی الحمام، گیاهی است. (اقرب الموارد). - ساق الحمام، گیاهی است. (اقرب الموارد). - عنق الحمام، رنگی است بین قرمزی و کبودی. (از اقرب الموارد). مثل گردن کبوتر
احم ّ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بانگ کردن اسب آهسته تر از صهیل، بانگ اسب تاتاری وقت جو خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). حمحمه. (زوزنی). رجوع به حمحمه شود
اَحَم ّ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بانگ کردن اسب آهسته تر از صهیل، بانگ اسب تاتاری وقت جو خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). حَمْحَمَه. (زوزنی). رجوع به حمحمه شود
قریب و خویشاوند. ج، احمّاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و گاه حمیم برای جمع مؤنث نیز آید. (منتهی الارب) ، دوست. صدیق. (اقرب الموارد) ، آب گرم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی) : شعر من ماء معین و شعر تو ماء حمیم کس خورد ماء حمیمی چون بود ماء معین. منوچهری. ، آب سرد. ازاضداد است، گرما، باران که بعد گرمای سخت بارد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). باران تابستانی. (دهار) ، خوی. (منتهی الارب). عرق. (اقرب الموارد). گویند طاب حمیمک، ای عرقک، مرد تب گرفته. (منتهی الارب) ، شراب دوزخیان از مس گداخته. (زمخشری) : الا حمیماً و غساقا جزاءً وفاقا. (قرآن 25/78 -26) ، یکی از چهار نهر دوزخ، و آن سه دیگر غسلین و مهل و قطران است. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، از بحرهای مستحدث نزد عروضیان
قریب و خویشاوند. ج، اَحِمّاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و گاه حمیم برای جمع مؤنث نیز آید. (منتهی الارب) ، دوست. صدیق. (اقرب الموارد) ، آب گرم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی) : شعر من ماء معین و شعر تو ماء حمیم کس خورد ماء حمیمی چون بود ماء معین. منوچهری. ، آب سرد. ازاضداد است، گرما، باران که بعد گرمای سخت بارد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). باران تابستانی. (دهار) ، خوی. (منتهی الارب). عرق. (اقرب الموارد). گویند طاب حمیمک، اَی عرقک، مرد تب گرفته. (منتهی الارب) ، شراب دوزخیان از مس گداخته. (زمخشری) : الا حمیماً و غساقا جزاءً وفاقا. (قرآن 25/78 -26) ، یکی از چهار نهر دوزخ، و آن سه دیگر غسلین و مهل و قطران است. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، از بحرهای مستحدث نزد عروضیان
دهی از دهستان یعقوب وندپاپی بخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد. تپه ماهور و گرم است. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمۀ حمام و رود زال. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ پاپی می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان یعقوب وندپاپی بخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد. تپه ماهور و گرم است. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمۀ حمام و رود زال. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ پاپی می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)