جدول جو
جدول جو

معنی حلبیتا - جستجوی لغت در جدول جو

حلبیتا
(حَ)
بقله الحمقاء البریه نوعی گیاه است به نام فرفخ و محرف این کلمه جلبیثاست. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
حلبیتا
فرفخ پرپه پر پهن از گیاهان فرفخ. توضیح محرف این کلمه (چلبیثا) است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لبینا
تصویر لبینا
(دخترانه)
نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تابیتا
تصویر تابیتا
(دخترانه)
آهو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کبیتا
تصویر کبیتا
نوعی شیرینی که با مغز گردو، بادام، پسته و مانند آن ها تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبینا
تصویر لبینا
از الحان قدیم ایرانی، برای مثال بامدادان بر چکک، چون چاشتگاهان برشخج / نیمروزان بر لبینا، شامگاهان بر دنه (منوچهری - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
(حُ لَ)
جمع واژۀ حبلی ̍
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
حلوایی باشد که از مغز بادام و پسته و گردکان و کنجد و امثال آن پزند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). حلوای مغزی. (از برهان) (از ناظم الاطباء). ناطفه. (از برهان). ناطف. (از آنندراج) (از فرهنگ اسدی). معرب آن قبیطا باشد. (برهان). قبیط. (تاج العروس). کبیت. کبیته. قبیته (معرب). قبیطاء (معرب). قبیطی (معرب). قمیطا (معرب). قبیده (تداول). غبیته. (از فرهنگ فارسی معین). کبیتا حلوا جوزی است که مردم بشرویه آن را حلوای مغزی می گویند و از شیرۀ انگور و گاهی از شکر تنها و یا با شیرۀ انگور می سازند، بدین صورت که شیرۀانگور یا شکر در آب حل شده را در دیگ چدنی می ریزند و با آتش کم بجوش می آورند، و چوبک کوفته و سفیدۀ تخم مرغ را با شاخه خرما آنقدر می زنند تا بصورت کف درآید و بتدریج در دیگ چدنی و روی شیرۀ جوش آمده می افشانند و با چمچۀ چوبین آن قدر بهم می زنند و باصطلاح معمولی ورز می دهند که سفید شود و به قوام آید. آنگاه به سر قاشق پاره ای بر می دارند و در هوای سرد نگاه می دارند و سر انگشت بر آن می زنند، اگر ریزریز شد، علامت آن است که به قوام آمده و رسیده است وگرنه باز بهم میزنند تا شکننده شود و پس از آن حلوا را در سینی می ریزند و قرصهایی از آن می سازند و گاه با کنجد و مغز بادام و جوز و پسته مخلوط می کنند، و مردم طبس و بشرویه آن قسم را که از شیرۀ انگور تنهاست ’حلوا مغزی’ می نامند و قسمی را که با شکر آمیخته است ’حلوا تق تقو’ میگویند و زمخشری قبیطی را به ’پرکینج سپید’ و ’برگنج’ تفسیر کرده است و عموم لغویین آن را معادل ’ناطف’گرفته اند، و مؤلف بحرالجواهر طرز ساختن ناطف را بیان کرده است و گفتۀ او موافق است با آنچه در پختن حلوای مغزی معمول است. (فروزانفر، تعلیقات معارف بهأولد ص 273). مرحوم قزوینی در یادداشتها (ج 7: ص 191) کبیتا و قبیطی و ناطف را همان حلوای مغزی دانسته است. (فرهنگ فارسی معین) ، بعضی گویند نانی است که از شکر و کنجد پزند. (برهان). یک نوع نانی که از شکر و کنجد سازند. (ناظم الاطباء) :
ور همه ریدکان نرینه شوند
تو کبیتای کنجدین منی.
