جدول جو
جدول جو

معنی حلقوی - جستجوی لغت در جدول جو

حلقوی
(حَ قَ)
منسوب به حلقه، چنبری
لغت نامه دهخدا
حلقوی
زرفینی منسوب به حلق و حلقه
تصویری از حلقوی
تصویر حلقوی
فرهنگ لغت هوشیار
حلقوی
گرد
تصویری از حلقوی
تصویر حلقوی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلاوی
تصویر حلاوی
حلواها، خوراکی هایی که با آرد گندم یا آرد برنج، روغن، شکر، گلاب و زعفران تهیه می شود، کنایه از شیرینی ها، جمع واژۀ حلوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلقوم
تصویر حلقوم
حلق، حفره ای مخروطی شکل در پشت زبان که بین مری و دهان قرار دارد، گلو، نای
فرهنگ فارسی عمید
(حَ یِ)
رشتۀ ابریشمی که در گردن بازبندند. (آنندراج) :
مانده از دام کهن تارم در این دشت فریب
حلقه ای در گردن هر مرغ چون حلقوی باز.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ وا)
درختی است خرد، گیاهی است خاردار. ج، حلاویات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حلق. حروف حلقی و آن شش حرف است: همزه، هاء، عین، حاء، غین، خاء. (آنندراج). رجوع به حلق شود، مشتی که بر گلو و زیر زنخ زنند و آنرا دوکارد و دوکاردی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نغمۀ حلقی، مقابل صناعی یا نغمۀ صناعی نغمه ای که مخرج آن حلق حیوان بود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ وی ی)
منسوب به حلوا. و در نسبت به حلوا اغلب به فتح لام تلفظ میشود چنانکه گویند: المؤمنون حلویون. ولی بر طبق زبان عربی لام آنرا ساکن باید خواند و همچنین است ارضی در نسبت به ارض. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 3)
لغت نامه دهخدا
(حُ وا)
شیرینی. نقیص مرّی ̍. گویند: خذالحلوی و اعطه المری. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَلْ لا)
حیدربن سلیمان بن داود بن حیدر حلی حسینی، مکنی به ابوالحسین. نخستین شاعر عصر خود بلکه امام شعرای عراق بود که فصاحت بیان و قوت ایمان را درخود جمع داشت و بجهت اشعارش که در مناقب و مصائب اهل بیت پیغمبر سروده به شاعر اهل بیت اشتهار یافته است. او راست: الدررالیتیم، این دیوان اشعار اوست و درسال 1312 هجری قمری چاپ شده است. 2- العقدالمفصل، که به سال 1331 هجری قمری در بغداد چاپ شده است. وی 1304 هجری قمری در 58 سالگی وفات یافت. (معجم المطبوعات) (جنه الماوی حاجی نوری). و رجوع به ریحانه الادب شود
لغت نامه دهخدا
(حِلْ لا)
منسوب است به حله، شهری در کنار فرات. (از الانساب). رجوع به حله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
نوعی از زولوبیا. زلیبایی که بیک حلقه باشد و آنرا بهفت رنگ میکنند. (شرفنامۀ منیری). حلوایی است که آنرا زلیبیا گویند و بعربی زلابیه خوانند. (برهان). حلوایی است که بعربی زلابیه گویند و حالا در بیشتر جاها زلبیا گویند:
در انتظار حلقۀ زنجیر حلقچی
اصحاب را دو دیده چومسمار بردر است.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(حُ)
مجرای غذا بین دهان و معده. خشکنای. حلق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قصبهالریه. (مفاتیح). گلو. حنجره. خشکنای گلو. مجموع قصبهالریه و حنجره. مجرای تنفس. راه دم زدن و راه آواز دادن است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ج، حلاقم و حلاقیم. (منتهی الارب) :
حلقوم جوالقی چو ساق موزه است
و آن معده کافرش چو خم غوزه است.
عسجدی.
مطلق این آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبداﷲ بود.
مولوی.
- حلقوم نشکن، اسب سخت دهان. (آنندراج) :
حرون و بدرگ و حلقوم نشکن
بسان اسب چوبین تخته گردن.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلوی
تصویر حلوی
شیرینی دوست افروشه خور منسوب به حلواء خورنده حلوا شیرینی دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقی
تصویر حلقی
گلویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقوم
تصویر حلقوم
حنجره، مجرای غذا بین دهان و معده، خشکنای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقوم
تصویر حلقوم
((حُ))
گلو، مجرای غذا از دهان به معده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلقوم
تصویر حلقوم
خرخره، خشک نای
فرهنگ واژه فارسی سره
حلق، حنجره، خشکنای، گلو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حلق گلو نای
فرهنگ گویش مازندرانی