- حلیه
- زینت زیور پیرایه، جمع حلی و حلی. یا حلیه انسانی. هیات ظاهری انسان و رنگ چهره وی
معنی حلیه - جستجوی لغت در جدول جو
- حلیه
- زیور، زینت، پیرایه، صورت ظاهر انسان، هیئت انسان، چگونگی پیکر و رنگ چهره
- حلیه ((حِ یِ))
- زینت، زیور، جمع حلی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زیور بستن، نشان کسی دادن
به زیور آراستن، زینت دادن
پیروان حسن بن علی نحلی که رهنمودی را تنها در فرزندان حسن بن علی (ع) درست و روا می دانستند
ترفند، شیله، فریب
چنبر، چنبره
همگی، همه
رنج، مصیبت
سرگشته زن
پارسی تازی شده زیلو گستردنی
روشن استوار درست مونث جلی، حقیقت امر خبر یقینی
کنونی، فعلی
دنبه سرین پیه گرسنگی
مونث حسی: سهشی مونث حسی: امور حسیه
پا برهنگی، پا سودگی
بر خوابه نهالین دوشک، بالشک بالش کوچکی که زنان بر سرین یا پستان نهند که بزرگ نماید
مونث حملی: قضیه حملیه
هر چیز مدور بشکل دایره
شنبلید شنبلیله، سیاهی، خوراک زایو مسابقه اسب دوانی، اسبان مسابقه. شنبلیله
زن بردبار
بردبار، خویشتن دار و نامی از نامهای خدایتعالی
همسر، جفت، زن
شوی، زوج، شوهر
ریش سترده ریش تراشیده
هم سوگند، هم قسم
پنبه واخیده
روایی، حلالی زیور، آرایش زیور، آرایش
شیر دوشیده، می خرما، خون تازه شیر دوشیده شیر، شراب خرما
رازیانه رومی کمکلن (لوز المعده)
شنگار از گیاهان، کنه، نوک پستان، پوستخورک از خرفستران