جدول جو
جدول جو

معنی حمبم - جستجوی لغت در جدول جو

حمبم
گرمابه، حمام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حمام
تصویر حمام
قضا و قدر، مرگ، موت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمام
تصویر حمام
محلی برای شستشوی بدن، گرمابه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمام
تصویر حمام
کبوتر، نام عمومی گروهی از پرندگان با سر کوچک، گردن کوتاه و پرهای انبوه که انوع اهلی آن برای نمایش و تفریح یا بردن نامه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمیم
تصویر حمیم
آب گرم، دوست، گرم
فرهنگ فارسی عمید
(حُ حُ)
بلغت اهل شام لسان الثور یعنی گاوزبان را گویند وآن دوایی است که بعربی لسان الحمل خوانند و بعضی خاکشی را گفته اند و آن علفی است که شتر آنرا برغبت تمام خورد. (برهان). گل گاوزبان و ورک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
جمع واژۀ حمّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمه شود، انگشت. (منتهی الارب). فحم. زغال. (اقرب الموارد) ، خاکستر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هرچه سوخته باشدبه آتش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رکوی سوخته. (مهذب الاسماء). واحد آن حممه است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
قریب و خویشاوند. ج، احمّاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و گاه حمیم برای جمع مؤنث نیز آید. (منتهی الارب) ، دوست. صدیق. (اقرب الموارد) ، آب گرم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی) :
شعر من ماء معین و شعر تو ماء حمیم
کس خورد ماء حمیمی چون بود ماء معین.
منوچهری.
، آب سرد. ازاضداد است، گرما، باران که بعد گرمای سخت بارد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). باران تابستانی. (دهار) ، خوی. (منتهی الارب). عرق. (اقرب الموارد). گویند طاب حمیمک، ای عرقک، مرد تب گرفته. (منتهی الارب) ، شراب دوزخیان از مس گداخته. (زمخشری) : الا حمیماً و غساقا جزاءً وفاقا. (قرآن 25/78 -26) ، یکی از چهار نهر دوزخ، و آن سه دیگر غسلین و مهل و قطران است. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، از بحرهای مستحدث نزد عروضیان
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کبوتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر نوع مرغ طوق دار. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). مثل فاخته و قمری و مرغ سنگخوار ومرغ ساق جر. (اقرب الموارد). حمامه یکی آن. و مذکر ومؤنث در حمامه یکسان است. مانند حیه. (منتهی الارب). و تاء در آن برای دلالت بر وحدت است نه بر تأنیث. (اقرب الموارد). کسایی گوید: حمام کبوتر بری است و یمام کبوتر خانگی و اصمعی گوید: یمام کبوتر وحشی است و آن نوعی از پرندگان صحرایی است. (اقرب الموارد).
- بیض الحمام، نوعی است از انگور پردانه. (اقرب الموارد).
- حمام الحرم، کبوتری که در حرم مکه خانه و لانه و مسکن دارد و این مثل است در احترام و مصونیت، زیرا شکار چنین کبوتری حرام است. (اقرب الموارد).
- حمام الرسل، کبوترانی که به آنها رسالت و پیغام بری را آموخته اند و نامۀ پیغام را بگردن آنها آویزند و بهر کسی که خواهند پرواز دهند و آن ها میروند و با پاسخ برمیگردند. (اقرب الموارد).
- حمام مطوقه، مجازاً شرم مرد. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
آوردت از رزان و بحمام برد باز
واندر کفت نهاد حمام مطوقه.
سوزنی.
- رعی الحمام، گیاهی است. (اقرب الموارد).
- ساق الحمام، گیاهی است. (اقرب الموارد).
- عنق الحمام، رنگی است بین قرمزی و کبودی. (از اقرب الموارد). مثل گردن کبوتر
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
دهی از دهستان یعقوب وندپاپی بخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد. تپه ماهور و گرم است. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمۀ حمام و رود زال. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ پاپی می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
گرمابه. مذکر است. (از منتهی الارب). ج، حمامات. (منتهی الارب). وفارسیان به تخفیف نیز استعمال نمایند. (آنندراج).
- امثال:
رستم در حمام، نقش در حمام.
اگر تو آدمئی اعتقاد من آنست
که دیگران همه نقشند بر در حمام.
؟
مثل حمام جن است، یعنی یکی از یکی درازترند.
مثل حمام زنانه، که همگی در آن واحد سخن گویند
لغت نامه دهخدا
(حُ)
تب همه ستوران. (ناظم الاطباء). تب جمع ستوران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و گویند تبی است مخصوص به اسب. (اقرب الموارد) ، مهتر شریف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سید شریف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند. واقع در دامنه. معتدل و دارای 158 تن سکنه است. آب از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حمّه. (از منتهی الارب). رجوع به حمه شود، قضا و قدر مرگ. (منتهی الارب). قضای موت وقدر آن. (از اقرب الموارد). مرگی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حمیم
تصویر حمیم
قریب و خویشاوند
فرهنگ لغت هوشیار
کبوتر، هر نوع مرغ طوقدار گرمابه، محل شستن سر و بدن گرمابه، محل شستن سر و بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمحم
تصویر حمحم
گاو زبان از گیاهان، سیاه از رنگ ها گاو زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمام
تصویر حمام
((حَ مّ))
گرمابه، جمع حمامات
حمام زنانه: کنایه از جای شلوغ و پر سر و صدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمام
تصویر حمام
((حَ))
کبوتر، جمع حمائم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمحم
تصویر حمحم
((حِ حِ یا حُ حُ))
گل گاوزبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمیم
تصویر حمیم
((حَ))
خویشاوند، نزدیک، دوست، صدیق، جمع احماء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمام
تصویر حمام
گرمابه
فرهنگ واژه فارسی سره
دوست، شفیق، مهربان، یار، خویش، خویشاوند، قریب، قوم، وابسته، گرم، صمیم، خوی، عرق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پولی که در حمام از داماد یا عروس به عنوان دست خوش گرفته
فرهنگ گویش مازندرانی
بقچه ی حمام
فرهنگ گویش مازندرانی
مکان و محل حمام
فرهنگ گویش مازندرانی
رقص ویژه ای که به هنگام حمام رفتن عروس و داماد انجام می پذیرفت
فرهنگ گویش مازندرانی
گلخن حمام
فرهنگ گویش مازندرانی
حمام
فرهنگ گویش مازندرانی
حمامی، متصدی حمام
فرهنگ گویش مازندرانی