جدول جو
جدول جو

معنی حمائی - جستجوی لغت در جدول جو

حمائی
(حُمْ ما)
منسوب به حمی یعنی تب
لغت نامه دهخدا
حمائی
آنچه که مربوط به تب است عوارض ناشی از تب، تب دار تب زده
تصویری از حمائی
تصویر حمائی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حمامی
تصویر حمامی
صاحب حمام، گرمابه دار، گرمابه بان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمائم
تصویر حمائم
آبهای گرم، دوستان، جمع واژۀ حمیم و حمیمه، جمع واژۀ حمام و حمامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حماسی
تصویر حماسی
شعری که در وصف دلیران، جنگ ها و دلاوری های آنان باشد
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
دهی است از دهستان شنبه بخش خورموج شهرستان بوشهر. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرمسیر و مالاریائی میباشد. از چاه مشروب میشود. محصولاتش: غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حماله. (غیاث) (آنندراج از صراح). ج حماله، به معنی دوال شمشیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دوال شمشیر و آنچه در بر آویزند. (آنندراج از منتخب و کشف). و ظاهراً قرآن کوچک تقطیع را بهمین جهت حمائل گویند که از سبکی قابل آن باشد که آنرا در بر توان آویخت. (آنندراج) (غیاث) :
جوزا سحر نهاد حمائل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم.
حافظ.
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یارب که بینم آنرا در گردنت حمائل.
حافظ.
- حمائل جوزا، نطاق جوزا. منطقهالجوزا.
- حمائل نشستن، کنایه از کج نشستن و بناز و نخوت نشستن است. (آنندراج) :
راست رو همچو عصا در کف سائل میباش
روبشه گو که حمائل ننشیند اینجا.
قاسم مشهدی (از آنندراج).
- حمائل فلک، منطقهالجبار:
صبح از حمائل فلک آهیخت خنجرش
کیمخت کوه ادیم شد از خنجر زرش.
خاقانی (دیوان ص 215)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حمام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود، جمع واژۀ حمیمه. (منتهی الارب). به معنی کریمه. رجوع به حمیمه شود: اخذ المصدق حمائم اموالهم، ای کرائمها، جمع واژۀ حمام. (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود، جمع واژۀ حمامه است که به معنی مرغ طوقدار و کبوتر است. (غیاث) (آنندراج). رجوع به حمامه شود، جمع واژۀ حم ّ. بهین های شتران. (منتهی الارب). رجوع به حم شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذی ی)
سختی گرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ سی ی)
منسوب به حماسه: اشعار حماسی، اشعار رزمی
لغت نامه دهخدا
(حَمْما)
حمالت. حرفه و پیشۀ حمال:
بهر حمالی خوانند مرا
کآب نیکو کشم و هیزم چست.
خاقانی.
چند حمالی جهان کردن
در زمین حمل زر نهان کردن.
خاقانی.
، اجرت حمال
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ قا)
جمع واژۀ احمق. (منتهی الارب). رجوع به احمق شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی از دهستان گرم خان بخش حومه شهرستان بجنورد. کوهستانی و معتدل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نا ئی ی)
منسوب به حناء. حنافروش. (الانساب) (ناظم الاطباء). ج، حنائیون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حنا: رنگ حنایی، رنگی زرد که بسرخی زند. چیزی که برنگ حنا باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَدْ دا)
منسوب به حداء بطنی از قبیلۀ مراد است که طایفه ای از مردم کوفه اند. (سمعانی 159)
لغت نامه دهخدا
(حَدْ دا)
ابومهلهل معاصر ذوالرمه شاعر بود. داستانی از او در عیون الاخبار (ج 4 ص 40) آمده است
ابوثور حبیب بن ابوملیکه. کوفی است. (سمعانی 159)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حساء. رجوع به لحسائی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سماء. آسمانی:
آنچه با من میکند اندر زمان
آفت دور سمائی میکند.
سعدی.
، خدایی. آسمانی:
این مملکت خسرو تأیید سمائی است
باطل نشود هرگز تأیید سمائی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(سَ)
محمود بن علی سمایی مروزی (از ملازمان دربار سلطان سنجر) که سمای فضل در جبین او مبین بود و سخن او عظیم محکم و متین. آسمان نژه را نثار نشر او میکرد و سلک منظوم ثریا را از رشک نظم او از هم میگشاد و غزلهای آبدار او تاب در دل عشاق می آورد و نظم آبدار آتش در دل ارباب صنعت میزد و شعر او چون زمرد اصفر و یاقوت احمر عزیز و کم یاب است. این غزل از نتایج طبع اوست:
دل از کار خود آنگه برگرفتم
که با تو عشق بازی درگرفتم
ز جان خویش دست آنگاه شستم
که مهرت را چو جان در بر گرفتم
بسا شب کز تو گفتم رو بتابم
چو روز آمد غمت از سر گرفتم
چو دانستم که با تو درنگیرد
حدیثم زود از ره درگرفتم
بباغ عشق شاخ وصل گشتم
ولیکن هجر از او از برگرفتم
مرا گفتی دل از ما برگرفتی
گزافست یعلم اﷲ گر گرفتم.
(ازلباب الالباب چ سعید نفیسی صص 345- ص 348)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
رجوع به همایی شود
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
منسوب به حمام. گرمابه بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حافظ حمام. (اقرب الموارد). گرمابه دار. (فرهنگ فارسی معین) ، صاحب حمام. (از اقرب الموارد) ، حقوقی که گرمابه دار ده و قریه را دهند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمائی
تصویر سمائی
منسوب به سما آسمانی سماوی: تقدیر سمائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنائی
تصویر حنائی
برناکی از رنگ ها، یرنابسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمادی
تصویر حمادی
کوشش بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
پهلوانی رزمی رزمیک منسوب و مربوط به حماسه پهلوانی، (ادب) شعری که موضوع آن وصف جنگها و دلاوریها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمالی
تصویر حمالی
باربری شغل و پیشه حمال بار بری
فرهنگ لغت هوشیار
گرمابان گرمابه دار گرمابه دار گرمابه بان، حقوقی که گرمابه دار ده و قریه را دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمائد
تصویر حمائد
جمع حمیده، ستودنی ها جمع حمیده خوبیها خصلتهای نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمائل
تصویر حمائل
حمایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمائم
تصویر حمائم
جمع حمام حمامه، کبوتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمامی
تصویر حمامی
گرمابه دار، گرمابه بان، حقو قی که به گرمابه دار ده یا قریه دهند
فرهنگ فارسی معین
گرمابه بان، گرمابه دار، دلاک، سلمانی، کیسه کش، مغمز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارکشی، باربری، کار شاق، کار بی اجر و مزد، خرکاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مربوط به حماسه، حماسه دار، پهلوانی، جزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد