- حلیمه (دخترانه)
- مؤنث حلیم، بردبار، شکیبا، نام دایه پیامبر (ص)
معنی حلیمه - جستجوی لغت در جدول جو
- حلیمه
- زن بردبار
- حلیمه ((حَ مِ))
- زن بردبار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بی روزی کردن
مونث حکیم: فرزانه
ترشینک از گیاهان
همسر، جفت، زن
(در هوا) نه گرم و نه سرد: هوایی پلیمه، (در آسمان) نیمی با ابرو نیمی گشاده و بی ابر
مهمانی ای که به مناسبت عروسی، بازگشت از سفر زیارتی، تولد فرزند یا خرید خانه و مانند آن می دهند
حکیم، پزشک، دانا، دانشمند، خردمند، فیلسوف، از نام های خداوند
آنچه که به ستم از کسی گرفته شود
تیز ورن مرد
ولیمه در فارسی سور کتخدایی سور اروسی، دلمه پولی که داماد به آمادگان می پردازد (گویش گیلکی)، خوراک سور خوراک جشن، سور مهمانی عروس، طعامی که در مهمانی جشن عروسی زایمان و غیره دهند، جمع ولائم، پولی که بعنوان هدیه عروسی بوار دان دهند در بعض شهرستانها)
زن شرعی مرد، زوجه
زینت زیور پیرایه، جمع حلی و حلی. یا حلیه انسانی. هیات ظاهری انسان و رنگ چهره وی
بردبار، خویشتن دار و نامی از نامهای خدایتعالی
شنگار از گیاهان، کنه، نوک پستان، پوستخورک از خرفستران
زیور، زینت، پیرایه، صورت ظاهر انسان، هیئت انسان، چگونگی پیکر و رنگ چهره
خوراکی که از گندم و گوشت پختۀ له شده تهیه می شود
چرک وسخ: لیمه گوش، کفش چرکین از چرم دباغت نا کرده
بردبار، شکیبا