طیان مرغزی
طعامی است که از خمیر آرد گندم سازند و خورند و به عربی قطائف گویند، و آن رشتۀ قطائف نیست چه به عربی رشتۀ قطائف را کنافه می خوانند. (برهان). طعامی که از خمیر آرد گندم سازند و به تازی قطائف نامند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به سریانی جبن است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
رمز است الی آخر البیت را چنانکه الخ، الی آخر و الاّیه، الی آخر الاّیه را
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
جمع واژۀ حلبه. (منتهی الارب). رجوع به حلبه شود
لغت نامه دهخدا
مئآت الوف الوف در مراتب شانزده گانه عدد نزد فیثاغوریین. (رسائل اخوان الصفا) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
ماده شتر شیردار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ببای موحده، دوائی است هندی و حبشی شبیه بسورنجان، در دوم گرم و خشک ومسهل بلغم خام و اقسام کرم و خلاط غلیظه و مقوی بدن و جهت نقرس و درد مفاصل نافع و قدر شربتش تا سه مثقال و مضر سپرز و مصلحش کتیرا و کاسنی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نام دوایی است هندی شبیه بسورنجان سپید. (بحر الجواهر). دارویی است هندی که به اصابع هرمس ماننده است. (ابن البیطار). و رجوع به برهان قاطع شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
شیر. اسد. (منتهی الارب). شیر بیشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
صمغ اشترغاز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). انگزه. (منتهی الارب). انگوزه. انقوزه. صمغ انجذان. (مفاتیح) (قانون ابوعلی سینا). و آن بر دو صنف است طیب و منتن. و آنچه در طب مستعمل است صنف منتن باشد. (ذخیره). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
لایته. نام رودخانه ای که امروز فاصل اتریش و هنگری است و به دانوب ریزد
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
بامداد و شام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ وی یا)
در تداول فارسی، شیرینی ها:
گز راز جملۀ حلویات از چه رو
چشم تمام مجلسیان بر شکست اوست.
میرزا اشتها
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت ژند و پاژند بام خانه را گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ تا)
ناقه حلبوتی رکبوتی ̍، ماده شتر دوشیدنی و برنشستنی. ناقۀ حلبی رکبی ̍ همچنین است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلمیات
تصویر حلمیات
کنه ساران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبیات
تصویر دلبیات
از پارسی دلبیان چناریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلبیشا
تصویر جلبیشا
فرفخ: از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلبیثا
تصویر جلبیثا
فرفخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلبینک
تصویر حلبینک
خور پر سیاه از گیاهان خریق سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلبتان
تصویر حلبتان
بام و شام که شیر دوشی انجام می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلبیات
تصویر کلبیات
تیره سگ سانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقیات
تصویر حلقیات
کرم های چنبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحلبیات
تصویر سحلبیات
جرموجیان سگ انگوریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیته
تصویر لبیته
گروه گروه نا جور
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است و نام نوایی در خنیای ایرانی بامدادانه برچکک چون چاشتگاهان برشخج نیمروزان بر لبینا شامگاهان بردنه (منوچهری) این واژه را معین تازی دانسته نوایی است از موسیقی قدیم: بامدادان بر چکک چون چاشتگاهان بر شخج نیمروزان بر لبینا شامگاهان بر دنه. (منوچهری. د. 76)
فرهنگ لغت هوشیار
حلوایی است که از مغز بادام و پسته و گرد کان و کنجد و امثال آن پزند: (ور همه زندگان ترینه شوند تو کبیتای کنجدین منی) (طیان) توضیح کبیتا حلوا جوزی است که مردم بشرویه آنرا حلوای مغزی میگویند و از شیره انگور و گاهی از شکر تنها و یا با شیره انگور میسازند بدین صورت که شیره انگور یا شکر در آب حل شده را در دیگ چدنی میریزند و با آتش کم بجوش میاورند و چوبک کوفته و سفیده تخم مرغ را با شاخه خرما آن قدر میزنند تا بصورت کف در آید و بتدریج آنرا در دیگ چدنی و روی شیره جوش آمده می افشانند و با چمچه چوبین آن قدر بهم میزنند و باصطح معمولی و زر میدهند که سفید شود و بقوام آید. آنگاه بسر قاشق پاره ای بر میدارند و در هوای سرد نگاه میدارند و سر انگشت بر آن میزنند. اگر ریز ریز شد عمت آنست که بقوام آمده و رسیده است و گرنه باز هم میزنند تا شکننده شود و پس از آن حلوا را در سینی میریزند و قرصهایی از آن میسازند و گاه با کنجد و مغز بادام و جوز و پسته مخلوط میکنند و مردم طبس و بشرویه آن قسم را که از شیره انگور تنهاست} حلوا مغزی {مینامند و قسمی را که با شکر آمیخته است} حلوا تق تقو {میگویند. وز محشری قبیطی را به} پر گینج سپید {و} بر گنج {تفسیر کرده است و عموم لغویین آنرا معادل} ناطف {گرفته اند و مولف بحر الجواهر طرز ساختن ناطف را بیان کرده است و گفته او موافق است با آنچه در پختن حلوا مغزی معمولست (فروزانفر) مرحوم قزوینی نیز در کبیتا و قبیطی و ناطف را همان حلوا مغزی دانسته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلتیت
تصویر حلتیت
انگوزه انگوژه انغوزه انگشتک ازدوی (صمغ) درخت انگدان کسنی انغوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبینا
تصویر لبینا
((لَ))
نام نوایی است از موسیقی
فرهنگ فارسی معین