جدول جو
جدول جو

معنی حلفه - جستجوی لغت در جدول جو

حلفه
(حَ لِ / لَ فَ)
یک بن از حلفاء یعنی گیاه دوخ. (منتهی الارب). یکی حلف و آن گیاهی است که در آب روید. (از اقرب الموارد). رجوع به حلف و حلفاء شود
لغت نامه دهخدا
حلفه
(تَ صَیْ یُ)
یک بار قسم خوردن. (غیاث) (شرح نصاب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرفه
تصویر حرفه
پیشه، صناعت، کسب و کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلفه
تصویر قلفه
پوست سر آلت تناسلی مرد که در عمل ختنه بریده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلفا
تصویر حلفا
حلیف ها، هم پیمانان، جمع واژۀ حلیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلقه
تصویر حلقه
هر چیز گرد و دایره شکل مثلاً حلقه های زنجیر، نوعی انگشتر ساده که به ویژه به نشانۀ نامزدی یا متاهل بودن به دست می کنند، واحد شمارش برخی چیزهای گرد مثلاً یک حلقه لاستیک، دو حلقه چاه، یک حلقه فیلم،
کنایه از گروهی که دور هم جمع می شوند، انجمن، محفل، وسیله ای لولادار و چکش مانند بر روی قسمت خروجی برخی درها که برای ایجاد صدا به در کوبیده می شود، کوبه، نوعی گوشوارۀ ساده که کنیزان و غلامان به گوش می کردند، کنایه از زنجیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلبه
تصویر حلبه
گروه اسبان که در مسابقۀ اسب دوانی شرکت کنند، اسب هایی که برای شرکت در اسب دوانی از هر جا بیاورند و آماده کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلیه
تصویر حلیه
زیور، زینت، پیرایه، صورت ظاهر انسان، هیئت انسان، چگونگی پیکر و رنگ چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلفه
تصویر کلفه
رنگ سرخ تیره، سیاهی به سرخی آمیخته، لکۀ سرخ تیره
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لِ فَ)
مؤنث محلف. و رجوع به محلف شود، ناقه محلفه، ماده شتری که در فربهی وی شک کنند. (از منتهی الارب) ، کمیت غیرمحلفه، اسب که رنگ آن خالص باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
غلطانیدن و دور کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از تاج العروس). غلطانیدن و سردادن در زحلوقه (خیزنده گاه). (ازمتن اللغه). دفع. دور کردن. بیکسو کردن. از بعضی ازتابعان روایت شده است که ’ماازلحف ناکح الامه عن الزنا الا قلیلاً’، ابوعبید گوید: ماازلحف در اینجا بمعنی ’دور نشد و بیکسو نشد’ است و معنی روایت آن است که:ازدواج کننده با کنیز، دوری نجسته است از زنا مگر اندکی. و ابن بری این شعر را از ابونخیله نقل کرده:
و لیس ولی عهدنا بالاسعد
عیسی، فزحلفها الی محمد
حتی تؤدی من ید الی ید.
و گویند: ’زحلف اﷲ عنا شرک’، یعنی دور سازد خدا شر تو رااز ما. (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، شتاب کردن در سخن. تند و بشتاب سخن گفتن. گویند ’زحلف فی الکلام’، یعنی شتاب کرد در سخن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه) ، پر کردن آوند را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه) ، بخشیدن. ’زحف لفلان الفاً’، یعنی داد او را هزار. (از منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
چرامین خورش ستور، چراباژ گونه ای باژ در زمان تیموریان و صفویان آنچه که ستور آن را بخورد گیاه (سبز)، آنچه پادشاهان برای پذیرایی سفر او لوازم نگاه داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند، مالیاتی که برای تهیه خوراک عمال حکومت وصول می شد (تیموریان و صفویان)
فرهنگ لغت هوشیار
لفچ لب ستبر را گویند پوسته سرنره پوسته، ناخن افتاده پوست نوک آلت مرد است که روی حشفه را در حالت معمولی (غیر حالت نعوظ) می پوشاند و در موقع نعوظ نوک آلت که عبارت از حفشه می باشد معمولا از سوراخ نوک قلفه خارج می شود و قلفه به صورت پوستی چین خورده در پشت تاج حفشه قرار می گیرد. در مسلمانان و دیگر مردمی که ختنه در آنان انجام می گیرد قلفه برداشته می شود (در حقیقت ختنه برداشتن قلفه است)
فرهنگ لغت هوشیار
کلفت در فارسی پرسته کنیزک، کیارا تاسه، کیارا تاسه، یال (به معنی فرزند و عیال است)، درد سر گرفتاری، سرخ تیره از رنگ ها کنجودک کنجدک کک مک هر یک از لکه هایی که در آفتاب و ماه دیده میشود، لکه ای که در صورت انسان پدید آید: (از این می اندیشیدم که اینجا سلس گرفت و آنجا درد شکم و اینجا درد دندان و کلفه بر روی پدید آمد)
فرهنگ لغت هوشیار
(کشتی رانی) چوبی است که در تفر کشتی عقب سکان نصب کنند و فرمن را چون فرود آرند سر فرمن را بر آن گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحفه
تصویر لحفه
زیر دواج بودن دواج و برخورد افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفه
تصویر غلفه
نیام سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
نواستن (بی اشتهایی گویش گیلکی) آبکشی، ناسازی، پیاپیی، شکم روش، گند دهانی آکیدن (عیب داشتن)، نادانی، گولی، دلشدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلفه
تصویر سلفه
ناشتا شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقه
تصویر حلقه
هر چیز مدور بشکل دایره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحلفه
تصویر زحلفه
غلطانیدن و دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مرغزار، سنگ هموار، آیینه، زمین هموار نزدیکی، پایگاه، گاهمندی (منزلت)، پاره ای از آغاز شب، کاسه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرفه
تصویر حرفه
پیشه، کار، کسب، شغل، صناعت که روزی بدان دست آرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلکه
تصویر حلکه
سیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفله
تصویر حفله
جمعیت، انجمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلفا
تصویر حلفا
جمع حلیف هم عهدان هم پیمانان
فرهنگ لغت هوشیار
شنبلید شنبلیله، سیاهی، خوراک زایو مسابقه اسب دوانی، اسبان مسابقه. شنبلیله
فرهنگ لغت هوشیار
زینت زیور پیرایه، جمع حلی و حلی. یا حلیه انسانی. هیات ظاهری انسان و رنگ چهره وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوه
تصویر حلوه
رازیانه رومی کمکلن (لوز المعده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلمه
تصویر حلمه
شنگار از گیاهان، کنه، نوک پستان، پوستخورک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافه
تصویر حافه
((فِ))
فرزندزاده، خدمتکار، جمع حفده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلقه
تصویر حلقه
((حَ قِ))
هرچیز مدور و دایره شکل که میانش خالی باشد، دایره، انجمن، مجلس، گروه، زره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلبه
تصویر حلبه
((حَ بَ یا بِ))
مسابقه اسب دوانی، اسبان مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرفه
تصویر حرفه
پیشه، شگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلقه
تصویر حلقه
چنبر، چنبره
فرهنگ واژه فارسی سره