دهی است از دهستان شنبه بخش خورموج شهرستان بوشهر. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرمسیر و مالاریائی میباشد. از چاه مشروب میشود. محصولاتش: غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان شنبه بخش خورموج شهرستان بوشهر. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرمسیر و مالاریائی میباشد. از چاه مشروب میشود. محصولاتش: غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
جمع واژۀ حماله. (غیاث) (آنندراج از صراح). ج حماله، به معنی دوال شمشیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دوال شمشیر و آنچه در بر آویزند. (آنندراج از منتخب و کشف). و ظاهراً قرآن کوچک تقطیع را بهمین جهت حمائل گویند که از سبکی قابل آن باشد که آنرا در بر توان آویخت. (آنندراج) (غیاث) : جوزا سحر نهاد حمائل برابرم یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم. حافظ. ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است یارب که بینم آنرا در گردنت حمائل. حافظ. - حمائل جوزا، نطاق جوزا. منطقهالجوزا. - حمائل نشستن، کنایه از کج نشستن و بناز و نخوت نشستن است. (آنندراج) : راست رو همچو عصا در کف سائل میباش روبشه گو که حمائل ننشیند اینجا. قاسم مشهدی (از آنندراج). - حمائل فلک، منطقهالجبار: صبح از حمائل فلک آهیخت خنجرش کیمخت کوه ادیم شد از خنجر زرش. خاقانی (دیوان ص 215)
جَمعِ واژۀ حماله. (غیاث) (آنندراج از صراح). ج ِ حماله، به معنی دوال شمشیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دوال شمشیر و آنچه در بر آویزند. (آنندراج از منتخب و کشف). و ظاهراً قرآن کوچک تقطیع را بهمین جهت حمائل گویند که از سبکی قابل آن باشد که آنرا در بر توان آویخت. (آنندراج) (غیاث) : جوزا سحر نهاد حمائل برابرم یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم. حافظ. ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است یارب که بینم آنرا در گردنت حمائل. حافظ. - حمائل جوزا، نطاق جوزا. منطقهالجوزا. - حمائل نشستن، کنایه از کج نشستن و بناز و نخوت نشستن است. (آنندراج) : راست رو همچو عصا در کف سائل میباش روبشه گو که حمائل ننشیند اینجا. قاسم مشهدی (از آنندراج). - حمائل فلک، منطقهالجبار: صبح از حمائل فلک آهیخت خنجرش کیمخت کوه ادیم شد از خنجر زرش. خاقانی (دیوان ص 215)
جمع واژۀ حمام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود، جمع واژۀ حمیمه. (منتهی الارب). به معنی کریمه. رجوع به حمیمه شود: اخذ المصدق حمائم اموالهم، ای کرائمها، جمع واژۀ حمام. (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود، جمع واژۀ حمامه است که به معنی مرغ طوقدار و کبوتر است. (غیاث) (آنندراج). رجوع به حمامه شود، جمع واژۀ حم ّ. بهین های شتران. (منتهی الارب). رجوع به حم شود. (اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ حمام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود، جَمعِ واژۀ حمیمه. (منتهی الارب). به معنی کریمه. رجوع به حمیمه شود: اخذ المصدق حمائم اموالهم، اَی کرائمها، جَمعِ واژۀ حَمام. (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود، جَمعِ واژۀ حمامه است که به معنی مرغ طوقدار و کبوتر است. (غیاث) (آنندراج). رجوع به حمامه شود، جَمعِ واژۀ حُم ّ. بهین های شتران. (منتهی الارب). رجوع به حم شود. (اقرب الموارد)
منسوب به سماء. آسمانی: آنچه با من میکند اندر زمان آفت دور سمائی میکند. سعدی. ، خدایی. آسمانی: این مملکت خسرو تأیید سمائی است باطل نشود هرگز تأیید سمائی. منوچهری
منسوب به سماء. آسمانی: آنچه با من میکند اندر زمان آفت دور سمائی میکند. سعدی. ، خدایی. آسمانی: این مملکت خسرو تأیید سمائی است باطل نشود هرگز تأیید سمائی. منوچهری
محمود بن علی سمایی مروزی (از ملازمان دربار سلطان سنجر) که سمای فضل در جبین او مبین بود و سخن او عظیم محکم و متین. آسمان نژه را نثار نشر او میکرد و سلک منظوم ثریا را از رشک نظم او از هم میگشاد و غزلهای آبدار او تاب در دل عشاق می آورد و نظم آبدار آتش در دل ارباب صنعت میزد و شعر او چون زمرد اصفر و یاقوت احمر عزیز و کم یاب است. این غزل از نتایج طبع اوست: دل از کار خود آنگه برگرفتم که با تو عشق بازی درگرفتم ز جان خویش دست آنگاه شستم که مهرت را چو جان در بر گرفتم بسا شب کز تو گفتم رو بتابم چو روز آمد غمت از سر گرفتم چو دانستم که با تو درنگیرد حدیثم زود از ره درگرفتم بباغ عشق شاخ وصل گشتم ولیکن هجر از او از برگرفتم مرا گفتی دل از ما برگرفتی گزافست یعلم اﷲ گر گرفتم. (ازلباب الالباب چ سعید نفیسی صص 345- ص 348)
محمود بن علی سمایی مروزی (از ملازمان دربار سلطان سنجر) که سمای فضل در جبین او مبین بود و سخن او عظیم محکم و متین. آسمان نژه را نثار نشر او میکرد و سلک منظوم ثریا را از رشک نظم او از هم میگشاد و غزلهای آبدار او تاب در دل عشاق می آورد و نظم آبدار آتش در دل ارباب صنعت میزد و شعر او چون زمرد اصفر و یاقوت احمر عزیز و کم یاب است. این غزل از نتایج طبع اوست: دل از کار خود آنگه برگرفتم که با تو عشق بازی درگرفتم ز جان خویش دست آنگاه شستم که مهرت را چو جان در بر گرفتم بسا شب کز تو گفتم رو بتابم چو روز آمد غمت از سر گرفتم چو دانستم که با تو درنگیرد حدیثم زود از ره درگرفتم بباغ عشق شاخ وصل گشتم ولیکن هجر از او از برگرفتم مرا گفتی دل از ما برگرفتی گزافست یعلم اﷲ گر گرفتم. (ازلباب الالباب چ سعید نفیسی صص 345- ص 348)
منسوب به حمام. گرمابه بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حافظ حمام. (اقرب الموارد). گرمابه دار. (فرهنگ فارسی معین) ، صاحب حمام. (از اقرب الموارد) ، حقوقی که گرمابه دار ده و قریه را دهند. (فرهنگ فارسی معین)
منسوب به حمام. گرمابه بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حافظ حمام. (اقرب الموارد). گرمابه دار. (فرهنگ فارسی معین) ، صاحب حمام. (از اقرب الموارد) ، حقوقی که گرمابه دار ده و قریه را دهند. (فرهنگ فارسی معین)