حلوا پز، حلوافروش، برای مثال تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش / مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی (سعدی۲ - ۶۰۸)، آغشته به حلوا، علاقه مند به حلوا، برای مثال معده حلوایی بود حلوا کشد / معده صفرایی بود سرکا کشد (مولوی۱ - ۸۱۵)
حلوا پز، حلوافروش، برای مِثال تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش / مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی (سعدی۲ - ۶۰۸)، آغشته به حلوا، علاقه مند به حلوا، برای مِثال معده حلوایی بُوَد حلوا کشد / معده صفرایی بُوَد سِرکا کشد (مولوی۱ - ۸۱۵)
دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. ناحیه ای است واقع در تپه ماهور، سردسیر و دارای 475 تن سکنه. از چشمه و قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان قالیچه، گلیم و جاجیم بافی است. یک باب دبستان دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. ناحیه ای است واقع در تپه ماهور، سردسیر و دارای 475 تن سکنه. از چشمه و قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان قالیچه، گلیم و جاجیم بافی است. یک باب دبستان دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
شهریست (به عراق) بسیارنعمت ورودی اندر میان وی همی گذرد و از وی انجیر خیزد که خشک کنند و بهمه جای ببرند. (از معجم البلدان). شهری بوده است بزرگ و پرنعمت در عراق در انتهای حدود شهربغداد و نزدیک بکوهستانهای آن و گویند به نام حلوان بن عمران بن حاف بن قضاعه که یکی از ملوک آن سرزمین بوده نام گذاری شده است. و در کتاب ملحمه منسوب به بطلمیوس آمده است: طول حلوان 71 درجه و 45 دقیقه و عرض آن 34 درجه است. ابوزید گوید: حلوان شهر معموری است که در سرزمین عراق پس از کوفه و بصره و واسط و بغداد و سرمن رأی شهری به آبادانی و بزرگی آن نیست. این شهر کوهستانی است و گاه برف در آن ریزش میکند. انار و انجیر آن معروف است. در اطراف آن چند چشمه از آبهای معدنی کبریتی است که برای معالجه برخی از امراض مفیداست. حلوان در سال 19 هجری قمری یا 16 هجری قمری به دست مسلمین فتح شد. قعقاع بن عمرو تمیمی درباره آن اشعاری دارد. دو درخت خرمای معروف و چسبیده بهم دارد که شعرا را درباره آن اشعار و خلفای عباسی را داستانهاست. رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود
شهریست (به عراق) بسیارنعمت ورودی اندر میان وی همی گذرد و از وی انجیر خیزد که خشک کنند و بهمه جای ببرند. (از معجم البلدان). شهری بوده است بزرگ و پرنعمت در عراق در انتهای حدود شهربغداد و نزدیک بکوهستانهای آن و گویند به نام حلوان بن عمران بن حاف بن قضاعه که یکی از ملوک آن سرزمین بوده نام گذاری شده است. و در کتاب ملحمه منسوب به بطلمیوس آمده است: طول حلوان 71 درجه و 45 دقیقه و عرض آن 34 درجه است. ابوزید گوید: حلوان شهر معموری است که در سرزمین عراق پس از کوفه و بصره و واسط و بغداد و سرمن رأی شهری به آبادانی و بزرگی آن نیست. این شهر کوهستانی است و گاه برف در آن ریزش میکند. انار و انجیر آن معروف است. در اطراف آن چند چشمه از آبهای معدنی کبریتی است که برای معالجه برخی از امراض مفیداست. حلوان در سال 19 هجری قمری یا 16 هجری قمری به دست مسلمین فتح شد. قعقاع بن عمرو تمیمی درباره آن اشعاری دارد. دو درخت خرمای معروف و چسبیده بهم دارد که شعرا را درباره آن اشعار و خلفای عباسی را داستانهاست. رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود
نام یکی از دهستانهای بخش طبس شهرستان فردوس است که در شمال باختری بخش واقعو از 11 آبادی تشکیل میشود. مجموع جمعیت آن 1140 تن است. این دهستان در جلگه قرار دارد. و هوای آن گرم و سوزان و بواسطه خشکسالیها اغلب اهالی کوچ کرده اند. ساکنین فعلی بی چیزند و بوسیلۀ هیزم کنی و تهیۀ ذغال زندگی می نمایند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام یکی از دهستانهای بخش طبس شهرستان فردوس است که در شمال باختری بخش واقعو از 11 آبادی تشکیل میشود. مجموع جمعیت آن 1140 تن است. این دهستان در جلگه قرار دارد. و هوای آن گرم و سوزان و بواسطه خشکسالیها اغلب اهالی کوچ کرده اند. ساکنین فعلی بی چیزند و بوسیلۀ هیزم کنی و تهیۀ ذغال زندگی می نمایند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
آنکه چلوپزی داند. پزنده و طبخ کننده چلو. طباخی که در پختن چلو تخصص دارد. کسی که چلوپزی را پیشه دارد. آنکس که در چلوپزخانه کار چلو پختن با اوست. چلوی. و رجوع به چلو و چلوپزخانه و چلوپزی و چلوی شود
آنکه چلوپزی داند. پزنده و طبخ کننده چلو. طباخی که در پختن چلو تخصص دارد. کسی که چلوپزی را پیشه دارد. آنکس که در چلوپزخانه کار چلو پختن با اوست. چلوی. و رجوع به چلو و چلوپزخانه و چلوپزی و چلوی شود
حلوائی. حلوافروش. قنّاد. (آنندراج) : دانی حدیث آن زن حلواگر گدای گفتا چنین کنی بمکافا چنان خوری. خاقانی. سخت زیبا لیک هم یک چیز هست کآن ستیره دختر حلواگرست. مولوی. حشو انجیر چو حلواگر صانع که همی حب خشخاش کند در عسل شهد بکار. سعدی. آن شکرریز لب شیرین مه حلواگرست گویی آن مه را دهان تنگ، تنگ شکر است. سیفی. - حلواگرانه، مانند حلواگر. بسان حلواپز: آن جامۀ حلواگرانه از من بیرون کرد. (اسرارالتوحید ص 54)
حلوائی. حلوافروش. قنّاد. (آنندراج) : دانی حدیث آن زن حلواگر گدای گفتا چنین کنی بمکافا چنان خوری. خاقانی. سخت زیبا لیک هم یک چیز هست کآن ستیره دختر حلواگرست. مولوی. حشو انجیر چو حلواگر صانع که همی حب خشخاش کند در عسل شهد بکار. سعدی. آن شکرریز لب شیرین مه حلواگرست گویی آن مه را دهان تنگ، تنگ شکر است. سیفی. - حلواگرانه، مانند حلواگر. بسان حلواپز: آن جامۀ حلواگرانه از من بیرون کرد. (اسرارالتوحید ص 54)